خاطرات انقلاب/ به قلم محمود محمدی

یکسال قبل از انقلاب بود.من و دوستم عکس پاره شده ایی از شاه را روی زمین دیدیم.آنرا برداشتیم(شاید هم به احترام بوسیدیم) .به دقت تا زدیم و لای سوراخ یک دیوار آجری فرو کردیم .مبادا مورد بی حرمتی قرار گیرد.
سال بعد در روزی که شنیدیم شاه از مملکت” در رفت”عکس های او خانواده اش را از اول کتاب‌ها پاره کردیم و در سطل آشغال ریختیم.البته از مدتها قبل، که هنوز جرات این کار را پیدا نکرده بودیم،دزدکی با مداد چشمهای عکسها را کور کرده بودیم و شاخ کذاشتیم و…
۲_ما بچه ها هم برای خود پلاکارد درست کردیم و عکس آقای خمینی(اسم اون موقع اش) را چسباندم و در دو دسته دخترانه و پسرانه ،دور محله راهپیمایی کردیم.شعار دهنده که خیلی داد زده بود ،گلویش گرفته شد.یک دفعه شعار را عوض کرد و گفت :گلوی ما گرفته ،این بی شرف نرفته
۳_چند ماه قبل از پیروزی انقلاب ،یک شب ،روحانی ایی از بادابسر که طلبه قم بود به خانه مستاجر ما آمد.او عکسی از آقا روح الله در پاریس را با خود آورده بود(در خیابان نوفل لوشاتو و بهمراه دامادش اشراقی و نوه اش).ما ،بچه ها د البته بزرگتر ها به نوبت در حالیکه محو عظمت آقا بودیم عکس را نگاه میکردیم و پس از بوسیدنش به نفر بعدی میدادیم.
طلبه تعریف کرد که وقتی آقا را می‌بردند به سوی زندان ،آقا از سربازا خواست ماشین را نگه دارند تا او وضو بگیرد.سرباز گفت اینجا آب نیست.آقا گفت :شما لوله تفنگت را پایین بگیر .و قتی سرباز لوله تفنگ را پایین گرفت ،آب از لوله بیرون آمد و آقا وضو گرفت.همچنین او تعریف می‌کرد که آقا برای بیرون آمدن از اتاق زندان که درش قفل بود نیاز به کلید نداشت.برای وضو و یا دستشویی هر وقت اراده می‌کرد بیرون می آمد.
۴_زن همسایه گفت امشب چهره آقا را در ماه میتونیم ببینیم.
همسایه ها ،زن و مرد وبچه ها جمه شدیم و همه به ماه نگاه میکردیم.بعضی می‌گفتند که اوناش عکس آقا در ماه است.من هر چه نگاه میکردم چیزی متوجه نمی‌شدم.سعی میکردم لکه های روی ماه را با دقت نگاه کنم.شبیه عکس آقا نبود ولی به کسی چیزی نگفتم.
۵_پسر همسایه به راهپیمایی نمی آمد.یکی گفت :تو نبودی که موقع روضه امام حسین گفتی اگر در کربلا بودم به امام حسین کمک میکردم؟پسر همسایه گفت :اینا نامردا تفنگ دارند .راست راستی آدم را تیر می‌زنند.
۶_دوست داشتیم پارچه ،پلاکارد و یا عکس آقا را بگیریم و اول صف راهپیمایی باشیم.آخه عکاس ها بیشتر از جلو عکس می‌گرفتند. بعد که خسته میشدیم دنبال بچه های دیگه ایی بودیم که جای خود را به او بدیهیم.بعد تندی از صف خارج شده و توی خیابان اینور و آنور میرفتیم.
بعدها که نمایشگاه عکس تشکیل شد ،فقط در یکی از عکس ها حضور داشتم .آنهم در حال دویدن در خارج از صف راهپیمایی
۷_یک روز روباهی وارد محله مهر آباد شد.دنبالش کردیم.روباه از این دیوار به اون دیوار و از خانه این همسایه به اون همسایه فرار می‌کرد.مردم جمع شدند و در نهایت در خانه یکی از منصور کوهی ها در کوچه مِصِف روبه را به دام انداختند و بر اثر ضربات سنگ و چوب آن را کشتند.جسد روباه را در تابلوی “نکا“که قبل از سه راه زاغمرز ،از طرف بهشهر نصب بود ،آویزان کردیم و یک عکس شاه در جلویش و عکس فرح در پشت جسد آویزان روباه چسباندم.
۸_راهپیمایی از سه راه ژاغمرز شروع می‌شد و تا پشت دیوار اداره برق تمام می‌شد.آنجا سخنرانی می‌شد و بیانیه خوانده می‌شد.در لابلای سخنرانی و یا بند های بیانیه مردم با گفتن “صحیح است ،صحیح است.آنها تایید می‌کردند.یک بار شنیدم نام سخنران دکتر ولایتی است. آقای دکتر بهشتی نامی هم در نکا مطب داشت.بعدها که انقلاب پیروز شد و نام دکتر ولایتی و دکتر بهشتی را می‌شنیدیم فکر میکردم اینها نکایی هستند.
۹_قبل از شروع راهپیمایی ایه الله محمدی لائینی با رئیس پاسگاه هماهنگ می‌کرد و ما از جلوی پاسگاه و مقابل ۵_۶ سرباز مسلح و رئیس پاسگاه ،که بشدت از آنها می‌رسیدیم، عبور میکردیم.طوری به آنها نگاه میکردیم که فکر می‌کردیم اگر چشم از آنها برداریم ،شروع به تیر اندازی می‌کنند.برای من سوال بود که اینا چجوری با این تفنگ ها به مردم تیر اندازی میکنند؟ به قیافه آنها نمی‌خورد.
۱۰_صبح روز ۱۲ بهمن ،حاج محمد تیموری بسمت خانه همسایه رفت و در زد.همسایه که از دیدن حاج محمد خوشحال و متعجب شده بود گفت در خدمتم.حاج محمد گفت :تلوزیون می‌خواهد ورود آقای خمینی به ایران را نشان دهد.اگا ممکنه ما بیاییم ببینیم.دیدن تلوزیون حرام بود و با حرکت حاج محمد ما گفتیم :آخ جون .تلوزیون حلال شد.از حاجی خواستیم که ما هم بیاییم ببینیم.او هم با شرط رعایت ادب و شلوغ نکردن قبول کرد و ما را برد.تلوزیون داشت فرودگاه را نشان می‌داد که یک دفعه عکس شاه را نشان داد.حاج محمد و ما شروع کردیم به فحش و لعنت کردن شاه…
۱۱-پاییز ۵۷ ،دختر خاله ام ،بخاطر بیماری ،از هزار جریب به نکا آمده بود و چند روزی در خانه ما اقامت کرد.او متوجه شد که مردم بر علیه شاه راهپیمایی می‌کنند.تعجب کرده بود.چون در روستایشان نه رادیو بود و نه تلوزیون و مردم خبر نداشتند که انقلاب شده است.
وقتی دختر خاله ام به روستایشان بر گشت ،در اولین فرصت که برای آوردن آب به چشمه رفته بود و زنها را دیده بود که جمع شده اند شعار داد “مرگ بر شاه ،مرگ بر شاه” زنها از این حرکت او تعجب کردند و بخاطر این جسارت او شروع کردند با او دعوا کردن و کتک زدن.

محمود محمدی

دیدگاه های این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *