دین، سیاست یا دین و سیاست/به قلم مطهری فرد

آنچه در مقام عمل و در میدان سیاست در ايران شاهد آن هستیم عبارتست از تفکیک دین از سیاست. یعنی امروزه سیاست ما مرتبط شده با اخلاقیاتی که هیچ ربطی به دین ندارد.

در طول تاریخ، آنقدر دیانت ما از سیاست جدا بوده که دیگه تئوری پردازان، فیلسوفان دین و فقها هم باورشان شده بوده که دین از سیاست جداست . یعنی آنقدر واقعیت خودش رو بر ماتحمیل کرده که دیگه در مقام نظر هم پذیرفتیم که دین یک چیز و سیاست چیز دیگریست . اما وقتی می نشینیم با مطالعه و دقت تفکر می کنیم ، می بینیم نباید دین از سیاست جدا باشه چراکه دین آمده تا بشر رو به سعادت برسانه. حالا سوال اینه که سعادت از چه راهی حاصل می شه؟ سعادت باید داخل همین کوچه ، خیابان ، جامعه ، اقتصاد و بازار خودش رو نشان بده . پس باید کسانی که اقتصاد ، بازار ، اداره و این شئونات مختلف رو می چرخانند، دین دار باشند و از دین استفاده کنن . این می شه همون سیاست و مدیریت انسان و جامعه.
وقتي در تعریف دین نگاه می کنیم و در غایت دین اندیشه می کنیم ،مي پرسیم که دین برای چی آمده وغرض از دین چیه ؟
در جواب به این نتیجه می رسیم که سیاست در داخل دین هست به این معنی که مدیریت انسان و یک جامعه داخل دیانت هست.
یک عامل تاریخی باعث شده که ما دیگر باور کنیم که دیانت محدود می شه به نماز، روزه ، عبادت و اعمال فردی و سیاست هم براي سیاست مداران و حاکمان و اهل سیاست هست .
نکته دیگه اینه که ما، در سیاست بیشتر به دنبال مصلحت ها رفتیم تا به دنبال حقیقت . یعنی حقیقت رو یک چیز و مصلحت و منفعت سیاسی رو چیز دیگه در نظر گرفتیم . خیلی دغدغه رسیدن به حقیقت رو در سیاست نداریم. مصلحت هم یک مفهوم پیچیده ای هست .بالاخره هرکسی بر اساس شاکله فکری ، روحی و روانی خودش آمده و گفته مصلحت اینه و بعد هم سعی می کنیم بگیم حقیقت هم همون چیزی هست که من تشخیص می دم ، این هست که یک نوع سکولاریزم در دین می بینیم و شاهد جدایی دین از سیاست و جدایی اخلاق از سیاست هستیم و به اسم سیاست ارزش های اخلاقی فراموش شده.
اشکال اینکه در عملمان دين از سياست جداست چیست؟
پاسخ اینه که در اینصورت انسان های اجتماع متضرر در این بازی هستن .
همیني که ما در جامعه می بینیم نشان از همين وضعيت داره. وضعیت بی اعتمادی به همدیگه ، اینکه من احساس می کنم هرکسی به من دروغ می گه ، هرکسی دنبال هدف و منفعت خودش هست و می خواد از من سوء استفاده کنه . این حالت رو میشه براحتی درجامعه حس کرد .در بین همه اقشار، یک حس بی اعتمادی پدید آمده و بی اعتمادی در حال عمومی شدنه . این که مثلا شما حس می کنید همه مردم میگن پشت پرده چه خبر هست؟ این خودش نشان دهنده یک وضععیت نا بسامان اخلاقی هست ، یعنی در جامعه نفاق وجود داره . این یک آسیب اخلاقی هست.

سوالی است که بارها از ما می پرسن اینکه در زمان طاغوت که ادعاي مذهب و حکومت ديني نداشت نسلي تربيت شد که انقلابي بودند، اما بعد از انقلاب که دولت ديني بود چرا اين انگيزه هاي مذهبي و ديني قوي نيست؟
اینها میگن نسلي که در نظام جمهوری اسلامی رشد کرده چرا باید این همه آمار فساد و زندانی و افزايش طلاق داشته باشه. برای رسیدن به پاسخ این ابهام ما باید در اینجا ببینیم که کشور چگونه اداره شده که به این مرحله رسیدیم.
در جواب این سوال باید بگیم که ما نه تنها در ارزش های دینی بلکه به ارزش های انسانی هم کم توجه کردیم . همیشه خواستیم به خیال خودمون ارزش های دینی رو حاکم کنیم . نمی خوایم بگیم ارزش های دینی مخالف ارزش های انسانی هست اما ما با سلیقه های خودمون ارزش هایی رو به نام ارزش های دینی تعریف کردیم، در حالی که این موافق با فطرت انسان ها نبوده و نیست. یک مورد این که همواره می گیم” هدف وسیله را توجیه می کند” . یعنی می گیم ما هدفمون مثلا حفظ نظام هست و بعد دروغ بگیم و هیچ مشکلی نداره. می گیم که حفظ نظام از اوجب واجبات هست، البته حفظ نظام از اوجب واجبات هم هست و اين فرمایش امام راحل هست و درش هیچ اشکالی نیست ، ولی ما بد تفسیر می کنیم . می گیم که برای حفظ نظام مثلا یک تهمت هم بزنیم، یک دروغ هم بگیم ،یک افترا هم به کسی بزنیم. توجیه هم می کنیم که هدف ما مقدسه . این یک تئوری اشتباهی هست که در بعضی وجود داره.
عمده مشکلی که امروز در تمامی سطوح جامعه به وضوح می توان اون رو دید و لمس کرد اینه که دلها با زبان ها همراه نیست . این که دریک فرد دل با زبان همراه باشه در جامعه کمیاب هست و این همان نفاقه . اینها مشکلات عرفانی و اخلاقی هست و ما باید به یک صفای عرفانی و اخلاقی برسیم تا این ها حل بشه. یکی از اساتید می فرمودند بنده یک سفری به ژاپن رفتم و خیلی تحت تاثیر آن ها قرار گرفتم .در مدت ده روز به پنج شهر سفر کردم . چیزی که بنده دیدم و درکتاب ها هم وجود دارد و تایید هم می کنند این است که ژاپنی ها همدیگر را دوست دارند . یعنی انسان ها همدیگر را دوست دارند . یعنی باورشان شده است که باید همسایه و رفیق و افراد دیگر جامعه را دوست بدارم و خدمت کنم تا از او بهره مند شوم و به آرامش برسم . ما اینکه همدیگر را دوست بداریم ،به هم محبت کنیم و نسبت به هم عشق بورزیم در جامعه کم داریم ، زندگی یک کار جمعی است . فقط به فکر کار ، سلامت و پول خود نباشیم . باید با هم زندگی کنیم و احترام همدیگر راداشته باشیم . همه ی آن چیز هایی که در اخلاق اسلامی داریم؛ ولی من هم متحیرام که چقدر فاصله گرفتیم .
خلاصه اینکه برخلاف شعاری که میدهند ” دین ما از سیاست جدا نیست ” آنچه در مقام عمل و در میدان سیاست در ايران شاهد آن هستیم عبارتست از تفکیک دین از سیاست. یعنی امروزه سیاست ما مرتبط شده با اخلاقیاتی که هیچ ربطی به دین ندارد.

DSCN9944-257x300

محمد صادق مطهری فرد.

دیدگاه های این مطلب

8 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. حاج آقا بخوبی واقعیت را بیان فرمودند. حق نگهدار

  2. هزارجریب تنها در گفت:

    ان شاءا… درس عبرت برای همگان باشدکه چه مسیر خطرناکی را رفتیم

  3. سلام آقای مطهری منظور از اینکه فرمودید واقعیت خود رو را بر ما تحمیل کرده چیست آیا واقعیت همان سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست نیست یکمی مبهمه
    متشکرم

  4. سلام آقای مطهری خیلی خوب بود منظور از اینکه فرمودید واقعیت خود رو را بر ما تحمیل کرده چیست آیا واقعیت همان سیاست عین دیانت و دیانت عین سیاست نیست یکمی مبهمه
    متشکرم

    • به نام خدا
      ممنون از توجه شما. ابهام نداره مطلب و توضیحش اینه که:
      یک عامل تاریخی باعث شده که ما دیگر باور کنیم که دیانت محدود می شه به نماز، روزه ، عبادت و اعمال فردی و سیاست هم براي سیاست مداران و حاکمان و اهل سیاست هست .

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *