خوشا روزی که تقویم جمعه ای با رنگ سبز داشته باشد

خلاصه خبر : بی تو آواره شامیم،خود را برسان آفتاب لب بامیم،خود را برسان

پس از قرن و هزاره
هنوزم كه هنوز است
دو چشمش
به راه است
و مگر سیصد و اندی نفر از شیفتگانش
زیاد است
كه گویند
به اندازه یك « بدر » علمدار ندارد!
و گویند چرا این همه مشتاق، ولی او چرا یار ندارد!
تو خودت! مدعی دوستی و مهر شدیدی!
كه به هر شعر جدیدی،
ز هجران و غمم ناله سرایی، تو كجایی؟
تو كه یك عمر سرودی «تو كجایی؟» تو كجایی؟
باز گویی كه مگر كاستی ای بُد ز امامت،
ز هدایت،
ز محبت،
ز غمخوارگی و مهر و عطوفت
تو پنداشته ای هیچ كسی دل نگران تو نبوده؟
چه كسی قلب تو را سوی خدای تو كشانده؟
چه كسی در پی هر غصه ی تو اشك چكانده؟
چه كسی دست تو را در پس هر رنج گرفته؟
چه كسی راه به روی تو گشوده؟
چه خطرها به دعایم ز كنار تو گذر كرد،
چه زمان ها كه تو غافل شدی و یار به قلب تو نظر كرد…
و تو با چشم و دل بسته فقط گفتی كجایی!؟
و ای كاش بیایی!
هر زمان خواهش دل با نظر یار یكی بود، تو بودی …
هر زمان بود تفاوت، تو رفتی، تو نماندی.
خواهش نفس شده یار و خدایت،
و همین است كه تاثیر نبخشند به دعایت،
و به افاق نبردند صدایت،
و غریب است امامت.
من كه هستم،
تو كجایی؟
تو خودت! كاش بیایی.
به خودت كاش بیایی…

اللهم عجل لولیک الفرج
گردآورنده:زهره

دیدگاه های این مطلب

1 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. آخرین شعرمرحوم آیت بهجت (ره)

    این همه لاف زن و مدعی اهل ظهور

    پس چرا یار نیامد که نثارش باشیم

    سال ها منتظر سیصد و اندی مرد است

    آنقدر مرد نبودیم که یار باشیم

    اگر آمد ، خبرِ رفتن مارا بدهید

    به گمانم که بنا نیست کنارش باشیم

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *