بوی عیدی / محمود محمدی

خوش به حال فرهاد. وقتی در بزرگ سالی میخواند:
“بوی عیدی بوی توپ/بوی کاغذ رنگی/بوی تنگ ماهی دودی وسط سفره نو/بوی یاس جانماز ترمه مادر بزرگ/با اینا زمستونو سر میکنم/با اینا خستگیمو در میکنم”
واقعا خستگی از تن بدر میکرد . هم خستگی های خودش را و هم خستگی های تن مردمی که با آواز او تا دوران کودکی های خود پرواز میکردند.میرفتند به گذشته ایی که بوی سادگی میداد .بوی صمیمیت.بی شیلگی و یک رنگی .همه جا همرنگ بود . برای همین هم همه یک احساس را داشتند. آواز فرهاد خاطره مشترک همه ایرانیان را زنده میکرد. شمال جنوب شرق و غرب و همه زبان ها و اقوام.حس مشترکی در همه میجوشید .عید همه جا احساس میشد و فرهنگ ایرانی به پهنای ایران بزرگ جلوه گری میکرد.مثل همین سالها.اما حتما تفاوتی بود که وقتی به سادگی میخواند “بوی اسکناس تا نخورده لای کتاب ” همه یک جور حسی در خود احساس میکردند که شبیه بغض بود و یا شبیه ترسی که تن آدم را مور مور میکرد.ترس از بین رفتن بهاری بودن اصیل. لبخند های اصیلی که باید توی عکس های مادر بزرگ ها و پدر بزرگ ها پیدایشان کرد.image
بچه که بودیم نمیفهمیدیم بزرگ تر ها چه حس و حالی دارند.یا لا اقل فکر میکردیم آنها هم با حسی شبیه حس ما، در تب و تاب اماده شدن برای عید هستند.حسی کودکانه داشتیم.دنیا را ساده میدیدیم.پدر ها به سادگی ، کفش و لباس نو برای خود و فرزندان فراهم میکردند . میوه های خانگی و محلی ،مثل خیار و سیب و پرتقال ،در حد توانایی ،تهیه میشد .تخم کدو و هندوانه و خربزه ،که از تابستان برای تهیه آجیل شب عید جمع میشد تفت داده شده و آماده میشد.مادران نان و شیرینی سنتی و قطاب و نان پنجره ایی ونسرین و…می پختند. انواع حلواهای سنتی مثل آغوز حلوا و اسپه حلوا تهیه میشد و چقدر لذیذ و پر مشتری .در محله ما همسایه های دوست داشتنی کلاتی ،یک روز قبل از عید، نان شیرینی خوش طعم و خوش بویی با آرد و شیر و تخم مرغ میپختند که اگر فرهاد از آن خبر داشت حتما در آوازش میگقت ” بوی نان ِ قندی ” .و ما کودکان چقدر منتظر این نان قندی بودیم . هم لذت خوردنش بیقرار مان میکرد و هم اینکه میفهمیدیم واقعا عید آمده است.تخم مرغ محلی، که به برکت مرغ های خانگی ،فراهم بود آب پز و سپس رنگ میشد. دختر ها با چه ذوقی سفره هفت سین را تهیه میکردند . پسر ها ماهی را از جوب هایی که همه جای شهر جاری بود و یا از رودخانه میگرفتند.خانه ها و کوچه ها اب و جارو میشد.زنها و دختران دیوار خانه های گلی را با مخلوطی ،که از خاک و پهن گاو و اسب تهیه میشد ،می اندودند.به دو رنگ .یک متر پایین قهوه ای و بقیه سفید استخوانی .وخانه ها چه زیبا میشدند. در و پنجره ها با رنگهای ابی و سبز رنگ میشدند و هوای بهاری به همراه پرواز پروانه ها و جست وخیز چلچله ها نوید میداد که روز های خوشی و شادی در راه است.از ده بیست روز قبل گندم برای تهیه سبزه فراهم میشد.دور کوزه ها ،بکمک جوراب و یا پارچه ،و یا درون بشقاب و کاسه ،گندم خیس داده میشدند تا جوانه بزنند وسبزه سفره عید شوند .
پدر ها و مادر ها ،از چند روز قبل، دست بچه ها را میگرفتند و در بازار بدنبال کفش و لباس میگشتند. به اندازه وسع خود کفش یا شلوار و پیرهنی تهیه میکردند.شاید هم لباس های سالهای قبل برادر و خواهر های بزرگتر برای کوچکتر ها آماده میشد. بندرت همه اینها برای کودکی قابل خرید بود.هر چی بود موجب شادی و خوشحالی بود.
از ده پانزده روز قبل نوروز خوانان ،معمولا با لباس های سنتی،و ساز و دهل ، راه می افتادند در کوچه ها و محلات اشعاری میخواندند.در مدح ۱۲ امام تا توصیفات بهار و نوروز :
باد بِهارون بِیَمو / نِوروز سِلطون بِیَمو
مژده هادین دوستان / گل بیَمو گلستون
بهار آمد بهار آمد خوش آمد / علی با ذولفقار آمد، خوش آمد
خدایا صاحبخانه را خوشحال گردان
جوانان ورا داماد گردان
عروسش صاحب اولاد گردان
به یاسین و الف لام و به فیروز
دهید مژده که آمد عید نـــــــوروز
هوا سرد است و بگرفته صدایم
که چند تا تخم مرغ باشد دوایم
ایا همشیره ی فرخ لقایم
بکش زحمت بیار عیدی برایم
جوانت خیر ببینه از دعایم
بچه های منتظر تعطیلی مدرسه ،بی تابی میکردند.انتظار از شمارش روز ها شروع میشد تا به ساعت و دقیقه بکشد. به صبح شدن و وقت تحویل سال و یا عصر وشبی که صدای توپ آمدن عید را بشارت دهد.

شگین ها ،فرقی نداشت که بزرگ باشند یا کوچک،با لباس نو و در دست داشتن قران و سبزه لحظاتی قبل از تحویل سال در کوچه قدم میزدند و پس از شنیدن صدای توپ از رادیو بسمت خانها میرفتند. رو بوسی و شاد باش و دعای عیدی و … پول هایی که بعنوان عیدی رد و بدل میشد. ده شاهی و یک قرانی و دوزاری و پنج زاری بگیر تا یک توان و دو تومان. بچه از پدر ومادر ها و اقوام میگرفتندو دائم برای هم میشمردند.هر که زودتر به پدر بزرگ ها و مادر بزرگ ها و عمو ها عمه ها و یا دایی و خاله سر میزد شاید عیدی بهتری میگرفت. بچه ها و نوه ها دور بزرگتر ها را میگرفتند و دستها برای عیدی گرفتن و صورتها برای بوسه هایی که خاطره شده اند پیش می آمد و هر چی بود رضایت بود وشادی.
راه می افتادیم تو کوچه ها . آنموقع ها صمیمیت ها بیشتر بود.به همه خانه ها سر میزدیم.حتی چند محله انطرف تر. و چه جالب اینکه به همه بچه ها چیزی میدادند. تخم مرغ و میوه وکیک و قطاب و نان شیرینی وبعضا پول….نمیدانم چرا فرهاد همه اینها را نخواند.
این سالها کم و بیش اون حال و احوال هست .بصورت نمادین.نه با همان شور و شوق و صمیمیت ها.خرید های لوکس شب عید و سفره های رنگین و پر از تنقلات صنعتی ،کفش و لباس های گران قیمت و انتظارات و توقعات دمار از حال و حوصله مردم در آورده است. قیمت میوه و آجیل باعث شده یا جیب مردم خالی شود و یا بعضا سفره هایشان.
سفره هفت سین چینی فقط اسمی از هفت سین دارد.سفره نیست. تزیینی است در گوشه اتاق. مصنوعی و بی روح است .معلوم است که ریز ریز خنده های دخترکان ولطافت دستان کوچکشان در آن گم شده است . ماهی های قرمز با همه زیبایی در تنگ های شکیل ، نه بوی رودخانه را میدهند و نه نشانی از زحمت و گل آلود شدن پسرها در جوی های شهر را.سفره ها رنگین تر از قدیم اند ولی کمتر بوی دست مادر ها ومادر بزرگ ها را میتوان در آن حس کرد.
رفت و آمد ها کمتر شده و محدود به همسایه های نزدیک و فامیلهای خیلی نزدیک شده است. تفاوت سلیقه ها و زیاد شدن جمعیت و تکلفات دست و پا گیر باعث شد که عید دیدنی محدود به خانواده های خاص شود.روی مبل مینشینی و با تعارف صاحب خانه اندکی شیرینی و آجیل بر میداری.از بریدن یواشکی کیک بدور از چشم صاحب خانه و یا به جیب زدن آجیل خبری نیست. در کوچه ها دسته های پسر و دختر را نمیبینی که از این خانه به آن خانه جست و خیز میکنند. کوچه های به ظاهر پر از آدم،خالی از صدای خنده و شادی و روبوسی است.
نوروز خوانان امروزی نه اشعار سنتی را خوب بلد هستندو نه میتوانند خوب بخوانند.بیشتر در بازار ها راه می افتند و از مغازه دارها توقع دریافت عیدی دارند.مردم هم کمتر توجه میکنند.
جنبه های نمادین جشن نوروز هست ولی توجه به طبیعت به بهار به شکوفه و عطر گل های نو رسته کم است.نوروز یعنی عیدی وسفره هفت سین ترمه ایی که مادر بزرگ انرادوخته ومادرم شیرینی ها و کیک و حلوای انرا پخته و خواهرم با دستان کوچکش انرا چیده.دلم میخواد باز به آن حال و هوا برگردم.دست خودم نیست.
نوروز که می آید /کفشهایم کوچک میشود/برق سکه هایی که هفت سین نشده اند /چشمم را میخنداند/اینبار اما کودکی میشوم که / عیدی میدهد.

محمود محمدی

دیدگاه های این مطلب

4 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. توصیفی جذاب و تحسین انگیز از رسم دیرپای مردم متمدن و بافرهنگ این سرزمین بود . نویسنده گرامی قلمی خوب و ارزشمند و وزین و با متانتی دارد، استفاده کردیم. موفق باشید

  2. کاظمی زرومی در گفت:

    سلام مهندس دست مریزاد ما را بردی تو حال و هوای دهه پنجاه انگار همین دیروز بود اغوز حلوا،مرغانه رنگی و … ممنون عالی بود.

  3. کمتر کسی است در این وصف بخواند و شاهد غلطیدن مروارید حسرت بر گونه های خود نباشد.
    زندگی دو نیمه دارد:
    نیمه اول در انتظار نیمه دوم
    نیمه دوم در حسرت نیمه اول
    دست مریزاد

  4. محمد مهدی صادقی در گفت:

    بسار عالی و جالب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *