بعضی هاازچفیه انداختن درعذابند!

سال هاست مرا بر دوش انداخته ای. وقت سحر همین شانه توست. غصه داشتم بعد از جنگ. از غصه نجاتم دادی. “دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند، وندرآن ظلمت شب آب حیاتم دادند”. چه بد تا کردند با من، آنها که دل به جیفه دنیا بستند. من جانماز رزمندگان بازی دراز بودم. سفره بسیجی های اروند. پرستار سرفه شیمیایی ها. محرم چشمان بارانی ستاره های هور. مرهم زخم دست خرازی. عطر شهید می دهم من. انیس و مونس شهدا بودم من. روح دارم من. با شهدا همنشین بودم من. با سجده شان به زمین می افتادم و بوی خاک می گرفتم. خاک شلمچه قدمگاه شهیدان بود. در کربلای ۵ شهید حاج امینی یک شب قبل از شهادت وضو گرفت و در آن سوز به مدد من، خشک کرد دست و صورت خود را و مرا انداخت روی شانه اش و ایستاد به نماز شب. من شاهد تشهد شهیدان بودم در ملکوتی ترین فصل تاریخ.

خون داشت فواره می زد از پهلوی شهیدی در ارتفاعات الله اکبر که همرزمش آمد و با کمک من جلوی فوران خون را گرفت اما محسن، دیگر به شهادت رسیده بود و از من کاری برنیامد. خجلت زده، غریب، تنها، محزون و غم زده نشسته بودم گوشه ای و جنگ که تمام شد، همه مرا از سر خود باز کردند و از شانه جدا کردند. نزدیک بود از غصه، دق کنم که تو به دادم رسیدی. از تنهایی درآوردی مرا. شانه تو نشان از شهدا دارد. بوی ستاره می دهد شانه ماه. آه که الان روی شانه تو جایم خوب است. عده ای ترسیدند از سرزنش لوامین که همنشینی کنند با من. عده ای مرا فراموش کردند. من چون بوی خاک می دادم اذیت شان می کرد. فصل، فصل زندگی بود و من بوی جبهه می دادم و خاکی می کردم شانه های اتو زده را. عده ای مرا سنجاق کردند به تقویم و تقدیمم کردند به مناسبت های سال. عده ای مرا فقط در جمع بسیجیان می بستند و در جمع دیگران، پشت سرم حرف می زدند و حرف درمی آوردند که الان وقت این کارها نیست.

“چندی پیش یکی از مقامات مسئول در مراسم گرامیداشت دفاع مقدس وقتی مجری برنامه ،چفیه به دوش او انداخت ،  به طعنه گفت ده بیست سالی به شانه ام نبود این چفیه عادت ندارد .و یا در جای دیگر همین مقام محترم در مازندران   افاضه فرمودند که اونایی که جفیه به گردن  میاندازند  این ور و اون ور میرورند ته اش چیزی نمی ماسه” !

به این کارهااقدام جهادی نمی گویند!!!!!

براستی ما را چه میشود که به همین سادگی از کنار مقدسات و ارزشهای ناب انقلاب  خود فاصله میگیریم .به چه قیمتی ؟

قابل توجه بعضی های که  وقتی چفیه بر دوش آنها سنگینی میکنه و در عذابند :

چفیه :  آقا! چه خوب کردی مرا برای شانه ات انتخاب کردی. من حالا یک نشانه ام برای آنکه راه گم نشود و اگر تو نبودی راه گم شده بود. من شهادت می دهم به ولایت تو و به بصیرت تو و به رهبری حکیمانه ات و شهادت می دهم که شانه ات پر از نشان لاله هاست. این تو بودی که مرا دوباره جان دادی. عزیزم کردی نزد بسیجی ها و درآوردی مرا از غربت. من بهترین و خلاصه ترین پیام تو هستم برای دشمن و دوست. من چفیه ام؛ چفیه رهبری. “من در کنج انزوا نیستم؛ خانه ام شانه رهبر است”. از اینجا بهتر، بهتر از شانه تو، چه جایی برای چفیه پیدا می شود؟ من انیس امام بسیجی ها هستم.

گرد آورنده : یداللهی

دیدگاه های این مطلب

2 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. یداللهی عزیز همین چفیه که می بینی در زمان جنگ انیس رزمندگان بود ولی الان بعضی از آقایان به ظاهر بچه انقلاب دور گردن خود انداخته و دم از بچه حزب الهی کرده و بدترین خلاف را انجام می دهند خدا عاقبت همه را ختم بخیر کند.

  2. یداللهی عزیزم بنده نمیدانم شما رزمندهی یا نه وشما رانمی شناسم اما همین چفیه در جبهه سجاده ما و سفره ما و سایه بان ما و در پایان با آن زخم مجروحین وشهداء بسته میشد وامروزه بگردن بعضی از افرادی هست به جبهه نمیامدند وما را به زبان محلی میگفتند “یافتی “وسوء استفاده میکنندو بقول همشهری بدترین خلاف را انجام میدهند و امروز دست پیشی گرفتند تا عقب نیفتندو امروزه منفعت را دراین میبینند وپیش بعضیها …. محبوبترند آن بعضیهااز عملکرد این افراد مشکل دارند نه از چفیه آبروی ما جبهه رفته هارا بردند والا قداست جفیه سر جای خودش هست ناراحت نباش درسته چفیه نماد شد ولی مردم به عمل کردمان نگا میکنند

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *