گفتگومادرخلبان شهيد,احمد كشورى

بمناسبت هفته زن و گرامیداشت روز مادر مناسبترین گفتگورا به یاد مادر شهید احمد کشوری باز خولانی مینمایم و برای آن مادر گرامی علو درجات مسئلت مینمایم .
وقتى عروسم از پله هاى هلى كوپتر بالا رفت
و جسد سوخته او را ديد, فقط گفت:
همه بايد كمر همت ببنديد و نبود او را جبران كنيد,
جاى خالى او را پر كنيد.
۱۵ آذرماه سالروز شهادت سيمرغ خونين بال آسمانها شهيد احمد كشورى است. همه ما و حتى فرزندانمان نام كشورى و شيرودى را پس از تماشاى سريال سيمرغ فراموش نخواهيم كرد. دو يار و دو همراهى كه در دفاع از اسلام و ميهن اسلامى از جان خود نيز فروگذار نكردند.
باخبر شديم كه مادر شهيد كشورى در سالروز تإسيس جهاد سازندگى كه همه ساله عشاير و روستاييان نمونه انتخاب مى شوند, به عنوان مرغدار نمونه گوشتى انتخاب و در مراسمى به اين مناسبت از ايشان و ساير نمونه ها تقدير شد. همچنين در ماههاى آخر كار سردار سازندگى و رئيس جمهور پيشين جناب آقاى رفسنجانى تمثال ايشان كه توسط گروهى از روستاييان بافته شده بود توسط خانم فاطمه سيلاخورى مادر شهيد كشورى به مقام محترم رياست جمهورى تقديم شد. فرصت را غنيمت شمرديم و گفتگوى كوتاهى را با ايشان به انجام رسانديم.

خانم سيلاخورى, ضمن تشكر از شما, لطفا از زمان تولد فرزند شهيدتان براى ما بگوييد و چطور شد كه از همان اوان كودكى با اسلام و قرآن آشنا شد؟
با سلام و درود به مقام معظم رهبرى و ارواح پاك شهدا. پيش از پاسخ به اين سوال لازم است كمى در مورد پدربزرگ و مادربزرگ احمد بگويم. يعنى پدر و مادر خودم. پدرم ما را خداترس بارآورده بود و مادرم نيز خيلى پرهيزگار بود و با كمك آنها بود كه قرآن و اسلام در قلب من و در تار و پود من جاى گرفت. احمد فرزند اول من بود. وقتى كه او را باردار شدم از خدا خواستم خدايا اين بچه را از من نگير. چون سابقه مرگ نوزاد در فاميل بود. ايام باردارىام را با پرهيزگارى تمام كردم و وقتى كه احمد به دنيا آمد همه متعجب شدند, صورت او از رستنگاه مو تا زير چانه در پرده نورانى بود. ماما بچه را كه ديد با صلوات او را در بغل مادرم گذاشت. احمد ۴ ماهه كه شد مكررا مريض مى شد تا اينكه در منزل پدرم شب خواب ديدم حضرت على(ع), امام حسين(ع) و امام رضا(ع) را كه هر يك با لباسهاى بسيار پاكيزه و صورتى نورانى با هم صحبت مى كردند. امام رضا(ع) رو به من كرد و دست را بر سينه خود گذاشت و به من فرمود: خودم ضامن احمد هستم. يعنى هر طورى كه شد, مريض شد و يا حادثه اى برايش پيش آمد. يكى ديگر از امامان نيز فرمود: احمد ۲۷ سال بيشتر عمر نمى كند.
احمد تا ۱۴ سالگى چندين بار مريض شد و يا زمين مى خورد اما من او را به امام رضا(ع) سپرده بودم. تا اينكه با نقاشى كشيدن, مبارزه خود را با رژيم آغاز كرد. هر چه بزرگتر مى شد دوست داشت به خداوند بيشتر نزديك شود. احمد علاوه بر نقاشى, در كشتى, شنا, كاردستى و دروس دبيرستانى اش همواره موفق بود

464645
از تحصيل وى در دانشگاه و رسيدن به درجه خلبانى بگوييد؟
احمد در سن ۱۶ سالگى با دختردايى اش نامزد شد و چند سال بعد بود كه در رشته خلبانى قبول شد. احمد در تحصيل نيز نبوغ خاصى از خود نشان داد. آن موقع كه كرمانشاه بود يك استاد دانشگاه بود كه مى گفت: متعجبم از رفتار احمد با خانمش. احمد دوران دانشگاه را با نمرات عالى به پايان رساند و از همان موقع تمام تلاشش براى مبارزه با نظام طاغوت بود.

لطفا براى خوانندگان ما بگوييد شهيد كشورى چه ديدى نسبت به زنان داشت, بخصوص به خواهران خود و نسبت به همسرش؟
احمد ۵ خواهر و ۵ برادر دارد و نسبت به آنها خيلى مهربان بود. هميشه مى گفت زن با رعايت حجاب و عفت بايد در جامعه حضور يابد. مراسم ازدواجش هم كه قبل از انقلاب بود ساده بود. بدون لهو و لعب عروسيهاى قبل از انقلاب. نسبت به همسرش خيلى مهربان بود. با او صادقانه برخورد مى كرد و روى شيردادن به بچه خيلى حساس بود. احمد دوست داشت همسرش در كلاسهاى مختلف شركت كند. بچه را نگه مى داشت و با او بازى مى كرد تا همسرش به كلاس برود. هميشه مى گفت: من دوست دارم يك خانم در خانه موفق باشد و در عين حال با حفظ حجاب و عفت در جامعه هم حضور داشته باشد. همسرش فعاليتهاى قرآنى داشت و كلاس اسلام شناسى براى دوستانش گذاشته بود. احمد هميشه مى گفت: من دوست دارم زنان ما شيرزن باشند. حتى يكى از زنان افسر, زمانى كه با من برخورد كرد به من گفت: شما بايد به فرزندت افتخار كنى كه ما ۳۰ زن افسر و خلبان و پرسنل از ابهت ايشان باحجاب شديم.

خانم سيلاخورى, لطفا از زمان شهادت ايشان بگوييد كه شما و خانواده ايشان در چه حالى بودند و الان چه مى كنند؟
احمد يك ماه قبل از شهادتش از تمام برادرهايش عكس گرفت و به پدرش گفت: من ديگر شما را نمى بينم. حتى خانمش را هم با خود به كرمانشاه برد و به او گفت: بيا آخر عمرى پهلوى من باش. با توجه به اينكه احمد ۴, ۵ بار مورد سوءقصد قرار گرفته بود و خودم نيز چند بار خواب ديده بودم كه شهيد شده است شهادتش براى ما محرز بود. هنگام شهادت او, دخترش سه ساله و پسرش سه ماهه بود و در حال حاضر نيز دخترش سال اول رشته علوم تربيتى و پسرش نيز محصل دبيرستانى است.

خبر شهادت او را كه شنيديد چه كرديد؟
چون ما آمادگى داشتيم و براى ما طبيعى بود, روحيه خودمان را خيلى حفظ كرديم و اين براى مردم خيلى عجيب بود, چون تا به حال چنين چيزى نديده بودند. البته همه مى گفتند كشورى رفت, كمر كشور شكست. وقتى عروسم از پله هاى هلى كوپتر بالا رفت و جسد سوخته او را ديد, فقط گفت: همه بايد كمر همت ببنديد و نبود او را جبران كنيد, جاى خالى او را پر كنيد. من هم در اتاق فرمانده بودم كه شيرودى آمد داخل. گفتم: تو بايد جاى احمد را براى ايران پر كنى, اما مواظب خودت باش كه ديگر داغ تو را نبينم. شيرودى در جواب به من گفت: ((بعد از احمد زندگى برايم معنى ندارد. )) زيرا كشورى, شيرودى و سهيليان با هم هم قسم شده بودند و اول سهيليان شهيد شد, ۴۰ روز بعد, يعنى ۱۵ آذر, كشورى و ۵ ماه بعد هم شيرودى به شهادت رسيد. مزار فرزند شهيدم در قطعه ۲۴ بهشت زهرا است.

خانم سيلاخورى, هنگامى كه سريال تلويزيونى سيمرغ در دست تهيه بود و نوه شما يعنى فرزند شهيد كشورى در نقش دوران نوجوانى پدر بازى مى كرد چه احساسى داشتيد؟
آن لحظه خيلى خوشحال شدم كه با اين برنامه ها, فعاليت و ايثارگرى شهدا به مردم شناسانده مى شود. آن كسى را كه در نقش شهيد كشورى بود واقعا مثل پسر خودم مى دانستم. ((مثل)) كه نه, خود احمد بود. لحظه اى كه او را از نزديك ديدم دوست داشتم كه او را همچون پسرم مورد نوازش قرار دهم. افسوس كه نامحرم بود و نمى توانستم. اما هم شيرودى و هم كشورى در سريال سيمرغ, واقعا ((شيرودى)) و ((كشورى)) بودند نه مثل آنها و نه نقش آنها.

آيا خاطره خوشى از همان روزهايى كه سريال سيمرغ پخش مى شد داريد؟
بله, بهترين خاطره ما اطلاعمان از سفارشنامه اى بود كه دست يكى از دوستان احمد مانده بود و او اسير عراق شده بود و ما بعد از تماشاى فيلم بود كه خبردار شديم چنين سفارشنامه اى بوده و خيلى خوشحال شديم.

خانم سيلاخورى, ضمن تبريك به شما به جهت انتخابتان به عنوان مرغدار گوشتى نمونه, لطفا از اشتغال خود به امر مرغدارى نيز براى ما توضيح دهيد؟
من كارم را از صفر شروع كردم و در واقع با اين تلاش و كار مى خواستم به وصيت فرزند شهيدم عمل كنم. او هميشه مى گفت: اگر يك تخم مرغ مى خورى بايد سعى كنى كه دو تا تخم مرغ توليد كنى. به هر حال با وجود پايين بودن كارم از نظر دانه و علوفه, اما كارم را تمام كردم, وام گرفتم و اقساط آن را به مرور پرداختم تا تمام شد. اگر مرغى را پيدا مى كردم كه مريض بود فورا آن را مى كشتم و دفن مى كردم. مرغدارى را به طور كامل از نظر بهداشتى كنترل مى كردم; به اين طريق كه جلوى در ورودى را آهك مى ريختم كه اگر ماشين براى حمل و نقل مىآيد و آلوده است از اين طريق نتواند ميكروب را وارد مرغدارى كند. همچنين طرف شمال مرغدارى را صنوبر كاشتم كه با بزرگ شدن آنها تابستان سايه روى مرغدارى مى افتد و زمستان نيز ممانعت از ورود سرما مى كند. همچنين سالن را به آب لوله كشى مجهز كردم و با اين روشها بود كه توانستم جلوى مرگ و مير فراوان مرغها را بگيرم و مرغها نيز در اين شركت كه به نام ((پرطلا)) معروف است آن قدر قوى و پروار شدند كه وقتى آنها را براى كشتن به دستگاهها مى سپردم مسوول دستگاه مى گفت: اين مرغها آن قدر درشت هستند كه دستگاههاى ما را خراب مى كنند! در نهايت حدود ۲۴ تن گوشت مرغ را تحويل تعاونى دادم كه همين امر يكى از عوامل انتخاب من به عنوان مرغدار نمونه گوشتى بود.

IMG_2476 (Custom)_1089
گفتگو از مریم حقیقت جو برگرفته از پیام زن

دیدگاه های این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *