بیست وهشتمین سالگردشهید ذوالفقار ولیزاده درپوروا برگزار شد

به گزارش نيوز نكا ،روز۱۲ فروردین مراسم با شکوهی بعنوان بیست وهشتمین سالگرد شهید ذوالفقار ولیزاده در حسینیه حضرت ابوالفضل بالا محله پوروا از بخش هزار جریب نکا برگزار شد در آن مراسم ابتدابا قران بتوسط قاری محترم طلبه فاضل آقا مرتضی ولیزاده آغاز شد و بتوسط مداح اهل بیت برادر شهید آقای مسلم ولیزاده مدیحه سرائی شد وسخنران که برادر شهید ولیزاده بودابتدا اشاره به ۱۲فروردین کرد و۱۲ فروردین را روز تجلی دمکراسی در ایران توسط امام امت و بقول مقام معظم رهبری روز مردم سالاری اسلامی نامید وامام ره شعار مردم راکه استقلال آزادی جمهوری اسلامی بود را به رای مردم گذاشت و مردم۹۸/۲ به حکومت جمهوری اسلامی رای دادند وسپس ببحث شهید و شهادت پرداخت آنقدر دلنشین و پرمحتوا بود که بحثش :
۱-شهید به چه معناست
۲-شهید کیست
۳-چرا رفت شهید شد
۴-اهداف شهید
۵-فضیلت شهید
۶-وظیفه خانواده شهید ومردم
بود

در پایان مجری محترم آقای محمد باقر ولیزاده از سلسله جلیله روحانیت و مردم در مراسم حضور داشتند تجلیل و تشکر فدر دانی کرد
یاد همه شهداء و بویژه سه شهید پوروا شهید ذوالفقار ولیزاده و سرالله نادری وسید علی حسینیان را گرامی میداریم.

شهید ذوالفقار ولیزاده / فرزند حاج رضا
حدود یکماه از شهادت شهید نادری نگذشته بود که سومین اهدایی روستا در راه اسلام و میهن تقدیم شد.
«شهید ذوالفقار ولیزاده» در تاریخ ۱۸ فروردین ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۸ در منطقه لاله‌خیز شلمچه به جمع یاران خود پیوست. یکبار دیگر سیمای پوروا غمگین، اما روحیه‌ی جوانان برای دفاع از اسلام مقاوم‌تر بنظر می‌رسید.
آنها رفتند تا ارزشها باقی بماند و هیچگاه گذشتِ زمان، تازگی خونشان را از بین نمی‌برد.

برگی از خاطره
شهید ولیزاده ۵ روز بعد از تحویل سال ۱۳۶۶ شمسی در مرخصی بسر می‌برد و آن شب آخر که به جبهه باید برمی‌گشت خواب می‌بیند که شهید شده است، و به خانواده خود میگوید : «ناراحت نباشید، من جای خود را دیده‌ام و جای من مشخص شده است.» او خواب دیده بود که کسی آمده و به او می‌گوید «بیا برویم!»
اما هر چه دوستانش اصرار کردند از ذکر جزئیات خواب خودداری کرد. همسنگران شهید می‌گویند او آنقدر نترس بود که در وجودش هیچ ترس و دلهره‌ای احساس نميشد. در روزهای آخر حیات دنیاییِ خود، دوستان و همسنگران را جمع نمود و با آنها عکس یادگاری گرفت.

خصایل اخلاقی
شهید ولیزاده در کمک به خانواده و پدر و مادر تلاش زیادی داشتند و در رفع مشکلات خانواده بلکه از همه مهمتر به کارهای اجتماعی توجه بسیار داشت. در راهپیمائی‌ها شرکت میکرد و بعلت عشق و علاقه به جبهه بعضویت بسیج درآمد.
پدر گرامی شهید می‌گویند: وقتی که ایشان به سربازی رفتند، فهمیدم که تنها شده‌ام، چون که کارهای خانه‌ام را فرزندم ذوالفقار انجام میداد.
او بسیار خوش اخلاق بود و همیشه تبسم در لبان او نقش بسته بود، اما هیچوقت شوخی‌های بیهوده انجام نمیداد. با اینکه شوخ‌طبع بود اما در برخورد با دوستان و آشنایان و خانواده بسیار آرام و عاطفی بود و هیچوقت در پی نارضایتی دیگران نبود و سعی میکرد کسی از برادران دینی را ناراحت نکند.
شايان ذكر است ،روستای پوروا با هدیه سه شهید در ۸ سال دفاع مقدس علیه رژیم بعثی عراق، هویت خویش را نشان داده و بار دیگر ثابت کرد مردمی مومن، روشنفکر، بیدار و دلسوز برای حفظ آرمانهای نظام مقدس جمهوری اسلامی ایران دارد. و شهدای آن همانند گل سرسبد گلهای تاریخ روستا می‌باشد.

دیدگاه های این مطلب

6 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. امیدی عین اله در گفت:

    روحش شاد و یادش گرامی باد

  2. عکسهای مراسم میذاشتین بهتر بود

  3. سلام عکس های این مراسمو براتون ارسال میکنم در این پست قرار بدید

  4. از آقای یداللهی خیلی متشکرم اجرش با ائمه علیهم السلام وشهداء که این خبر را تهیه کردید

  5. برادران شهد در گفت:

    ممنون دعا تون میکنیم
    باتشکر

  6. محمد حسین ولیزاد در گفت:

    وز ها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت. فرشتگان سراغش را از خدا می‌گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می‌گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه‌هایش را می‌شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می‌دارد.
    و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند، گنجشک هیج نگفت. و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست. گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سر پناه بی کسی ام. تو همان را هم از من گرفتی. این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی از لانه محقرم؟ کجای دنیا را گرفته بود؟” و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.
    خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. خواب بودی. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین کار پر گشودی. گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.
    خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی. اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *