زمینی بود،آسمانی شد/سردار شهیدرحیم بردبار

خلاصه خبر : خداوندا ! در راه تو تحمل مشکلات و مصائب لذت بخش است اگر کمک و یاریمان کنی. بارالهی ! من با دیده باز به راهی قدم گذاردم که نهایت آن را رسیدن به تو و وجه تو دانستم.

“محمد رحیم بردبار” در یک خانواده مذهبی و پر جمعیت در زمستان ۱۳۴۰در شهر” نکاء”ودراستان” مازندران” به دنیا آمد. او آخرین فرزند خانواده” بردبار “بود .پدرش کشاورزی زحمتکش بود و از این راه زندگی خانواده را تأمین می کرد.
در سال ۱۳۴۷ در سن هفت سالگی وارد دبستان “طوسی” شد.تیزهوش و کنجکاو بود و در هر موضوعی پرس و جوی زیادی می کرد. در سال ۱۳۵۲ با موفقیت و با نمرات عالی دورة ابتدایی را به پایان رساند. در همین ایام قرآن را در مکتب خانه فرا گرفت و از کودکی با قرآن مأنوس بود. تحصیلات دوره راهنمایی را در سال های ۵۵ ـ ۱۳۵۳ در مدرسه “داریوش”(سابق) سپری کرد و در سال ۱۳۵۶ وارد دبیرستان ۱۷ شهریور (فعلی) شهرستان “ساری” شد و در رشته علوم تجربی ادامه تحصیل داد. در این ایام برای بالا بردن اطلاعات ودانش خود عضو کتابخانه ملی شهر بود. در سال دوم نظری همزمان با آغاز انقلاب اسلامی ایران وارد فعالیتهای سیاسی شد . به اعتراف دوستان و همکلاسیها شجاعت، گستاخی و صراحت لهجه ای خاص داشت. در زمان نخست وزیری شریف امامی رئیس دبیرستان طی یک سخنرانی سعی داشت در توجیه مشکلات موجود اطرافیان شاه را مقصر جلوه دهد و دامان شاه را از فساد و خیانت پاک کند . ناگهان محمدرحیم از میان جمع برخاست و فریاد زد: ما می گیم شاه نمی خواهیم نخست و زیر عوض می شه، ما می گیم خر نمی خوایم پالون خر عوض می شه. با سر دادن این شعار جو مدرسه در هم ریخت و رئیس مدرسه از بیم آنکه این شعار دامنگیر او شد محل را ترک کرد .کلیشه سازی تصاویرامام خمینی از دیگر کارهای زمان انقلاب بردبار بود. او با مهارت و تبحر روی دیوارهای شهر به کشیدن عکس امام با کلیشه اقدام می کرد. در ایام انقلاب به کمک وراهنمایی حبیب اللّه افتخاریان (ابوعمار) که بعدها شهید شد ـ اقدام به تشکیل گروه های کوهنوردی و شناسایی کرد. او با شناسایی منطقه و روستاهای اطراف، نقشه و کروکی پناهگاهای احتمالی را تهیه کرد تا در صورت به پیروزی نرسیدن انقلاب نیروهای انقلابی به این پناهگاه ها پناه ببرند .هفده سال بیش نداشت که در جنگ و گریزهای خیابانی و برپایی مراسم بزرگداشت شهدای انقلاب در “نکاء”نقش عمده ای داشت .در همین ایام با استفاده از دستگاه تکثیری که به کمک یکی از روحانیون تهیه کرده بود با چاپ اعلامیه و شب نامه ها فعالیت خود را گسترش داد. روزی به علت نداشتن قدرت بدنی لازم برای به دوش کشیدن کسیه محتوای کاغذ آن را در خیابان و بازار بر زمین کشید و به محل مورد نظر حمل کرد.بعدها با خنده و خوشحالی برای دوستان خود تعریف می کرد که چگونه کاغذ ها را تهیه کرده است. در این زمان مأموران رژیم به شدت در تعقیب تهیه کنندگان اعلامیه ها بودند ولی موفق به یافتن آن ها نشدند. تهیه نارنجکهای دست ساز، سه راهی، بمب و کوکتلهای آتش زا و به کار بردن آنها در خیابان ها و اماکن مورد نظر معمولاً به خاطر شجاعت و شهامت و بی باکی بی نظیر ش به او محول می شد .
با آغاز مبارزات در اول انقلاب به زندگی بسیار ساده روی آورده بود و هر چه پول به دست می آورد صرف خرید کاغذ و جوهر برای تکثیر اعلامیه ها می کرد .به همین خاطر همیشه لباس ساده می پوشید.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در کنار تحصیل به فعالیتهای خود در بسیج سپاه پاسداران انقلاب ادامه داد. از فروردین سال ۱۳۵۸ به مدت سه ماه به عنوان نیروی ویژه سپاه پاسداران انقلاب اسلامی” نکا” فعالیت داشت. از تیر ۱۳۵۸ به مدت یک سال و شش ماه و ده روز در بسیج ویژه سپاه ساری مربی آموزش نیروهای بسیج بود .با شروع خرابکاری ضد انقلاب در کردستان در یازدهم دی ماه ۱۳۵۹ به جبهه های غرب اعزام شد. قریب به چهارده ماه در کوه های برفگیر مریوان به عنوان مسئول گروه فعالیت می کرد .پس از مدت کوتاهی به گروه ضربت مریوان پیوست.
محمد رحیم پس از بازگشت از مناطق جنگی غرب از دوم اردیبهشت تا بیستم شهریور ۱۳۶۰ به عنوان مربی تخریب در پادگان گهرباران ساری مشغول آموزش رزمندگان شد. در بیست و یکم شهریور همان سال به جبهه های نبرد اعزام شد و قریب به سه ماه فرماندهی گروهان را به عهده داشت .پس از پایان مأموریت و بازگشت از مناطق جنگی در سیزدهم آذر ۱۳۶۰ بار دیگر در پادگان گهرباران ساری آموزش تخریب بسیجیان را از سر گرفت. در این دوران به مطالعات تخصصی تخریب روی آورد و با تهیه آزمایشی در منزل تجربیات خود را گسترش داد. از هر کسی که در امور مهندسی در علم فیزیک و شیمی اطلاعات داشت، بدون هیچ گونه خجالتی بهره می برد. در ۸ بهمن ۱۳۶۰ برای فراگیری آموزش دوره های نظامی و تخریب به پادگان “منجیل” اعزام شد و در ۸ اردیبهشت ۱۳۶۱ آموزشهای این دوره را به پایان رساند. در پایان دورة آموزش مأموریت یافت درباره پلهای مرزی و دکلهای دیدبانی ایران در مرزهای اتحاد جماهیر شوروی و محاسبه میادین مین آن کشور به تحقیق بپردازد. پس از بازگشت از این مأموریت در ۱۹ اردیبهشت ۱۳۶۱ به عنوان مربی تخصصی تخریب در پادگان “المهدی چالوس” به آموزش و کادر سازی نیروهای تخریب اقدام کرد. در ۲۵ تیر ۱۳۶۱ با اعزام به مناطق جنوب، واحد تخریب تیپ در عملیات رمضان شرکت کرد.
ب
پس از انجام عملیات رمضان نیروهای واحد تخریب را برای شرکت در عملیات محرم سازماندهی کرد.
بردبار در غم از دست دادن نیروهایش بسیار سوخت و طاقت از کف داد. چرا که ماه ها برای آموزش آن ها زحمت طاقت فرسا کشیده بود و آنان را پشتوانه ای محکم و قوی برای رزمندگان اسلام می دانست. با وجود این در عملیات والفجر ۴ در منطقه پنجوین شرکت کرد و از ناحیه کمر و پا مجروح شد. به دنبال آن به شهرستان نکاء بازگشت تا شاید با دیدار خانواده قلب اندوهگین او تسلی یابد. اما هرگ نتوانست غم از دست دادن یاران را فراموش کند. پس از سلامتی نسبی بار دیگر به جبهه های نبرد بازگشت. او پس از سالها حضور داوطلبانه در جبهه های نبرد در نوزدهم دی ماه ۱۳۶۲ به عضویت رسمی سپاه پاسداران انقلاب در آمد. در همین ایام ناجوانمردانه مورد تهمت و افتراء بعضی از باندها و گروه های سیاسی در نکاء قرار گرفت. چرا که آن ها می خواستند از اعتبار او در جهت منافع سیاسی خود بهره بگیرند ولی او مرد این بازی ها نبود. به همین خاطر مظلومانه به میز محاکمه کشیده شد اما دادگاه برائت او را رای داد.
در دوازدهم بهمن ۱۳۶۲ مراسم ازدواج خود را جشن گرفت و زندگی مشترک خود را با خانم “سکینه فیروزی” آغاز کرد. همسرش درباره مشکلات موجود می گوید : «ابتدا متوجه نشدم که موضوع چیست. بعدها از طریقی فهمیدم که او را بارها برای محاکمه می بردند در حالی که بدنش مجروح بود و حال خوشی نداشت. » مدتها طول کشید تا مظلومیت او ثابت شود و بقیه محکوم شوند، اما او آنچنان بردبار بود که می گفت ننگ است پاسداری در دادگاه محاکمه شود ؛ مردم نمی دانند آنها برای چه چیز محاکمه می شوند، بدگمان می شوند. بعد از تبرئه همه کسانی که او را مورد تهمت و افتراء قرار داده بودند بخشید و به من نیز سفارش کرد نسبت به آنها گذشت کنم و هیچ عکس العملی نشان ندهم.
وی در نامه ای که به همسرش نوشت با اشاره ای به این موضوع چنین نوشته است . بار خدایا، اگر سختی دنیا را تحمل می کنم، اگر تهمتها و دروغها را تحمل کردم اگر دوری از خانواده و . . . را تحمل کردم، اگر از راحتی زندگی گذرا چشم پوشیدم نه برای بندگان تو بلکه از حکمی است که بر من واجب نموده ای، حکمی که همه پیامبران و امامان و اولیا و مقربان و شهدای راهت بر آن عمل کرده اند و در این راه به تو رسیدند.
او در تمام مدت حضور در مناطق جنگی با عزمی راسخ نیروهای خود را برای شرکت در عملیات های آتی آماده می کرد. قربانعلی حقی ـ یکی از نیروهای کادر تخریب ـ در این باره می گوید : هر گاه فراغتی حاصل می شد برای نیروها دوره آموزش می گذاشت و برنامه ریزی می کرد تا نیروها چیزی یاد بگیرند و عمر خود را تلف نکنند. در انجام کارها خیلی جدی برخورد می کرد و کوشا بود. در آموزش از هوش و زکاوت بالایی برخوردار بود و آموزش را تکلیف می دانست .طوری نیروها را به کار می گرفت که نمی شدند و احساس نمی کردند در جبهه هستند. همه او را به چشم پدر و برادری دلسوز می دیدند. همیشه دست نوازش رحیم بر سر تمامی نیروهای واحد بود. کمتر دیده ام فرماندهی را که اینقدر با نیروهایش رابطه عاطفی داشته باشد. بعد از نماز صبح در مسجد می نشست و بچه ها دورش حلقه می زدند و قرآن تلاوت می کردند. به برپایی نماز جماعت پافشاری می کرد ؛ فرمانده دسته ها را مقید می کرد تا قبل نماز صبح بچه ها را برای انجام نماز جماعت بیدار کنند. توجه خاصی به برگزاری دعای توسل و کمیل داشت و غیر ممکن بود که دعای توسل و کمیل ترک شود. با نزدیک شدن تولد فرزندش به نزد خانواده رفت. در ۴ شهریور ۱۳۶۴ اولین فرزندش در بیمارستانی در “ساری” به دنیا آمد که او را “محمد رضا” نامیدند .
بردبار قاطعیت ویژه ای در آموزش رزمندگان داشت. مانورهای تخریب واقعی ترتیب می داد و در تیراندازی مهارت عجیبی داشت. به هنگام رزمهای آموزشی معمولاً از تیر جنگی استفاده می کردو آن قدر در این کار تسلط داشت که تیر را زیر پاشنه پای نیروها شلیک می کرد ولی هرگز به کسی صدمه ای نرساند. قبل از عملیات والفجر ۸ بردبار به فرماندهی لشکر مراجعه کرد و در خواست کرد تا عذر او را از قبول فرماندهی تخریب بپذیرند تا مثل سایر نیروها به گردانهای پیاده بپیوندد و در کنار پاسداران و بسیجیان در عملیات شرکت کند. اما فرماندهی لشکر با این درخواست مخالفت کرد و او را به مسئولیت طرح آموزش واحد آموزش لشکر منصوب کرد.با طرح و پیشنهاد او مانور گردانها برگزار شد و برای فتح فاو غواصها را آماده کرد. در همین ایام واحد تخریب به گردان ارتقاء یافت.
محمد رحیم بعد از حضور مجدد در خطوط مقدم نرد در ادامه عملیات الفجر ۸ در فاو در حمله شیمیایی عراق شد.
بردبار در سال ۱۳۶۴ اقدام به تأسیس کمیته ابتکارات و ابداعات در واحد تخریب کرد. ابتدا طرح خود را به فرماندهی لشکر ارائه داد و برای قانع کردن دوستانش و همرزمانش که می گفتند وسیله ای برای شروع این کار نداریم، می گفت : «آمریکا و اسرائیل هم از صفر شرع کردند و به اینجا رسیده اند.» یکی از همسنگران محمدرحیم می گوید : یادم نیست قصد رفتن به پشت جبهه کرده باشد مگر چند مرتبه ای که مجروح شده بود. دراین صورت نیز در کمترین زمان ممکن خود را به یاران می رساند.
بردبار در سالهای پایان عمر به کم گویی، شب زنده داری، انس با قرآن و توسل به اهل بیت روی آورد. قبل از عملیات کربلای سعی کرد بیشتر در میان نیروهایش باشد و در جمع آنان روش جدیدی از فرماندهی را تجربه کند. با نزدیک شدن زمان عملیات با اصرار زیاد از کمیل کهنسال جانشین فرمانده لشکر ۲۵ کربلا خواست تا اجازه دهد در شب عملیات به هنگام باز کردن معبر در کنار نیروهایش باشد. اما کمیل نپذیرفت و فقط به جانشین او قربانعلی حقی اجازه داد در کنار نیروهای تخریب حضور یابد.
محمدرحیم بردبار بعد از شش سال حضور مستمر و فعال در جبهه های نبرد در روز جمعه ۱۳ تیر ۱۳۶۵ در حالی که برای اقامه نماز وضو ساخته بود بر اثر اصابت ترکش بمبهای هواپیمای عراقی به شهادت رسید.

خاطرات :

گل برار بردبار،برادرشهید:
محمد رحیم در خانواده ای شلوغ متولد شد و رشد کرد. تعداد خواهران و برادران هشت نفر ـ پنج برادر وسه خواهر ـ می شدیم .علاوه بر آن با خانواده عموی خود همسایه دیوار به دیوار بودیم و با آنها نوزده نفر می شدیم .محمد رحیم در کودکی زبانی شیرین داشت و نوک زبانی سخن می گفت. به عنوان مثال آش را آس می گفت، به همین بهانه بستگان و آشنایان با او زیاد شوخی می کردند .در کودکیبه بازی های محلی و فصلی مثل گردوبازی و شنا علاقه داشت .
پشت منزل باغی داشتیم که در حاشیه آن رودخانه ای قرار داشت. قبل از مدرسه شنا را فراگرفت و خیلی سریع شنا می کرد.

م

مم
سردارمرتضی:
قبل از عملیات رمضان در لشگرکربلا بود .با توجه به اینکه در آن زمان تشکیلات و سازمانی نداشتیم و نیروهای تخصصی کمتر بودند او با اخلاص و شجاعت یکی از بهترین متخصصین و مهندسین رزمی در قرارگاه کربلا محسوب می شد. واحد تخریب تیپ کربلا را بیان نهاد و روز به روز به رونق آن افزود و نیروهای تازه ای را آماده کرد. با توجه به اینکه از میان سه الی پنج هزار نفر که از استان های مختلف به جبهه اعزام می شدند با توجه به خطراتی که این واحد داشت فقط بیست تا سی نفر به واحد تخریب می رفتند، با این حال او این واحد را تقویت و نیروهای خوبی را تربیت کرد که فعالیت آن چشمگیر بود. جایگاه تخریب برای همه فرماندهان جنگ، مردم و رزمندگان مشخص است. گروه تخریب پیشتازترین نیروهای جنگ هستند و در نوک فلش هر حمله ای نیروهای تخریب میدان مین را باز می کنند و از موانع عبور می کنند و نیروهای هجوم کننده بعد از گروه تخریب وارد عملیات می شوند. به نظر فرماندهان نظامی و مهندسی عراق واحد تخریب لشکر کربلا و مهندسی سپاه پاسداران از قوی ترین مهندسی ارتشهای دنیا است. گروه تخریب در عملیاتها و در جنگ نقش بسیار بالایی داشت و موفقیتهای که نصیب امت حزب اللّه استان مازندران و رزمندگان آن دیار گردید مدیون بچه های تخریب است.

همسرشهید:
ببببب
در بیمارستان به پزشکان می گوید : «زن و فرزندم در اهواز هستند و کسی را ندارند شما مرا مرخص کنید تا به منزل بروم و همسرم از من پرستاری کند.» ولی آنها قبول نکردند و او با همان وضعیت از بیمارستان فرار کرد. من نیز خبری از او نداشتم تا اینکه از طریق خانم شهید طوسی با خبر شدم به اتفاق آقای حسینی مسئول مخابرات لشکر مجروح شده است. پیش آقای حسینی رفتم ولی او ابتدا مسئله را کتمان کرد. با اصرار گفتم : من آماده همه چیز هستم. اگر رحیم شهید شده باشد همین الان وسایل را جمع می کنم و به شمال می روم. با این حرف راضی شد و نشانی بیمارستان را به من داد. تمام بیمارستان های اهواز را گشتیم ولی نشانی از او نیافتیم. ناراحت بودم و محمد رضا تقریباً چهار ماهه بود. شنیده بودم در موقع شیر دادن به بچه دعا مستجاب می شود. در منزل در حال شیر دادن به محمد رضا با خدا راز و نیاز می کردم که خبری از رحیم به ما برسد. در همین حال یکی از خانم های همسایه مرا صدا کرد و گفت : «بلند شو آقای بردبار دارد می آید.» کمی کمپوت و وسایل دیگر گرفتم تا از او پرستاری کنم. در همین حین تلفن زنگ زد و بچه های تخریب آمدند و تصمیم گرفت دوباره به خط مقدم برگردد. گفتم تو که پایت زخمی است چگونه می خواهی به جبهه بروی بجنگی و دفاع کنی ؟ گفت : اگر پا ندارم زبان که دارم، بارک اللّه می گویم تا آنها دلگرم شوند. و خداحافظی کرد و رفت.
بعد از اینکه شیمیایی گردید به خانه آمد و به من گفت تا لبلسهایش را آتش بزنم. گفتم لباس امام زمان را چگونه آتش بزنم ؟ لباس ها را شستم اما دچار مسمومیت شدم و خون از گلویم جاری شد و هنوز هم دچار ناراحتی هستم.

وصیت نامه

ببدشمنان گمان نکنند که یک رزمنده مسلمان راهی را که انتخاب کرده است با شک و تردید می نگرد ما به راهی که انتخاب کرده ایم در پشت سر امام امت و آقا امام زمان (عج) و با استواری و اتکال بر خدای تعالی ایستاده ایم . چه در این دنیای فانی و گذرا و چه در آن سرای جاوید. ان شاءاللّه که هر کس در قیامت با امام خویش محشور می گردد من با یقین به این مطلب در این راه گام گذاردم. خداوندا ! قلبمان را با ذکر خویش اطمینان بخش و در این راه خالصمان گردان. برادران و خواهران باید بدانیم که آنچه از انقلاب اسلامی به ما رسیده است مرهون الطاف و رحمت بی کران الهی است. وجود رهبر کبیر انقلاب اسلامی که براستی قلب تپنده ایست برای این امت و انقلاب . . . ما به راهی می رویم که امام خمینی روحی له الفدا می روند که یقین داریم راه امامان (ع) و پیامبر اکرم (ص) است. پس چه ابایی از شهادت که به راستی ارثی است از اولیاء خدا و ما آن را با آغوش گرم پذیراییم. آنانی که این انقلاب را نمی فهمند و معتقد به آن نیستند باید بدانند که این انقلاب نیز حجتی است برای آنان که مطمناً در روز قیامت مواخذه خواهند شد. ما از دشمنان اسلام و انقلاب انتظار مساعدت و همکاری نداریم و آنچا ما را به هدفمان و هدف اولیاء الهی پیامبر عظیم الشأن (ص) نزدیک می کند وحدت کلمه و وحدت فعل است و چگونه ممکن است که هر صبح و شام بگوییم. خداوندا ! فقط تو را بندگی می کنیم و فقط از تو یاری می خواهیم (ایاک نعبد و ایاک نستعین) دستمان را به طرف بیگانگان دراز نکنیم و وقتی بخواهیم مستقل باشیم باید مشکلات و مصائب را تحل کنیم و بدانیم که هر عمل خیری و هر مقاومتی در راه خداوند بدون اجر نخواهد ماند. فمن یعمل مثقال ذره خیراً یره. . . و ما باید بدانیم راحت طلبی و کار را تمام شده انگاشتن باعث ضربه خوردن انقلاب خواهد شد و اطمینان داشته باشیم که سعادت دنیوی و اخروی در پیروی از فرامین امام خمینی روحی له الفداست .

دیدگاه های این مطلب

2 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. مردان خدا چه باصفا می میرند….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *