آقاجان !می شودبرای دلداگی هایمان بهاربیاورید/ رقیه توسلی
تاریخ انتشار خبر : ۹۳/۰۳/۲۲
آن زمان که بیایی ، قلم ها رها می شوند از زایمان کلمات و جهان ، سراسر سبز می گردد از صدای پای نور .
آن لحظه خوب ، باد از وزیدن دست می کشد و خورشید ، کوچکترین ستاره ی این گستره ی بی کرانه خواهد گشت .
جمکران ، قرآن هایش را بر رحل می نهد و گام های صبورعاشقان شهر ، دوباره جان می گیرد .
ای آخرین حجت خدا ! با آمدنت ، باشکوه ترین نغمه های عدالت جاری می گردد و عطش ریگزار به پایان می رسد و دل ، عاشقانه ترین قیامش را به پا می کند و چون کهنه سربازی مجنون ، در راهت شهید خواهد گشت .
با آمدنت آقاجان ، صبر، در محراب نماز می خواند و حجاب های ندیدن پس از این همه انتظار کنار می رود و فروغ امامت دنیا را تابان می سازد و تاریکی به چاه عمیق سال ها فرو می افتد .
رقیه توسلی
جملات به بهار می رسند و مریدان در فصل سپید وصال ، رنج را از خاطر می برند و چشم انتظاری قرن ها را روی شاخه های عبور جا می گذارند و رو به آسمان معشوق ، ذکر می گویند و سپاس می خوانند .
ای مصلح جهان ، آن زمان که بیایی ، مشرق ، فرمانبردارتان می گردد و زمین و کائنات از سرمستی روی پاهای خود بند نمی مانند . پرده های غیبت برداشته می شود و شادی ، قلب منتظرانت را لبریز خواهد ساخت .
با آمدنت ای مظلوم ترین ، گهواره پرناله دنیا قرار می یابد و لکنت انگشتان خسته و پراستغفارعشاق ، تاب و توان می گیرد و پروردگار بخشاینده از بهشت ، بهاری از گل و شکوفه جاری می سازد .
آن لحظه ی خوب ، انتظار نکشیدگان ، سالهای بربادرفته شان را می شمارند و گناهکاران سرگردانند و به هلهله سپاهی خیره می مانند که سرتاپا غرق در لذت دیدارند .
آن لحظه ی خوب ، چه زیبا برسرمظلومان باران رحمت می بارد و ابرها در پیشگاه ظهور موعودشان فرشی از آسمان می بافند . همان جمعه ای که قلب مجروح تمام جمعه های فرتوت و پرآه تاریخ ، در عطر حضور دوست شناور است.
مهدی جان ، عشق چه بازار گرمی دارد آن روز . آن روز که پنجره خانه ها ، آفتاب می بیند و قائم آل محمد (ص) می آید . همان منتقم خون مظلوم عالم ، حسین . همان روز که منادی می خواند و بلال دوباره از مناره مسجد ، اذان یکتاپرستی سر می دهد .
همان روز که چشم جهان ، امامی را خواهد دید که در دستانش مهربانی و عدالت و ایمان دارد و با آمدنش پلک های بسته زندگی ، زنده می شوند به رستاخیز رستگاری . همان روز که شعله های سرکش ستم به یکباره خاموش خاموش می گردد .
آن زمان که بیایی عدل چه حال خوشی می یابد و یاران ، چه روزگار پربغضی را دیگر به یاد نمی آورند . آن زمان که بیایی پوسته کفر می شکافد و سرود مومنانه امامت در گوش ارباب و رعیت می پیچد و زمستان فقر و تابستان ثروت جارو می شود .
مهدی جان ، می دانم آن جمعه آسمان می خندد ، زمین ، باران ، ملائکه و بوستان و دشت می خندند و چشم های بشریت به اندازه نیایش تمام زمین می تپد. می دانم که دیگر هیچ کس آنروز ، چیزی جز ردای سبز پسر نرگس نمی بیند و تمام هستی ، پُر از دیدار عزیز دور از نظر و مظلوم فاطمه می گردد .
می دانم آن جمعه که صلح ، پرچمش را در آسمان بلند حقانیت برافرازد ، تمام زخم های بی نهایت تاریخ مرهم می یابد و عشق نمی گذارد قرن های سخت انتظار هرگز در ذهن مومنان تداعی شود .
می دانم آن روز که بیایی ، جمکران با تمام عهدها و ندبه ها و صلوات هایش به پای بوسی تان می آید و ریسه نور می بندد و فرشتگان جاده آمدن تان را پُر از عطر و عود وعنبر می سازند .
پس هر صبحدم برمی خیزم و در دعای صباح به ملاقات تان می شتابم . به ملاقات امامی که نام مطهر و مبارکش روح را جلا می بخشد و به جسم ، دو بال عاشقانه پرواز می دهد .
رقیه توسلی
😉