روایتی دیگر از عملیات کربلای ۱۰ و دردهای ناتمام سرباز خمینی
تاریخ انتشار خبر : ۹۴/۰۶/۲۰
حسن ناظری جانباز ۷۰ درصدی هشت سال دفاع مقدس است که بهترین روزهای عمر خود را بر روی ویلچر گذرانده اما همچنان خود را عاشق وطن و تابع ولایتفقیه میداند و از اینکه روزی سرباز خمینی بوده، افتخار میکند.
خبرگزاری فارس: روایتی دیگر از عملیات کربلای ۱۰ و دردهای ناتمام سرباز خمینی
به گزارش خبرگزاری فارس از شهرستان ساری، شرایط و مقتضیات جنگ ایجاب میکرد که آمار و ارقام مربوط به شهدا و مجروحین را در آن مقطع زمانی به اطلاع عموم نرسانند، یکی از دلایل رسانهای نکردن این آمار و ارقام، مشخص شدن وضعیت نیرویی ما برای دشمن بود ولی حالا در محافل و مجالس میبینیم که خیلیها دوست دارند بدانند ما در حملاتی که به مواضع دشمن داشتیم در هر عملیات، چه تعداد شهید و مجروح یا اسیر و مفقود میدادیم.
آن چه که از اسناد بهجامانده از لشکر ویژه ۲۵ کربلا درباره عملیات کربلا ۱۰ بهدست ما رسیده در آمار و ارقام مربوط به شهدا، ۲۱۸ شهید ثبت شده که وقتی ما آن را با آمار شهدای مقطع زمانی ۳۱ فروردین ۱۳۶۶ الی ۱۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ بنیاد شهید که منطقه شهادتشان ماووت و بانه بوده است، مطابقت دادیم ۱۵۵ شهید مربوط به مازندران و بقیه آن مربوط به استان گلستان یا دیگر استانها بوده است.
در اسناد تعداد مفقودین ۱۹ نفر آمده که شایان ذکر است، پیکر بیشتر آنها در عملیات نصر چهار پیدا شده بود، تعداد رزمندگانی که به اسارت دشمن درآمدند، شش نفر در آن زمان اعلام شد که احتمالاً تعدادی از مفقودین نیز جزو اُسرا بودهاند، ولی آمار تعداد مجروحین لشکر ۲۵ کربلا ۹۹۷ ثبت شده است که ما از میان این تعداد مجروح بهسراغ جانباز ۷۰ درصد حسن ناظری ساکن شهرستان تنکابن رفتیم تا خاطرات مجروح شدنش را در آن عملیات سراسر حماسی، بشنویم، جانباز ناظری بیش از بیست و چند سال است خاطراتش را در گنجینه دلش حفظ کرده ولی وقتی میشنود که میخواهیم از او درباره عملیات کربلای ۱۰ بشنویم، با استقبال گرم او روبهرو میشویم، در ادامه مشروح این گفتوگو از نظرتان میگذرد:
حسن ناظری هستم، ساکن شهرستان تنکابن، متولد ۱۳۴۵، وقتی به درجه جانبازی نایل میشدم ۲۱ ساله بودم و در خدمت سربازی بهسر میبردم.
سرباز سپاه بودید یا ارتش؟
سرباز سپاه بودم، چهار ماه از خدمتم میگذشت که در عملیات کربلای ۱۰ جانباز شدم.
چه مسئولیتی داشتید؟
بیسیمچی گردان بودم.
کدام گردان؟
گردان امام محمدباقر (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا، فرمانده ما در آن عملیات آقای ابراهیم اسلامی بود.
از وضعیت گردان امام محمدباقر (ع) بگویید.
گردان امام محمدباقر (ع) در عملیات کربلای پنج و هشت که قبل از عملیات کربلای ۱۰ در منطقه شلمچه انجام شده بود، شرکت داشت، در دو عملیات کربلای پنج و هشت خیلی از نیروهای کیفی گردان به شهادت رسیده بودند، گردان امام محمدباقر (ع) در ادامه عملیات کربلای پنج فرمانده دلاورش سردار شهید علیرضا بلباسی و جانشین گردان سردار شهید موسی محسنی را از دست داده بود، ولی سریع بعد از عملیات کربلای هشت ترمیم شد و به مأموریت کردستان رفت.
بیشتر نیروهای گردان بسیجی بودن یا سرباز؟
گردان امام محمدباقر (ع) متشکل از بسیجیان، پاسداران و سربازان وظیفه که آن وقتها به آنها پاسداران وظیفه یا مشمول میگفتند، بودند، بیشتر نیروها بسیجی بودند، شاید ۸۰ درصد از نیروها بسیجی بودند، اگر پاسدارها در ارکان گردان و فرماندهی از دسته تا گردان را بهعهده داشتند، البته بودند بسیجیان باسابقهای که در ردههای فرماندهی دسته تا گروهان حضور داشتند ولی بیشتر آنها پاسدار بودند.
در هر گروهان و در ارکان گردان هم تعدادی سرباز وظیفه حضور داشتند، البته سربازان وظیفه هم تا فرماندهی دسته و معاون گروهان پیش میرفتند، بیشتر از سربازان که به مسئولیت میرسیدند، کسانی بودند که چند مرتبه قبل از سن سربازی بهعنوان بسیجی به جبهه آمده بودند.
شما قبل از خدمت سربازی به جبهه رفته بودید؟
خیر، من بسیجی بودم ولی به جبهه نرفته بودم، وقتی موقع رفتن به سربازیام شد، رفتم سپاه و از سپاه اعزام شدم، چون قبل از این که به خدمت بروم خیلی دوست داشتم پاسدار بشوم که بنا به دلایلی نشد، ولی علاقه پاسدار شدن در من وجود داشت، برای همین تصمیم گرفتم خدمت سربازی را حداقل در سپاه بگذرانم.
از عملیات کربلای ۱۰ بگویید.
تا آنجا که من میدانم ما در مرحله دوم عملیات وارد عمل شدیم، یعنی لشکر ویژه ۲۵ کربلا در مرحله دوم وارد عمل شد، زیاد از آن روزها در ذهنم نمانده، ولی یادم میآید از روی رودخانه وحشیای با کامیون ما را انتقال دادند و ما وارد خاک عراق شدیم، قبل از ما چند گردان وارد عمل شدند و کوههای گولان اسپیدار، تپه سبحان و یکی از پاسگاههای قشن را گرفته بودند، در اینجا باید یادی از سردار شهید حاج حسین بصیر قائممقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا بکنم، هیچوقت آن سخنرانی قبل از عملیاتش را فراموش نمیکنم.
در چه موردی صحبت کرد.
در رابطه با اهمیت عملیات صحبت کرد، این که ما چرا این منطقه را برای عملیات انتخاب کردیم و حالا چه وظیفهای بهدوش ما است، آنقدر صحبتهایش دلنشین و حماسی بود که احساس نیروی مضاعف به ما دست داده بود.
چه ساعتی وارد عملیات شدید؟
حدوداً ساعت ۹ الی ۹:۳۰ دقیقه شب بود که رمز عملیات به ما اعلام شد و آن را به اطلاع فرماندهام آقای ابراهیم اسلامی رساندم، ابتدا خمپارهها و توپهای ما خط دشمن را زیر آتش گرفتند، وقتی قلههایی که قرار بود ما آن را به تصرف درآوریم، زیر آتش توپخانه و خمپارههای ما قرار داشت، ما در حال صعود به بالای قله بودیم، تا نزدیکیهای قله که رسیدیم آتش توپخانه ما قطع شد، نیروهای ما حمله را شروع کردند، عراقیها هم منتظر ما بودند، سلاحها و تجهیزات آنها خیلی قویتر از ما بود.
بهنظرم آن چیزی که ما را به سمت جلو حرکت میداد فقط و فقط انگیزههای الهی بود، انگیزههایی که شرایط جنگ آن را در ما تقویت کرده بود، یک فرهنگ شده بود، که متأسفانه در همان میادین جنگ جا ماند و به پشت جبهه نیامد.
یادم میآید درختی در کنار ما قرار داشت که ظرف چند دقیقه فقط بدنهاش باقی مانده بود، کل برگها و شاخههایش از بین رفتند، یک تیربارچی داشتیم که چند تیراندازی کرده بود، تمام گلولههای عراقیها به سمتش سرازیر شدند، از همه طرف او را زیر هدف قرار داده بودند، ولی با این وجود بچهها دست از حمله نکشیدند، البته در آن مرحله بچهها نمیتوانستند به اهداف تعیینشده دست بیابند، چون مهمات خیلی از بچهها تمام شده بود.
علت دست نیافتن به اهداف تعیینشده فقط مهمات بود؟
به نظرم هوشیاری دشمن بود، عملیات چند شب قبل شروع شده بود، دشمن میدانست این عملیات با هدف تصرف شهر ماووت دارد انجام میگیرد، شبهای قبل چند قله مشرف به شهر را از دست داده بود، دشمن مقاومت میکرد تا بیشتر از این ضربه نخورد، ما از سمت پایین به بالا در حال حرکت بودیم، آنها از بالا نارنجک را به سمت ما غِل میدادند و ما باید از پایین به سمت بالا پرتاب میکردیم، همین خودش سختی عملیات را میرساند، در مرحلهای که گردان ما وارد عمل شد، دشمن کاملاً هوشیار بود، ما در حال انجام یک عملیات غافلگیرکننده نبودیم، در ضمن عملیات کربلای ۱۰ یک عملیات موفقیتآمیز بود، ما در مراحل ابتدایی و بعد از آن به هدف خود دست یافتیم.
از نحوه مجروحیت خود بگویید؟
همانطور که گفتم من بیسیمچی گردان بودم، ما در حین عملیات داخل سنگری رفتیم، کمی کار سخت شده بود و قادر به پیشروی نبودیم، مدت زیادی نگذشت که خمپارهای به بالای سنگر اصابت کرد، سنگرهای در حین عملیات، سنگرهای محکمی نیستند، با اصابت خمپاره سنگر کاملاً فرو ریخت، همه افراد داخل سنگر مجروح شدند، جانشین گردان که الان اسمش را بهیاد ندارم، داشت از سنگر خارج میشد که من پایش را گرفتم، او ایستاد و من دیدم صورتم دارد خیس میشود، ابتدا خیال کردم آب است ولی چشمم به شکم او افتاد که پاره شده بود، تازه متوجه شدم که آن خیسی خون او بود که روی صورتم میریخت.
او از سنگر خارج شد، من نمیدانستم چه اتفاقی برایم افتاده است، دَمر روی زمین افتاده بودم، هیچ تکانی نمیتوانستم بخورم، صدایی نظر مرا به خودش جلب کرد، وقتی دقت کردم دیدم، علیپور است، بسیجی کم سن و سالی که حتی توان بلند کردن باطری بیسیم را نداشت از ناحیه چشم مجروح شده بود، دیدم دارد از سنگر به بیرون میرود، به او گفتم: «بیرون نرو»، ولی او تِلو تلو خوران در حال رفتن بود، دستش را گرفتم ولی احساس کردم دستش دارد جدا میشود، سریع دستش را ول کردم، من کمک خواستم، یکی دو نفر آمدند علیپور را بردند ولی من همانطور در سنگر ماندم.
آتش دشمن کمتر شد و من هنوز نفهمیده بودم قطع نخاع شدهام، تا غروب آنجا بودم تا بچهها آمدند و مرا به عقب انتقال دادند، در بین راه هواپیماهای دشمن به ما هجوم آوردند، چند راکت بهسمت کوهی که ما در حال عبور از آن بودیم پرتاب کردند، هشت نفر برانکارد مرا حمل میکردند، از راکت هواپیما جان سالم بهدر بردیم ولی خمپاره ۱۲۰ دشمن ولبکن نبود، وقتی مرا بالای قاطر گذاشتند یک خمپاره به بغل ما اصابت کرد و من از بالای قاطر به پایین افتادم و چند نفر از بچهها مجروح شدند، مرا به مقر بهداری بردند و پانسمان کردند، هنوز من نفهمیده بودم که قطع نخاع شدم، مرا با ماشین صدا و سیما که به منطقه آمده بود تا باند بالگرد رساندند و از آنجا با بالگرد به بانه و از بانه به کرمانشاه منتقل کردند.
کجا فهمیدید که قطع نخاع شدید و چه حسی داشتید؟
در بیمارستان دکتر شریعتی تهران متوجه شدم که باید تا آخر عمر روی ویلچر بنشینم، همراه یک جانبازی را دیدم دارد گریه میکند؛ از او پرسیدم: «چرا گریه میکنی؟»، گفت: «دکتر برادرم را مرخص کرد و گفت درمانش تمام شد». من تعجب کردم و گفتم: «او که هنوز روی ویلچر نشسته است!»، گفت: «دکتر گفت دیگر بیشتر از این درمان نمیشود او تا پایان عمر باید روی ویلچر بنشیند چون نخاعش آسیب دیده است».
من که شرایطم مثل او بود، تازه متوجه شدم که تا پایان عمر باید روی ویلچر بنشینم در ابتدای امر، خب مشخص است ناراحت شدم، من جوان بودم یک جوان ۲۱ ساله با کلی آرزو ولی کمکم به شرایطم عادت کردم ولی بعدها دردی به سراغم آمد که هنوز هم از بین نرفته است.
چه دردی؟!
درد ناآگاهی بعضی از افراد از وضعیت و شرایط ما جانبازان البته منظورم به مردم نیست، مردم لطفشان هیچ وقت از ما کم نشده و همیشه ما از لطفشان سپاسگزاریم، منظورم یکسری از افرادی است که باید به امورات ما در طول بعد از جنگ رسیدگی میکردند، فقط مشکلات ما جانبازان نه، مشکلات خانوادههای شهدا، بهویژه همسران و فرزندان شهدا … من آن کمبودها را گذاشتم به حساب بیتجربگی افراد، نشناختن افراد، خب از یک طرف ما قبلاً در چنین شرایطی نبودیم تا مسئولین ما آگاهی داشته باشند، قوانینی از قبل نداشتیم که با یک مجروح جنگی یا خانواده شهید چه برخوردی داشته باشند، به شکر خدا الان کمی قوانین ما با قوانین بینالمللی درباره برخورد با صدمهدیدگان جنگ مطابقت پیدا کرد، هنوز خیلی فاصله داریم ولی باز هم شکر.
در قسمتی از صحبتهایتان گفتید که فرهنگ جبهه در میادین جنگ جا ماند اگر میشود بیشتر توضیح دهید؟
فرهنگ دفاع مقدس یا جبهه یک فرهنگی بود که شرایط انقلاب و اندیشههای امام و سیره عملی ایشان آن را در جبهه ایجاد کرده بود، فرهنگ ایثار و گذشت، جانفشانی و جانبازی برای کشور البته نه این که الان وجود نداشته باشد، ولی به گستردگی زمان جنگ نیست، در زمان جنگ این فرهنگ بهطور گسترده در میادین جنگ و حتماً تأثیر آن در پشت جبهه هم به چشم میآمد ولی بعد از جنگ این فرهنگ به پشت جبهه انتقال داده نشد، علتش را بیشتر باید در رویکرد جدید مسئولان نظام بعد از جنگ دید ولی خود رزمندگان و ایثارگران نیز کم مقصر نیستند، چراکه آنها میبایست رسالت زینبگونهشان را به نحو احسن انجام میدادند.
با تشکر از این که در این گفتوگو شرکت کردید.
من هم از شما و خبرگزاری فارس به خاطر توجه به حماسه دفاع مقدس، شهدا، جانبازان و آزادگان سپاسگزارم.
باسلام خدمت برادر جانباز آقای نظری همسنگر عزیز و گرامی بنده محمد جعفر یوری هستم از استان گلستان گرگان درعملیات کربلا ده حضور داشته فرمانده گردان آقای اسلامی و معاونش صالحی و موسی و ایرج رضازاده شهدای همان گردان دوست داشتم به این شماره با بنده تماس حاصل شود تا بهتر همدیگر را و دیگر دوستان همسنگر را پیدا کنیم ۰۹۱۱۱۷۵۶۹۲۳ کوچک شما یوری