گفتگوی خواندنی باحجه الاسلام دكترمحمد جواد ادبي

حجت‌الاسلام دكتر محمد جواد ادبي، رييس انجمن آثار و مفاخر فرهنگي، در اسفند ۱۳۵۶ در شهر تهران در خانواده‌اي مذهبي متولد شد. پدرش حجت‌الاسلام حاج شيخ علي ادبي از خطيبان برجسته و شناخته شده‌اي بود كه در طول عمر ۵۳ ساله‌اش علاوه بر وعظ و سخنراني در منابر، به كار پژوهش و نگارش در چهار حوزه تاريخ، حديث، قرآن و حكايات و قصص اهتمام داشت. دكتر ادبي تحصيلات دانشگاهي‌اش را در مقطع كارشناسي در رشته حقوق، كارشناسي ارشد را در رشته اديان و عرفان تطبيقي، مقطع دكتري را در رشته فلسفه و حكمت اسلامي و تحصيلات حوزوي را تا سطح رسائل و مكاسب طي كرد. وي كه كار پژوهش را در نوجواني و از دوره راهنمايي آغاز كرده، در اين باره مي‌گويد: «بودن در يك خانواده متدينِ اهل مطالعه و حوزوي موجب شد از دوره كودكي با معرفت علمي آشنا شوم. از وقتي هفت ـ هشت ساله بودم به ياد دارم پدرم تا نيمه‌هاي شب و تمام طول روز را مطالعه مي‌كرد. ايشان جزو منبري‌هايي بود كه به دليل مطالعات عميق كه داشت هرگز دو منبرش مثل هم نبودند. من تحت تأثير پدرم ياد گرفتم كه مطالعه يعني چه و به لحاظ تربيتي‌ اين شوق با جان من عجين شد.
پدرم مي‌ گفت: “خيلي‌‌ها دنبال شهوت‌اند اما من اگر بخواهم بگويم در چيزي شهوت دارم، شهوت خريد كتاب و مطالعه است.” اين مبناي تربيتي موجب شد كه من هيچ وقت احساس تنهايي نكنم. كار مطالعه و پژوهش را به طور جدي از دوره راهنمايي شروع كردم. در دوره دبيرستان بسياري از معلمانم استادان دانشگاه بودند و همين موضوع زمينه‌اي را مهيا كرد تا در كلاس‌هايي كه آنان در دانشگاه داشتند شركت كنم و بالطبع اين موضوع باعث شد به طور جدي‌تري وارد فضاي پژوهشي شوم. در سال ۲۰۰۶ ميلادي پژوهشگر برتر جهان در حوزه مطالعات اديان و در سال ۱۳۸۳ پژوهشگر برتر حوزه دين‌پژوهي در داخل كشور شدم. همواره سعي كرده‌ام فضاي مطالعاتي‌ام را با يك متدلوژي پيش ببرم چون فكر مي‌كنم يكي از اشكالاتي كه به پژوهش‌هاي ما وارد است، اين است كه مطالعاتمان متدلوژيك نيستند و از اين روست كه به انجام خوبي نمي‌رسد».

طبق گفته خودتان، كار پژوهش را از سن نوجواني شروع كرديد؛ فكر نمي‌كنيد خيلي جلوتر از سنتان زندگي كرده‌ايد؟
اين طور فكر نمي‌كنم. اتفاقاً به نظرم كم‌كاري كرده‌ام. من متولد اسفند ۱۳۵۶ هستم هرچند دوستاني كه مقالاتم را مي‌خوانند از من مي‌پرسند محمد جواد ادبي برادرت است؟ مي‌‌گويم نه خودم هستم؛ مي‌گويند فكر مي‌كرديم حتماً سن تو بايد ۱۰ ـ ۱۲ سال بيشتر از اين باشد! فكر مي‌كنم اگر آدم هدفمند عمل كند با فرصت كوتاه عمر بايد بيش از اينها نتيجه بگيرد. من از خودم راضي نيستم و فكر مي‌كنم مي‌توانستم بهتر از اين عمل كنم.

بهتر نيست آدم در هر دوره‌اي به اقتضاي سنش رفتار كند؟
متأسفانه من هيچ‌وقت اين طور زندگي نكردم، يعني مقتضاي سن من هميشه آن چيزي نبوده كه در شرايطش قرار گرفته‌ام؛ همواره شرايط بر سن من پيشي گرفته است. حالا اين كه اين تقدير الهي يا امتحان الهي است يا …

يا يك نگاه آرمانگرايانه است…
بله، يا شايد يك نوع نگاه آرمانگرايانه است؛ اما به هر حال هرچه هست الان نمي‌توانم تحليلش كنم. شايد اگر عمر قد بدهد و به دوران پيري برسم آن وقت بتوانم درباره‌اش صحبت كنم.

حوزه موضوعي مطالعاتتان را چطور انتخاب كرديد؟
حوزه موضوعي مطالعات من از دوره دبيرستان با حافظ آغاز شد چون يك معلم خوب ادبيات داشتم به نام آقاي دكتر محبي كه ـ هر كجاهست خدايا به سلامت دارش ـ ايشان مرا با حافظ آشنا كرد. يادم هست ‌نخستين چاپ كتاب «حافظ‌نامه» بهاءالدين خرمشاهي را يكباره خواندم با اين كه خيلي جا‌هايش را هم نمي‌فهميدم.

در چند سالگي؟
سالش را دقيق به ياد ندارم اما فكر مي‌كنم راهنمايي يا دبيرستان بودم. بعدها وقتي با ديگر آثاري كه درباره حافظ نوشته‌ شده بودند برخورد كردم، همان خواندن‌ها به كارم آمد. شايد بشود گفت من مطالعات جدي‌ام را با حافظ‌پژوهي آغاز كردم. در سال اول دانشگاه با معلم بسيار ارجمندم جناب آقاي دكتر سيدمحمد پيشوايي فرزند مرحوم آيت‌الله پيشوايي كه از بزرگان فلسفه و عرفان بودند، آشنا و پس از آن بود كه با فصوص‌الحكم وارد عرصه عرفان شدم. يعني در ۱۹ سالگي شروع به خواندن فصوص كردم. دوره ليسانس من در چهار سال به خواندن فصوص گذشت آن هم در روزهاي جمعه از ساعت ۵ تا ۸ صبح در يك فضاي بسيار زيباي معنوي. خواندن فصوص‌الحكم مرا در حوزه عرفان وارد كرد تا اين كه بعدها با استاد محمد خواجويو در ادامه با «فتوحات مكيه» ابن عربي آشنا شدم كه همچنان تا امروز هم آن را مي‌خوانم و فكر مي‌كنم تا آخر عمر هم بايد بخوانم چون براي اين كتاب نمي‌توان پاياني تصور كرد.

فكر نمي‌كنيد رفتن سراغ ابن‌عربي آن هم در ۱۹ سالگي خيلي بلندپروازانه بوده؟
خداوند مي‌فرمايد: «من جاهد فينا لنهدينهم سبلنا»؛ اگر آدم واقعاً بخواهد كار جدي بكند، خداوند كمك مي‌كند. آقاي پيشوايي مي‌گفت سالهاست دارم درس مي‌دهم و هميشه مي‌خواستم كسي مثل تو را پيدا كنم و چيزي به او بگويم. فكر مي‌كنم اگر هم فهمي بوده ـ كه البته احساس مي‌كنم هيچ چيز از ابن‌عربي نمي‌دانم و نمي‌فهمم ـ اما اگر فهمي بوده خدا زمينه‌اش را فراهم كرد. در همان زمان در مقطع ليسانس علاقه به حوزه اديان هم در من شكل گرفت يعني ابن‌عربي يك رنگين‌كمان ايمان را به روي من گشود: «أدين بدين الحب اني توجهت ركائبه فالحبديني و ايماني» : «عشق، دين و ايمان من است و هرجا كه كاروان عشق برود دين و ايمان من هم به دنبالش روان است».
به اين ترتيب فضاي دوره ليسانس من كه رشته حقوق مي‌خواندم همراه شد با فضاي مطالعات اديان. قوانين حقوقي را مي‌خواندم ولي بر دلم نمي‌نشستند. امتحان قضاوت دادم و اتفاقاً قبول هم شدم اما پدرم راضي به كار قضاوت نبود. مدتي هم قضاوت كردم اما ديدم با روحيه‌ام سازگار نيست و رهايش كردم و فوق‌ليسانس را در رشته اديان و عرفان ادامه دادم.

چطور شد اصلاً سراغ حقوق رفتيد؟
واقعيت قضيه آن بود كه رشته حقوق در حوزه علوم انساني نخستين رشته مهم محسوب مي‌شد. از طرفي، ديپلم من تجربي بود و در همان مقطع علاوه بر حقوق در يكي از رشته‌هاي تجربي هم قبول شدم اما از آنجا كه به واسطه فضاي خانوادگي حوزه علوم انساني برايم جذابيت بيشتري داشت و در ضمن فكر مي‌كردم حقوق سرآمد رشته‌ علوم انساني است، حقوق، انتخاب اولم شد و قبول هم شدم.

پس تحت تأثير اقتضائات جوي حقوق خوانديد!
بله، همين طور است. علاقه من به حوزه اديان بعد از اتمام «فص حكمة فردية في كلمة محمدية» كه آخرين فصل فصوص الحكمه است موجب شد فوق‌ليسانس را مُمحّض در حوزه مطالعات اديان شوم و عرفان را هم با ابن عربي ـ فقط با ابن عربي‌ ـ ادامه دهم كه تا امروز هم همچنان با فصوص همنشين‌ام و گاهي اوقات كه به دليل كمبود وقت «فتوحات مكيه» را كم مي‌خوانم، احساس ضعف مي‌كنم. البته من اين سعادت را هم داشتم كه در سال آخر دبيرستان ۱۵ جزء از قرآن را حفظ كنم. عجين شدن من با كلام‌الله آرامشي معنوي در من ايجاد كرد كه از اين بابت هم خداوند را شاكرم. فكر مي‌كنم انسان حتماً بايد از يك فضاي معنوي الهام بگيرد وگرنه ضعيف مي‌شود.

به نظر مي‌رسد خروجي كار شما در حوزه پژوهش و آثار قلمي‌تان از نظر كمي در مقايسه با تجربه‌هاي پژوهشي زودهنگامتان چندان متناسب نيست. فكر نمي‌كنيد كار اجرايي باعث مي‌شود آدم روحيه سازماني پيدا كند و از حال و هواي نوشتن دور شود؟
پرسش بسيار خوبي است. بله تا حدي همين‌طور است اما نكته‌اي كه وجود دارد، اين است كه خيلي وقت‌ها جامعه به شما خيلي اين اجازه را نمي‌دهد كه مدام بنشينيد و بنويسيد. من به واسطه روابط وسيعي كه پدرم داشت براي كارهاي اجرايي زيادي دعوت مي‌شدم كه بالاخره هم از دوره ليسانس وارد كار اجرايي شدم.
اين نقد شما كاملاً درست است. گاهي اوقات فكر مي‌كنم اگر صرفاً به نوشتن مي‌پرداختم نتيجه كار خيلي بهتر از اينها بود، اما الان هم از شرايطي كه وجود دارد ناراضي نيستم. شمس تبريزي هم ننوشت؛ مي‌‌گفت: «من روي قلب‌هاي شما مي‌نويسم». هميشه به اين فكر مي‌كردم چرا شمس كتاب ننوشت؟ فرصت كه داشت، سواد هم داشت؛ بعد فكر مي‌كنم شايد نوشتن تنها راه نيست. من درس دادن و گفت‌وگو كردن را بسيار بيشتر از نوشتن دوست دارم و از همان زمان هم كه دانشجوي مقطع ليسانس بودم درس مي‌دادم، در دوره فوق‌ ليسانس هم همينطور. من فضاي تدريس را به لحاظ روحي بر تأليف ترجيح داده‌ام.
مي‌رود از سينه‌ها بر سينه‌ها
از ره پنهان صلاح و كينه‌ها

در كار تدريس بر چه موضوع هايي متمركز بوديد؟
در همان مقطع زماني، هرچه را از فصوص درس مي‌گرفتم با جمعي در ميان مي‌گذاشتم، بنابراين نخستين كتابي كه درس داده‌ام و به عبارتي مباحثه كرده‌ام فصوص بوده است. اما تدريس دانشگاه ممحض در مطالعات اديان و در تعليم و تربيت اسلامي در درس بسيار جدي و ارزشمند و زيباي علم النفس شد. به لطف خدا در يك مقطعي هم در حوزه هنري با حضور جمعي از هنرمندان، «رساله قشيريه» درس مي‌دادم. حوزه تدريس من در واقع حوزه اديان و عرفان است كه گاه به صورت خصوصي و گاه مباحثه‌اي و عمومي برگزار مي‌شود.

به درس علم النفس اشاره كرديد؛ اين درس ظاهراً موازي با روان‌شناسي غربي در كشور ما مطرح شد. جايگاه علم‌النفس را در مقايسه با روان‌شناسي جديد چگونه مي‌بينيد؟
اگر شما به عالم روح و به قلمرو گمشده روح معتقد باشيد، علم‌النفس اسلامي بسيار به كار شما مي‌آيد. اما اگر به فضاي متافيزيك و روح به معناي ديني و سنتي‌اش باور نداشته باشيد، روان‌شناسي جديد برايتان كافي است. به نظر من علم النفس به روان‌شناس، چيره‌دستي معنوي مي‌دهد. من به شاگردانم هم در مقطع ارشد مي‌گويم اگر قرار است در يك كار تراپي چيره‌دستي معنوي به دست بياوريد با علم‌النفس به اين چيره‌دستي مي‌رسيد، اما متأسفانه ما از آن غفلت مي‌كنيم و آنچنان كه بايد آن را جدي نمي‌گيريم.

مي‌خواهيد بگوييد آنچه به عنوان روان‌شناسي در غرب مطرح شده خالي از جنبه معنوي است؟
نه، خالي از جنبه معنوي نيست اما چيره‌دستي معنوي به شما نمي‌دهد اما علم‌النفس اين چيره‌دستي را مي‌دهد.

چرا؟
به دليل اين كه از وحي نشأت گرفته و فيلسوفان ما به عوالم غير از ماده التفات بسيار جدي داشتند. چون حضرت الخيالي كه ابن عربي مي‌گويد، دنيايي بسيار واقعي‌تر از دنيايي است كه در آن زندگي مي‌كنيم. به دليل اين كه ملاصدراي شيرازي در اسفار اربعه به شدت به مسأله روح و علم‌النفس و حركت سلوك مندانه روح توجه مي‌كند. بنابراين ما با يك ميراث ارجمند معنوي مواجه‌ايم كه اين ميراث معنوي شايد حتي در برخي از قديسان مسيحيت هم پيدا نشود. براي مثال شما نمي‌توانيد كسي مثل توماس اكويناس را با ملاصدرا مقايسه كنيد يا حتي با غزالي كه فصل متمايز عرفان را هم به اين معنا در او نمي‌توان در نظر گرفت و همچنين شخصيت‌هاي ديگر. مثلاً نمي‌شود مايستر اكهارت را مؤيداً و مشخصاً‌ طابق النعل بالنعل برابر ابن عربي دانست. اين چيره‌دستي معنوي در شرق وجود دارد و در سنت اسلامي هم جدي‌تر بوده و الان ميراثش به ما رسيده است. به نظر من اگر يك روان‌شناس، علم‌النفس اسلامي بداند حتماً در نگاهش به روان‌شناسي مي‌تواند از خط‌كش‌هاي بيشتري استفاده كند.

اگر بر فرض بخواهيم از يافته‌هاي روان‌شناسي جديد صرف‌نظر كنيم آيا علم‌النفس مي‌تواند به تنهايي پاسخگوي نيازهاي امروز ما باشد؟
ما چون علم‌النفس را به روز نكرده‌ايم، بايد بگويم خير.

يعني مشكل فقط زبان است؟
فكر مي‌كنم ظرفيت‌هاي علم‌النفسي ما ظرفيت‌هايي جدي اند كه ابزار جديد مي‌توانند آن كليات را جزئي‌تر كنند. اگر روان‌شناسي جديد وجود نداشته باشد با زبان كهن علم‌النفس و برخي كلياتي كه در آن گفته شده، بخشي از كار حتماً روي زمين مي‌ماند. اما اگر اين دو را در كنار هم مثل دو بال ببينيم، خيلي مي‌تواند روان‌شناسي را مجهز كند كما اين كه شاگردان من اول ترم نسبت به اين درس هميشه حالت تدافعي دارند اما پايان ترم نگاهشان كاملاً عوض مي‌شود.

بخشي از اين موضوع به اقتضائات دنياي مدرن هم برمي‌گردد.
بله. ما امروز در ۲۰۱۱ ميلادي نفس مي‌كشيم!

پس مشكل فقط مربوط به زبان نيست!
خوب به هر حال اقتضائات امروز را نبايد فراموش كرد. من هيچ وقت ايده‌آل‌گرايانه نگاه نمي‌كنم. اتفاقاً آدمي هستم كه در زمانه خودم زندگي مي‌كنم و هميشه سعي دارم خود را به روز نگه دارم، بنابراين ايده‌آل‌گرايانه حرف نمي‌زنم اما نكته‌اي كه وجود دارد اين است كه واقعاً علم‌النفس مي‌تواند در روان‌شناسي امروز به عنوان يك علم تكميليِ ناظر به چيره‌دستي عمل كند.

ظاهراً بخشي ديگر از فعاليت‌هاي شما معطوف به موضوع عرفان‌هاي نوظهور يا عرفان‌هاي وارداتي بوده؛ با توجه به اين كه مطالعه در حوزه عرفان را در ۱۹ سالگي با ابن‌عربي آغاز كرده‌ايد، فكر مي‌كنيد مي‌شود امروز به جوانان توصيه كرد كه از چنين نقطه‌اي شروع كنند؟
ايرانيان هميشه اهل معنويت و عرفان بوده‌اند، اما نكته مهم و اساسي اين است كه زبان تبيين عرفان اسلامي ما، زبان كهن است. بنابراين جوانان اگر به لحاظ تربيتي با اين زبان كهن آشنا نشده‌ باشند از آنها توقع نمي‌رود كه بتوانند با اين زبان كهن ارتباط برقرار كنند. يادتان باشد من در يك خانواده ديني و حوزوي بار آمده‌ام بنابراين با زباني كه در ۱۹ سالگي با ابن عربي تجربه كردم نا آشنا نبودم اما اين را نمي‌شود از جوان امروز كه رمان مي‌خواند، اينترنت دارد، فيلم تماشا مي‌كند و … بسياري مشغله‌هايي از اين دست دارد، توقع داشت. بنابراين بايد عرفان را به زبان ساده، همگاني، به روز و با حفظ اصالت‌هاي اسلامي و حفظ اصالت‌هاي متن قرآن پيش برد. ما الآن چند رمان معنوي داريم كه در برابر كساني مثل پائولو كوئيلو رو كنيم؟ چند كتاب در حوزه عرفان اسلامي با زبان بسيار ساده اما سحرانگيز داريم كه بتوانيم در كنار كتاب‌هاي اوشو بگذاريم؟ تعداد كتاب‌هاي ما بسيار كم است و شايد حتي به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

فكر نمي‌كنيد موضوع، بنيادي‌تر از شكل ارائه است؟ براي مثال زبان مولوي به نظر نمي‌رسد آن قدر پيچيده باشد كه لزوماً نياز به باز توليد داشته باشد اما چرا خوانندگان ما باز بيشتر مشتري آثار ترجمه‌اي غرب‌اند؟
براي اين كه سبك عرضه بسيار مهم است. ما بايد مولوي را با يك سبك جديد عرضه كنيم؛ از نوع چاپ، نوع فونت و نوع تبليغاتش بگيريد تا ارائه‌اش به عنوان فرهنگ عمومي. رسانه مي‌تواند هرچه را مي‌خواهد در فرهنگ عمومي وارد كند. تلويزيون وقتي يك سريال پخش مي‌كند زبان مردم تحت تأثير آن عوض مي‌شود اما ما نتوانسته‌ايم مثنوي را با اين عظمت چنان عرضه كنيم كه زبان مردم تحت تأثير قرار بگيرد. نوع عرضه ما نقص بسيار جدي دارد و غرب نوع عرضه را مي داند و بسيار خوب اداره مي‌كند، در دبيرستان‌هايمان خوب درس نمي‌دهيم، در رسانه‌هايمان خوب نمي‌پردازيم و در مجامع عمومي‌مان خيلي به اين موضوع ها توجه نمي‌كنيم. خوب طبيعي است وقتي شما رسانه را باز مي‌كنيد و هفت‌گانه «هري‌ پاتر» را مي‌بينيد، دوست داريد رمانش را بخوانيد؛ وقتي سه‌گانه ارباب حلقه‌ها را مي‌بينيد دوست داريد كتاب‌هاي بيشتري درباره‌اش بخوانيد. ما تا به حال چند فيلم درباره مولوي ساخته‌ايم؟ چگونه به مولوي پرداخته‌ايم؟ چگونه به حافظ پرداخته‌ايم؟ نكته در عرضه محصول است. «گوهري كز صدف كون و مكان بيرون» بود را نمي‌توانيم خوب عرضه كنيم اما غرب، گوهر كه هيچ، يك محصول معمولي را هم آنچنان با كادوپيچي زيبا ارايه مي دهد كه شما را مفتون مي‌كند. وقتي نوع عرضه ناقص است به همان اندازه هم نقص اقبال داريم.

ما درباره فرم صحبت مي‌كنيم و اين كه اينها را با فرم درستي عرضه نكرده‌ايم؛ مي‌شود مصداقي روشن براي اين فرمِ درست عنوان كنيد؟
مصداق عبارت است از خلاقيت عرضه؛ ما در عرضه اين خلاقيت را نداريم.

اين كه خيلي كلي‌گويي است! من دنبال نمونه‌هايي هستم كه بتوانيم به عنوان الگو به آنها اشاره كنيم ولو اين كه خيلي معدود باشند.
براي مثال، آقاي سيد محمد سادات اخوي زندگينامه عرفاي دوران معاصر را بازنويسي مي‌كند و اسم كتاب را مي‌گذارد «پيش از خودكشي» يا كتاب ديگري درباره آيت‌الله مجتهدي دارد كه اسمش را گذاشته‌ «مردي كه زياد مي‌فهميد» و بعد اينها را با زباني مي‌نويسد كه براي دوران ما قابل فهم است با سبكي مثلاً ميني‌ماليستي. اين آثار فروش خيلي خوبي داشته‌اند و مخاطبان زيادي هم پيدا كرده‌اند. اما مثلاً من وقتي مي‌خواهم مثنوي را عرضه كنم، حتماً بايد به سبك قديمي براساس نسخه نيكلسون چاپش كنم. طبيعي است اين كتاب وقتي عرضه مي‌شود مورد اقبال قرار نمي‌گيرد. ما تازه داريم به اين فكر مي‌كنيم كه ابيات شعرهايمان را اعراب‌گذاري كنيم تا بتوانيم درست بخوانيم! يعني فقط خاص ادبا نباشد و مردم عامي هم بتوانند بخوانند. استاد كاظم برگ‌نيسي كه من مدتي نزد ايشان كشاف زمخشري را مي‌خواندم، مي‌گفت من در پروژه بزرگ كتابخانه ادب فارسي، مي‌خواهم كاري كنم كه حافظ را يك دختر ۱۸ ساله هم به راحتي بخواند و بفهمد يعني ابيات، آن قدر ساده توضيح داده شوند كه لزوماً نيازمند استاد نباشد. ما در مورد مولوي هم كاري نكرده‌ايم. اما غرب اين كار را كرده يعني تمام مواريث خودش را كه احساس مي‌كند براي هويتش به كار مي‌آيد، بازنويسي و در قالب جديد عرضه مي‌كند، فيلم مي‌سازد، موسيقي مي‌سازد و … .

البته در اين مورد ما با يك تفكر ديگر هم مواجه‌ايم و آن اين كه عده‌اي معتقدند از آنجا كه نسبتي بسيار مستقيم ميان فرم و محتوا وجود دارد، شما اگر بخواهيد فرم را تغيير دهيد قطعاً محتوا لطمه مي‌بيند و حتي شايد از دست برود.
من با اين انديشه موافق نيستم و فكر مي‌كنم اين طور نيست.

يعني لزوماً بين اينها نسبتي نمي‌بينيد؟
لزوماً نسبت وجود دارد اما موضوع اين است كه ما آگاهانه رفتار نمي‌كنيم. خيلي وقت‌ها در نوع عرضه تنبلي مي‌كنيم و مي‌گوييم محتوا به ما اجازه نمي‌دهد. اتفاقاً گلوباليزيشن، اختيار انتخاب ما را بيشتر از گذشته كرده، امكان انتخاب ما امروز خيلي بيشتر از گذشته است. اين همه فرم!
با صد هزار جلوه برون آمدي كه من
با صد هزار ديده تماشا كنم تو را

فكر نمي‌كنيد رازورزيي كه در عرفان ما وجود دارد هم به نحوي باعث ايجاد تعارض مي‌شود؟ مثلاً اين كه گفته مي‌شود نبايد هر سؤالي را مطرح كنيد.
ببينيد! اين حوزه عرفان ما و عرفان ديگران نيست. عرفان در ماهيت خود رازورانگي دارد؛ من فكر مي‌كنم شما از يك جايي مسير را داريد نادرست پيش مي‌رويد. عارفانه زيستن يا عرفان يادگرفتن هميشه برابر آن نيست كه پاسخ همه پرسش‌ها را بگيريد!

شما به آدم‌هاي دنياي امروز مي‌توانيد بگوييد نبايد هر سؤالي را مطرح كرد؟
من نگفتم هر سؤالي را مطرح نكنيد گفتم توقع پاسخ همه سؤالاتتان را در يك بازه زماني نداشته باشيد. عرفان شما را صبور بار مي‌آورد.

به نظر شما اين تعويق در پاسخ دادن باعث نمي‌شود كه مثلاً جوانان ما پاسخ پرسش‌هايشان را در جاي ديگري جست‌وجو كنند، يعني همان اتفاقي كه درباره اقبال از آثار ترجمه‌اي غرب در حال رخ دادن است؟
بله، همين‌طور است. غرب مي‌تواند ما را با يك پيتزا كاملاً سير كند و ما حوصله آبگوشت پختن و منتظر شدن از صبح تا ظهر را نداريم و البته به همان اندازه هم بهره‌مندي ما از آن آبگوشت كمتر مي‌شود و چاقي مفرط سراغمان مي‌آيد. با خوردن پيتزا بايد تبعاتش را هم بپذيريم. در اينجا نكته‌اي وجود دارد و آن اين كه اگر شما پيش‌روي اين جوان دو تابلو بگذاريد و بگوييد اين تابلو عرفان اسلامي است و البته تابلو را درست ترسيم كنيد و به او بگوييد اگر خوب پيش بروي به اينجا خواهي رسيد و از سوي ديگر، تابلو عرفان‌هاي مدرن و شبه مدرن را هم با ترسيم دقيق پيش روي او بگذاريد حتماً جوان امروز انتخاب درستي مي‌كند. تجربه تدريس من بسيار زياد است؛ هرجا يك تابلو عرفان اسلامي را با توجه به اقتضائات آن جمع با زباني كه برايشان قابل فهم باشد تصوير مي‌كنم، اقبال نشان مي‌دهند و حتي مفتون مي‌شوند.

در اين زمينه كتاب‌هايي هم داريم كه به اين معنا كه شما گفتيد موفق بوده باشند؟
من كتاب «قلندر و قلعه» دكتر يحيي يثربي را كه درباره زندگي شهاب‌الدين سهروردي است خيلي دوست دارم. كتاب‌هاي سادات اخوي را هم همين‌طور. نادر ابراهيمي درباره ملاصدرا يك رمان خوب دارد به نام «مردي در تبعيد ابدي». تورج زاهدي يك رمان معنوي مدرن نوشته به نام «خانه پريان» كه حوزه هنري چاپش كرده. كتاب «من او» اميرخاني جزو كارهاي خوب در اين زمينه است. در مجموع ما يك سررُست‌هايي را مي‌بينيم كه دارند كم‌كم شكوفه‌هايي را به بار مي‌نشانند اما بادها خيلي تندند، بايد ببينيم اين شكوفه‌ها روي شاخه‌هاي مي‌مانند يا مي‌افتند؟ تعداد اين آثار خيلي كم است و غير از اين، سبك عرضه امروز يك مسأله جدي است. ما متأسفانه در سبك عرضه عرفان اسلامي بد سليقه‌ايم و اين بدسليقگي واقعاً دافعه ايجاد مي‌كند. ما زبان ارتباط دوره معاصر را در تبليغ عرفان نمي‌دانيم و به همين خاطر است كه مجبور مي‌شويم با رازورانگي خودمان را توجيه كنيم. در حالي كه مي‌شود با زباني كه مخاطب امروز آن را بفهمد همان رازورانگي را هم تبيين و قابل پذيرش كرد. من چندي پيش در اسپانيا در مركز مطالعات اسلامي دانشگاه مادريد بودم و خيلي توقع داشتم كه آنها از ابن عربي حرف‌هاي جدي داشته باشند اما ديدم كتاب‌هايي كه بزرگان ما در اينجا نوشته‌اند، چقدر از فهم آنها جلوترند اما خوب نوع عرضه‌شان آنچنان زيباست كه آن وجه بر محتوا غالب مي‌شود؛ همان محتوايي كه ما نتوانستيم عرضه‌اش كنيم.

متفكران و نويسندگان ما كم‌كاري كرده‌اند يا سياستگذاري‌هاي فرهنگي ما غلط بوده؟ شما دلايلش را در چه مي‌بينيد؟
ما به ضرورت اين زمينه‌ها توجه نكرده‌ايم، برايمان هميشه مباحث سياسي روز بيشتر مطرح بوده و گاهي سياست‌زدگي‌هاي فرهنگي غلبه پيدا كرده در حالي كه هيچ چيزي ضروري تر از پرداختن به اين مباحث نيست. ببينيد مقام معظم رهبري در طول زعامت ارزشمندشان چقدر در مورد كتابخواني تذكر هاي مهم داده‌اند. بستر آگاهي جامعه كتاب است. واقعاً چه معني دارد كه سه هزار جلد كتاب ظرف سه سال به فروش برسد! غرب اين را فهميده كه جامعه بايد آگاهي‌اش را از طريق كتاب به دست بياورد اما ما هنوز ضرورت اين مسأله را احساس نكرده‌ايم.

شما، هم فضاي دانشگاهي را تجربه كرده‌ايد و هم فضاي حوزه را؛ تا به حال پيش آمده از نظر فكري دچار تعارض شويد؟
به نظر من ظرفيت حوزه‌هاي علميه ظرفيت بسيار بالايي اند. معلمي را كه شما در حوزه مي‌بينيد، همان معلمي است كه حافظ و سعدي از او حرف مي‌زنند: «چه كنم حرف دگر ياد نداد استادم». در حوزه‌هاي علميه مثل دانشگاه حضور و غياب نداريد، كلاس‌ها بعد از نماز صبح تشكيل مي‌شوند، به معلم حوزه علميه التماس دعا مي‌گوييد و او را قبول داريد؛ معلم حوزه، مرجع است، جايگاه حجيت ديني دارد ولي معلمان دانشگاه ما خط‌كشي‌هاي دانشگاهي دارند، حق‌الساعتي‌اند و فضاي علمي دانشگاهي‌شان بر زمينه‌هاي ديگر غلبه دارد. شايد در دانشگاه هم بتوانيم معلمان بسيار معنوي پيدا كنيم اما فضاي دانشگاه متفاوت است؛ كلاس‌ها از هفت و نيم صبح شروع مي‌شوند و كلاس سحرگاه در دانشگاه بي‌معني است و اين كه پشت استاد نماز بخوانيد و بعد درس بگيريد، اصلاً بي‌معني است. طبيعي است كه متدهاي دانشگاه‌هاي ما متدهاي تعليمي غربي اند ولي حوزه‌ ما حوزه تعليمي شرقي است.

از كتاب «خورشيد بلاغت» بگوييد؛ اين كتاب نخستين اثر چاپي شما بود؟
خير، اولين اثر چاپي من كتاب «نيايش» بود. كتاب «خورشيد بلاغت» را درباره مرحوم پدرم نوشته‌ام و بهتر است بگويم جملات ايشان را بازنويسي كرده‌ام چون ايشان خطيب برجسته‌اي بود كه هم خوب حرف مي‌زد و هم حرفِ خوب مي‌زد. بخش‌هايي از اين صحبت‌ها را انتخاب كرده‌ام و در اين كتاب آورده‌ام. براي مثال، از ايشان سؤال كردند هيچ وقت از زيارت خسته نمي‌شويد؟ فرمودند اگر يك بار كام بگيري هيچ‌گاه رها نخواهي كرد. جملات طلايي را كه ايشان در سخنراني‌هايشان بسيار زياد استفاده مي‌كردند يا در مراودات تربيتي‌شان تذكر مي‌داند،تبديل كردم به كتابي با عنوان «خورشيد بلاغت». ايشان بسيار بليغ صحبت مي‌كرد و چون خورشيدي در ميان مبلغان مي‌درخشيد به همين دليل نام كتاب را «خورشيد بلاغت» گذاشتم. حسرت رفتن او هنوز هم بر دل‌هاي بسياري از مبلغان و مروجان است چون در دوران شكوفايي يعني در سن ۵۳ سالگي ناگهان رفت در حالي كه هنوز فرصت تبليغ داشت و مردم مي‌توانستند از استخدام الفاظ او و از صداي گرم و نگاه پرملاحت عرفاني او در منابر استفاده كنند. مقام معظم رهبري درباره ايشان فرمودند: ايشان مرا ياد جواني‌هاي آقاي فلسفي مي‌اندازد و مي‌تواند فلسفي ثاني باشد.

چطور شد سراغ كار ترجمه رفتيد و چرا «بودا» را انتخاب كرديد؟
كتاب «بودا» را يكي از بزرگان به من معرفي كرد. حكمت بودا جزو كتب اصلي سنت بوديسم و جزو سبد كتاب‌هاي متعالي‌شان محسوب مي‌شود. اين كتاب در واقع نقل‌قول‌هاي مستقيم بوداست يعني يك تكست ديني است. يكي از بزرگان پيشنهاد كرد اين متن را ترجمه كنيد تا تطور متون ديني تا زمان نزول قرآن، در اديان شرق خودش را بهتر نشان بدهد.
متن پالي اين كتاب را جناب استاد ع. پاشايي پيش‌تر به فارسي برگردانده بودند و من از ترجمه انگليسي ماكس مولر استفاده كردم كه به نظرم روان‌تر بود.

در حال حاضر كاري در دست تهيه يا آماده چاپ داريد؟
مشغول تهيه يك مجموعه مقاله درباره عرفان‌هاي نوظهورم كه البته مي‌خواهم بيشتر ترجمه باشد چون در اين حوزه برخي از دوستان تأليفاتي داشته‌اند كه غالبشان علمي اند و كمتر به زبان امروز مجهزند بنابراين نمي‌دانند در غرب چه مي‌گذرد. از اين رو دنبال يك مجموعه مقاله‌ام كه ناظر به ترجمه است. يك كتاب هم آماده چاپ دارم با عنوان «آشنايي با دايرة‌المعارف‌هاي بزرگ اديان» كه تقريباً كارش به اتمام رسيده است. در اين مجموعه، دايرة‌‌المعارف‌هاي بزرگ اديان را از ۱۹۹۰ به بعد بازشناسي و از هر يك، مدخلي ترجمه كرده‌ام ضمن اين كه تفاوت متدلوژي دايرة‌المعارف‌هاي اديان را هم در آنجا برشمرده‌ام.

شما كار روزنامه‌نگاري هم كرده‌ايد؟
بله، در قديم‌الايام.

با كدام نشريات ؟
روزنامه‌هاي مختلفي بودند، جام‌جم، انتخاب و … البته در اين بخش هم كارهايم باز در حوزه اديان و عرفان بود. خبرنگاري را بيشتر به اين بهانه انتخاب كرده بودم تا از كساني كه با آنها گفت‌وگو مي‌كنم ـ كه البته در انتخابشان هم خيلي وسواس داشتم ـ چيزهاي بهتري ياد بگيرم و بهانه‌اي براي دوستي و ارتباط و كار كردن با آنان فراهم شود.

از نويسندگان غير ايراني هم كتاب مي‌خوانيد؟
در حوزه مطالعات تطبيقي اديان و حوزه مطالعات اديان جديد، بله مي‌خوانم. يعني حوزه مطالعات خارجي من ممحض در مطالعات اديان تطبيقي و شناخت عرفان‌هاي نوظهور و گاهي اوقات نقد آنهاست.

در روز چند ساعت مطالعه مي‌كنيد؟
الآن كه مسووليت اجرايي دارم متأسفانه خيلي كم، شايد به دو ساعت هم نرسد و اين البته خيلي بد است اما گاهي اوقات سعي مي‌كنم شب‌ها را تا صبح نخوابم و مطالعه كنم، اما خوب مگر آدم چقدر مي‌تواند نخوابد! الآن كم مطالعه مي‌كنم اما اميدوارم بتوانم بيشتر مطالعه كنم. ضمن اين كه مطالعه يك وجه كار است و وجه ديگر، تفكر است. الان شايد كم مطالعه كنم اما زياد فكر مي‌كنم.

براي فكر كردن فرصت داريد؟
زمان‌هايي كه در ترافيك مانده‌ام يا وقت‌هايي كه تلويزيون روشن است و ديگران تلويزيون نگاه مي‌كنند، من فكر مي‌كنم.

در طول هفته چقدر تدريس مي‌كنيد؟
حدود ۴ تا ۶ ساعت تدريس دانشگاهي دارم و اگر به گفت‌وگوي فتوحات مكيه هم برسيم حدود ۳ ـ ۴ ساعت هم به فتوحات مكيه مي‌پردازيم.

ميانه‌تان با شعر ـ مشخصاً شعر معاصر ـ چگونه است؟
شعر‌هاي قيصر امين‌پور برايم بسيار بسيار ارزشمندندو در مجموع به شاعران جوان بيشتر علاقه‌مندم چون جسارتشان بيشتر است.

مثل؟
فاضل نظري. يك حافظ نامي هم در مشهد هست كه فاميلي‌اش را نمي‌دانم و گاهي دوستان شعرهايش را برايم مي‌فرستند؛ غزل‌هاي بسيار زيبا و محكمي دارد. در كل شعر دوران معاصر را دوست دارم و كم‌وبيش مي‌خوانم و البته اشعار جوانان را بيشتر مي‌خوانم.

و يكي از شعرهايي كه خيلي دوستش داريد؟
شعري است از همين دوست جوان مشهدي (حافظ ایمانی) :

چه خطی می نویسد سرمه بر بادام طولانی
کتابت کن تماشا را به نستعلیق حیرانی

جلا جنگ سم اسبان، خراج چشم زخم تو
بگو چشمت کنند آهوسواران خراسانی

رسولان سر زلفت پریشانند از هر سو
به بعثت می رسد هر سوی این گیسو، پریشانی

چه سرخی می کند خنجر خرامی های رگ هایت
انارت را دو قسمت کن؛ شهید اول و ثانی

برقص ای آتش هندو دوات روی کاغذ را
که نستعلیق را شیواتر از آهو برقصانی

فراوان کرده حسنت رونق بازار حالم را
چه حالی دارد از حسن تو بازار فراوانی

سپاه سیب غلتید از طواف کعبۀ چشمت
که آسیب بلا را از مریدانت بگردانی

چه می گویم؟ نمی گویم؛ که خاموشند درویشان
که خاموشند هنگامی که تو انجیل می خوانی

سلامم را به دار آویز و در بگشا به تکفیرم
مسیحای جوانمرگ من از ترس مسلمانی!

منبع: برگرفته از وب سایت دکتر ادبی

دیدگاه های این مطلب

2 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. یعنی با یکی دو تا کتاب نوشتن و ترجمه کردن میشویم از زمان جلوتر بودن! سن آقا ۳۷ سال است و این سن در عصر ارتباطات سن کمی نیست. بروید کسانی که هیچ گاه قرار نیست دیده شوند را ببینید.

  2. جناب آقای ادبی شما شرایط پژوهش داشتید وانجام دادین. خیلی از انسانهایی که در ایران اسلامی حیات دارند با کمترین امکانات لکن بیشترین خدمت را به این نظام وانقلاب را داشته اند. از شما خدمت بیشتری انتظار است…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *