قلب یک معلم واقعی هرگز سياه نيست
تاریخ انتشار خبر : ۹۲/۰۵/۱۷
معلم گفت: بنويس “سياه” و پسرك ننوشت !
معلم گفت: هر چه مي داني بنويس !
و پسرك گچ را در دست فشرد …
معلم عصباني بود و گفت : املاي آن را نمي داني؟!!
سياه آسان بود و پسرك چشمانش را به سطل قرمز رنگ كلاس دوخته بود …
معلم سر او داد كشيد و پسرك نگاهش را به دهان قرمز رنگ معلم دوخت !
و باز جوابي نداد. معلم به تخته كوبيد و پسرك نگاه خود را به سمت انگشتان مشت شده معلم چرخاند و سكوت كرد …
معلم بار ديگر فرياد زد: بنويس گفتم هر چه مي داني بنويس…!
و پسرك شروع به نوشتن كرد :
كلاغها سياهند ، پيراهن مادرم هميشه سياه است، جلد دفترچه خاطراتم سياه رنگ است و كيف پدر هم سياه بود، قاب عكس پدر يك نوار سياه دارد.
مادرم هميشه مي گويد : پدرت وقتي مرد موهايش هنوز سياه بود چشمهاي من سياه است و شب سياهتر. يكي از ناخن هاي مادر بزرگ سياه شده است و قفل در خانمان سياه است.
بعد اندكي ايستاد رو به تخته سياه و پشت به كلاس و سكوت آنقدر سياه بود كه پسرك دوباره گچ را به دست گرفت و نوشت : تخته مدرسه هم سياه است و خود نويس من با جوهر سياه مي نويسد …
گچ را كنار تخته سياه گذاشت و بر گشت ، معلم هنوز سرگرم خواندن كلمات بود و پسرك نگاه خود را به بند كفشهاي سياه رنگ خود دوخته بود …
معلم گفت : بنشين.
پسرك به سمت نيمكت خود رفت و آرام نشست و معلم كلمات درس جديد را روي تخته مي نوشت و تمام شاگردان با مداد سياه در دفتر چه مشقشان رو نويسي مي كردند …
اما پسرك مداد قرمزي برداشت و از آن روزمشقهايش را با مداد قرمز نوشت و معلم ديگر هيچگاه او را به نوشتن كلمه سياه مجبور نكرد و هرگز از مشق نوشتنش با مداد قرمز ايراد نگرفت.
و پسرك مي دانست كه قلب یک معلم واقعی هرگز سياه نيست…
گردآورنده:زهره