عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم
تاریخ انتشار خبر : ۹۴/۰۱/۲۸
خلاصه خبر : جمعه هم آمد ولی آن جمعه ی دلخواه نیست بت پرستانیم و مثل ما کسی گمراه نیست عشق اینجا بین آدم ها غریب افتاده است در بساط خالی ما آه حتی آه نیست ...
عصر یک جمعه دلگیر دلم گفت بگویم
بنویسم که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
چرا لحظه باران نرسیده است
هر کس که در این خشکی دوران
به لبش جان نرسیده است به ایمان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است ، غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید
بنویسد که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گمگشته به کنعان نرسیده است
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است
خداوند گواه است دلم چشم به راه است
ودرحسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است
تویی آئینه ،روی من بیچاره سیاه است
وجا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم
عصر این جمعه دلگیر وجود تو کنار
دل هر بی دل آشفته شود حس
اللهم عجل لولیک الفرج
گردآورنده:ح
این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور
پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم
سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است
آن قدر مرد نبودیم که یارش باشیم
وقتی میگوییم علی غریب بود ،لعنت می کنیم مردمان آن زمان را
وقتی می گوییم حسین غریب بود، لعنت می کنیم مردمان آن زمان را
خدا نکند روزی بگویند مهدی غریب بود ، و آیندگان لعنتمان کنند
الهم عرفنی حجتک
دیگر شده ام دچار وسواس بیا
بد جور به عصر جمعه حساس بیا
گفتی به عموی خود ارادت داری
این بار قسم به دست عباس بیا
اللهم عجل لولیک الفرج