روایتی از روزهای تاریخی اسارتگاه
تاریخ انتشار خبر : ۹۴/۰۶/۲۰
از بوی عفونت تا عطر خوش محمدی که اردوگاه را فرا گرفت / ژنرال بعثی مغلوب غیرت نوجوان ایرانی شد
سربازان عراقی گمان میکردند که یکی از نیروهای خودشان به اسرا عطر داده اما پس از آن که آنان پیکر آن جوان شهید را بلند کردند بوی عطر تشدید شد و آنگاه بود که خود نیروهای عراقی نیز به این موضوع معترف شدند که «به خدا قسم او شهید است.»
به سراغ حجتالاسلام غفار شعبانی رزمنده دلاور لشکر ویژه ۲۵ کربلا از روستای قلعهسر نکا رفتیم که دو برادرش «رجبعلی و عبدالعلی» نیز در دوران دفاع مقدس به شهادت رسیدند؛ در ادامه خاطرات او از نظرتان میگذرد.
خانواده شعبانی بهعنوان یک خانواده ایثارگر در منطقه قلعهسر نکا شناخته میشوند، بیشک شایسته آن است که در ابتدای گفتوگو، با نام و یادی از برادران شهیدتان آغاز شود.
با سلام و صلوات بر محمد و آل محمد و با سلام و درود به پیشگاه حضرت ولیعصر (عج) و نائب بر حقش امام خامنهای، من هم خدمت شما و همه خادمان فرهنگ پایداری عرض سلام و خسته نباشید دارم، اگر بخواهم از برادرانم بگویم ترجیح میدهم از استقامت و اخلاص شهید رجبعلی شعبانی آغاز کنم، ایشان در جبهههای حق علیه باطل به کرات مجروح شد اما این مجروحیتها ذرهای از عزم و اراده استوار او برای دفاع از آرمانهای امام و انقلاب کم نکرد، در عملیات آزادسازی مهران به سختی مجروح شد و ترکش جای جای بدنش را فرا گرفته بود و حتی بر بخشی از گوشت و استخوانش نیز جراحات جدی وارد شده بود، بنده تقریباً سه ماه قبل از اسارتم نزد برادرم در بیمارستان آسیای تهران بودم، در مدت زمانی که رجبعلی در بیمارستان بستری بود، وضع جسمی بسیار بدی داشت و زخمهای بدنش از زیر گردن تا ساق پایش را در بر گرفته بود، من با مشاهده این زخمها بهشدت منقلب میشدم اما برادرم بهراستی روحیهای عجیب و قوی داشت.
یک بار زمانی که رادیو مارش عملیات را پخش میکرد اشک از چشمانش جاری شد، من ابتدا تصور میکردم او از درد زخمهای جسمانی ناراحت است اما هنگامی که علت را از او جویا شدم، پاسخ داد: «گریهام از این است که رزمندگان هم اینک در جبهه میجنگند ولی من نمیتوانم بجنگم.» نکته دیگر که میتوانم درباره شهید رجبعلی بگویم، شوخطبعی او است، چنانکه حتی در بدترین شرایط جسمی در بیمارستان، دست از شوخی بر نمیداشت و زمانی که درباره جنگ از او سوال میکردیم، ایشان با زبان شیرین مازندرانی پاسخ میداد: «نامردا به قصد کُشت تیر زَندِنهِ (نامردها به قصد کشت تیر میزنند!)»
اخوی دیگر بنده عبدالعلی شعبانی نیز مانند برادر دیگرمان چندینبار زخمیشد و به سبب اینکه در واحد پدافند هوایی حضور داشت و این قسمت نیز از مراکز حساس و مورد توجه دشمن بود، علاوه بر جراحت، شیمیایی نیز شد اما با این حال چون شهید عبدالعلی حقیقتاً انسانی وارسته و خوشخلق بود و هیچگاه از اهداف امام و انقلاب دست برنمیداشت، با اینکه پیکرش بهشدت از زخمهای شیمیایی سوخته بود، به رویارویی با دشمن ادامه میداد، متأسفانه در جبهههای جنگ در کنار برادرم نبودم و پس از شهادت او من اسیر شدم، البته باید گفت یکی از برجستهترین ویژگیهای عبدالعلی توجه او به نماز بود، ایشان در کوره آجرپزی کار میکرد و در این شرایط سخت حتی نماز شبش نیز ترک نمیشد و در هر شرایطی نمازش را سر وقت بهجا میآورد.
* از سالهای حضور در جبهه بفرمایید؟
خاطرات حضور من در جبههها با دوست عزیز و شهیدم رسول طاهرپور رنگ و بویی دیگر داشت، او به راستی طلبهای خوب، زیرک و پرتلاش بود، در کنار هم چندینبار به جبهههای جنوب و کردستان رفتیم، هنگامی که در مریوان بودیم ماموریت داشتیم بهعنوان نیروهای رزمی تبلیغی عازم محورها شویم البته لازم به ذکر است که ما طلبه بودیم اما ملبس نبودیم، به هر ترتیب در هنگام حضورمان در مریوان تصمیم گرفتیم برای مدتی در شهر چرخی بزنیم در هنگام گشت و گذار وارد مغازهای بزرگ و لوکس شدیم، شهید طاهرپور که بسیار شوخطبع بود، به صاحب فروشگاه به زبان مازندرانی گفت: «بُد دارنی؟! (چکمه داری؟)» فروشنده با تعجب به او نگاه کرد و گفت: «چی؟» در این هنگام من گفتم که چیزی نیست و او شوخی میکند، در جای دیگر در جاده مریوان هنگامی که ما برای گرفتن ماشین انتظار میکشیدیم، اتوبوسی از کنار ما رد شد که رسول فریاد زد: «استخر پشت» نام محلی در شهر نکا.
* چنانچه خاطرهای از دوران اسارت بهیاد دارید، بفرمایید؟
بنده در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای پنج در منطقه شلمچه اسیر شدم، پس از اسارت و پیش از آن که اسرا را به اردوگاه ببرند، آنها را به اردوگاه الرشید بغداد میبردند و تعداد زیادی از اسرا را در اتاقکهای کوچکی نگهداری میکردند، مکانهایی که از لحاظ بهداشتی وضعی بسیار وحشتناک داشت، در مکانی که من در آنجا نگهداری میشدم، اسیر مجروحی بود که متاسفانه نامش را به یاد ندارم ولی میدانم که از اهالی شاهرود بود و شرایط جسمی بسیار سخت و بحرانی را پشت سر میگذاشت، چنانکه سراسر بدنش عفونی شده بود و با توجه به اینکه از دارو و درمان خبری نبود، حالش هر روز بدتر میشد تا اینکه شبی حالش بسیار وخیم شد و هر چه اسرا به نگهبانان اصرار کردند که در را باز کنند و برای درمانش اقدامی انجام دهند، آنان توجهی نکردند تا اینکه بالاخره نیمههای شب آن جوان به شهادت رسید.
به محض شهادت عطر عجیبی فضا را پر کرد بویی که تا آن زمان هیچیک از بچهها استشمام نکرده بودند، صبح آن روز پس از آن که سربازان عراقی درب اتاقک را باز کردند، از استشمام این بوی خوشایند متعجب شدند و علت را پرسیدند، اسرا نیز آن را به جوان شهید نسبت دادند اما عراقیها باور نمیکردند و مصرانه میگفتند که شما دروغ میگویید زیرا سربازان عراقی گمان میکردند که یکی از نیروهای خودشان به اسرا عطر داده اما پس از آن که آنان پیکر آن جوان شهید را بلند کردند بوی عطر تشدید شد و آنگاه بود که خود نیروهای عراقی نیز به این موضوع معترف شدند که «به خدا قسم او شهید است.»
* بهعنوان فردی که سالهای مجاهدت قهرمانانه ملت ایران را از نزدیک درک کرده است، چه توصیهای به جوانان دارید؟
اگر موافق باشید میخواهم این پیام را در قالب یک خاطره به جوانان عزیز بگویم، در دوران اسارت نوجوانی را که سن کمی داشت به اردوگاه بصره منتقل کردند، در آنجا یک ژنرال عالی رتبه عراقی که از فرماندهان سپاه هفتم ارتش عراق بود برای سرکشی اسرا وارد محوطه اردوگاه شد، با ورود ژنرال سربازان عراقی شروع به تنبیه اسرا کردند و به همه دستور دادند که سرهایشان را پایین نگاه دارند، سپس ژنرال عراقی که چکمهای بلند بهپا داشت و دو اسلحه کمری به دو طرف پهلوی خود بسته بود، به نوجوانی که در میان اسرا بود دستور داد، نزدش بیایید و بعد از مقدمهچینی و سخنان به اصطلاح دلسوزانه به نوجوان دستور داد که به امام (ره) دشنام دهد، نوجوان از این کار امتناع کرد اما زمانی که ژنرال اسلحه خود را بهسوی او نشانه گرفت و او را تهدید به مرگ کرد، گفت: «جناب ژنرال! این را از روی سرم بردار زیرا اگر قرار باشد من از لوله کلتت بترسم سینهام را در مقابل لوله تانکت قرار نمیدادم.» این سخن یک نوجوان است، بهراستی جوانان امروز ما باید از نوجوانان آن روز سالهای دفاع مقدس درس شجاعت، تقوا و ولایت دوستی بگیرند و سعی کنند خود را هرچه بیشتر به آرمانهای امام و انقلاب نزدیک کنند.
* و خطاب به مسئولان.
مسئولان باید متوجه باشند که ضروریترین نیاز جامعه امروز حرکت در مسیر آرمانهای امام و رهبری است و بیشک از مهمترین ضرورتهای این راه، خدمترسانی همهجانبه و تلاش در مسیر رفع مشکلات مردم بهعنوان صاحبان اصلی این انقلاب است.
فارس
آزادگان گنج وگهرهای رشیدند
هم وارث قرآن و معنی حدیدند
درراه مکتب سرفراز وجان نثارند
برفرق پوک دشمنان رعد شدیدند
سلام صلوات بر روح شهیدان شعبانی محضر مبارک حاج اقاشعبانی هم عرض سلام دارم
تقدیر وتشکر از آزاده دلاور حجت الاسلام شعبانی وروح پرفتوح برادران بزرگوار شهیدش
جناب آقای مهندس احمدی فرماندار محترم شهرستان نکا: تعبیر شما از گفتن جمله من هیچ کاری نمی کنم وشما پیش هرکسی که میخواهید بروید چیست؟ که از زبان یک مدیر اداره کشور اسلامی در جلسه که نامش مزین به شهدا می باشد گفته می شود.آیا قبول مسئولیت در یک نهاد کشور اسلامی جایگاه غرور می باشد که مدیران هرچه خواستند به ارباب رجوع بگویند؟حتی اگر اگر اشتباه از طرف ارباب رجوع بوده باشد،که در این جلسه چنین چیزی نبوده است. وآیا امیدی که دولت محترم تدبیر وامید فرمودند این می باشد؟یا جبهه گیری علیه دولت.
جناب آقای احمدی به نظر می رسدبرخی مدیران مانند مدیر اداره راه وشهرسازی (جناب آقای آبادی)درخصوص شهیدان چیزی نمی دانند یا به واسطه غرور وریاست که برای هیچ کس تداوم نداردآنها رافراموش کرده است ونمی داند هنوز پیکرهای پاک شهیدانی هست که در خاک غربت دفن می باشند ونمی دانند مادرانی پس از سالها انتظار تکه ای از بدن فرزندان رشیدشان دق کردند وجان به جان آفرین تسلیم نمودند.
لذا مراتب جهت استحضار وپیگیری بحضورتان ارسال میگردد.
با آرزوی توفیق روز افزون برای همه خدمت رسانان به این مرزوبوم.
سلام و صلوات به روح پاک و پیکر مقدس شهدای صدر اسلام ، انقلاب اسلامی و جنگ تحمیلی. و سلام و اردت خاص به روح شهیدان یزرگوار و ارزنده شهید رجبعلی و عبدالعلی شعبانی
مواظب بوشین پلا کم نیه.ویشته تهیه بیرین جمعیت زیادی ره درنظر دارین…
حجت الاسلام شعباني كه خودنيزازجانبازان وآزادگان سرافرازدفاع مقدس وبرادردوشهيدوالامقام ميباشد. انساني وارسته وفرهيخته و ازسرمايه هاي معنوي وارزشي ناشناخته شهرستان نكا مي باشد،ايشان چندين سال درسمت رياست شعبه سوم دادگستري بهشهر ومستشاردادگاه تجديدنظر استان خدمت نموده،وهم اكنون ضمن تدريس دروس حوزوي ودانشگاهي،سمت رياست حوزه علميه مصطفي خان ساري رانيزبعهده دارد.
استاد شعبانی از خوش خلق ترین اساتید ما بودند.
خدا حفظشان کند ان شاءالله