قطره عشق؛دلش دریا می خواست
تاریخ انتشار خبر : ۹۳/۰۶/۱۴
قطره؛ دلش دريا مي خواست
خيلي وقت بود که به خدا خواسته اش رو گفته بود
هر بار خدا مي گفت : “از قطره تا دريا راهيست طولاني، راهي از رنج و عشق و صبوري، هر قطره را لياقت دريا نيست! “
قطره عبور کرد و گذشت
قطره پشت سر گذاشت
قطره ايستاد و منجمد شد
قطره روان شد و راه افتاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چيزي از رنج و عشق و صبوري آموخت
تا روزي که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دريا شدن!
خدا قطره را به دريا رساند
قطره طعم دريا را چشيد
طعم دريا شدن را
اما؛ روزي ديگر قطره به خدا گفت: از دريا بزرگ تر هم هست؟
خدا گفت : هست!
قطره گفت : پس من آن را مي خواهم
بزرگ ترين را، و بي نهايت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت : اينجا بي نهايت است!
و آدم عاشق بود، دنبال کلمه اي مي گشت تا عشق را درون آن بريزد
اما هيچ کلمه اي توان سنگيني عشق را نداشت
آدم همه ي عشقش را درون يک قطره ريخت
قطره از قلب عاشق عبور کرد!
و وقتي که قطره از چشم عاشق چکيد. خدا گفت :
“حالا تو بي نهايتي، زيرا که عکس من در اشــک عــاشق است! “
گرداورنده:زهره
چه قدر عشق است عشق…