سبزي‌فروشي که ۱۵۰ صهيونيست را به هلاکت رساند

احمد جعفر قصير جواني ۱۹ساله از اهالي روستاي دير قانون النهر، کسي بود که هدايت پژوي سفيدرنگ را در روز ۱۱ نوامبر ۱۹۸۲بر عهده داشت و بي‌سابقه‌ترين کابوس تاريخ رژيم صهيونيستي را خلق کرد. حزب‌الله او را «امير الاستشهاديون» لقب داد.
دهه ۱۹۷۰ با خروج مصر از «جبهه اعراب» پاياني مصيبت‌‌بار براي فلسطينيان داشت. «سادات» زنده نماند تا نتايج ابتکار خود را بر جهان عرب و مخصوصاً بر فلسطينيان ببيند. او در ششم اکتبر سال ۱۹۸۱ در مراسم هشتمين سالگرد آغاز «جنگ رمضان»، توسط يک افسر جوان ارتش مصر و چهار همرزمش که فرياد الله‌اکبر سرمي‌دادند به گلوله بسته شد و در دم مرد.

«حسني مبارک» تعهد و التزام کامل خود را به «معاهده کمپ ديويد» اعلام کرد. هيچ‌چيز براي فلسطينيان عوض نشد. آنان کماکان در موضع انفعال بودند. تا پيش از اين عمدتاً «نهضت مقاومت فلسطين» در موضع حمله قرار داشت و رژيم صهيونيستي صرفاً دست به اقدامات تلافي‌جويانه مي‌زد که البته ابعادش بسيار فراتر از عمليات فدائيان بود. اما با حذف مصر، که مساوي بود با حذف احتمال جنگ‌هاي کلاسيک بزرگ ميان «اعراب و اسراييل» (زيرا هيچ کشور عربي بدون در نظر گرفتن مصر قادر به آغاز و تداوم چنين جنگي نبود) فلسطيني‌ها بسيار آسيب‌پذير مي‌شدند.
فارس
رژيم صهيونيستي اينک براي اقدامات سخت و خردکننده عليه «نهضت مقاومت فلسطين» هيچ عامل بازدارنده و تهديدکننده جدي نداشت. از اين پس تل‌آويو بود که بر طبل جنگ عليه فدائيان فلسطيني مي‌نواخت و «ساف» صرفاً دست به اقدامات تلافي‌جويانه مي‌زد و غالباً با شليک موشک‌هاي کاتيوشا که بيشترشان به هدف نمي‌خورد و عموماً تأثير مفيدي نداشت، شهرها و شهرک‌هاي صهيونيست‌نشين را در شمال فلسطين اشغالي مورد تهاجم قرار مي‌دادند.

«عرفات» مي‌دانست که لبنان آخرين جايي است که «ساف» مي‌تواند در آن پايگاه مستقل سياسي – نظامي داشته باشد و قصد داشت به هر قيمتي، حتي با صرف نظر کردن از آخرين عمليات‌هاي فدائيان، يعني يکي – دو عمليات نفوذي در سال، اين جاي پاي مجاور با فلسطين اشغالي را از دست ندهد. طبيعي بود که ميانه‎رو شدن «ساف» و قرار گرفتن آن در موضع انفعال، چراغ سبزي بود به ماشين جنگي رژيم صهيونيستي براي حمله به اين مزاحمين قديمي. حالا «تل آويو» تنها به دنبال بهانه‌اي بود تا کار خودش را شروع کند.

روز ۱۳ ژوئن سال ۱۹۸۲، «شلومو آرگوف» سفير رژيم صهيونيستي در انگلستان، هنگامي که «هتل دورچستر» واقع در لندن را ترک مي‌کرد، از سوي مردي مورد سوء قصد قرار گرفت و به سختي مجروح شد. محافظين سفير، فرد مهاجم را با شليک گلوله از پا درآوردند. چندي بعد «اسکاتلنديارد» اعلام کرد که شخص تروريست، «حسين سعيد» نام داشته و از اهالي اردن است. پليس يک اردني و يک عراقي ديگر را نيز دستگير کرد و معلوم شد که آنان هم جزو تروريست‌ها بوده و توانسته‌اند با اتومبيل بگريزند. ادعا شد در محل اقامت اين دو عرب نقشه‌هايي از مراکز آموزشي يهوديان و کنيسه‌هاي لندن پيدا شده است. اما ريشة اين ترور بايد در جاي ديگري جستجو مي‌شد.

جمهوري اسلامي ايران، از مارس سال ۱۹۸۲ (دو ماه پيش از ترور «آرگوف») حملات وسيعي را به ارتش بعثي عراق در اراضي اشغال شدة ايران آغاز کرده و پيروزي‌هاي غيرمنتظره‌اي را به دست آورد. اين عمليات‌ها در ۲۴ مه سال ۱۹۸۲، با آزادي شهر خرمشهر، شهرت و اعتبار فراواني را در منطقه و حتي جهان براي نظام انقلابي ايران به بار آورد و ضربة مرگباري بر رژيم بعثي عراق وارد کرد. شهر استراتژيک بصره فاصلة زيادي با خرمشهر نداشت و تصرف اين شهر به دست نظاميان ايراني، مي‌توانست باعث سقوط رژيم صدام حسين شود. اين رژيم احتياج به زماني داشت که ضمن ايجاد استحکامات مناسب براي بصره، به بازسازي ارتش درهم شکسته خود نيز دست بزند. در آن ايام، عراق هم چون همة کشورهاي عربي خاورميانه، به خوبي از اوضاع لبنان و آتش‌بس شکنندة ميان ساف و رژيم صهيونيستي مطلع بود. هيچ نقطه‌اي مانند لبنان که نيمي از جمعيت آن را شيعيان تشکيل مي‌دادند، براي تحريک حساسيت‌هاي جمهوري اسلامي ايران مناسب نبود. رژيم بعث عراق، بهترين ابزار براي به هم ريختن اوضاع را در اختيار داشت. زماني که اعلام شد عوامل سوءقصد به جان «شلومو آرگوف» از اعضاي «گروه ابونضال» هستند، رژيم صهيونيستي و متحدانش ترديد نداشتند که اين کار ارتباطي به «ساف» و «عرفات» ندارد.

«ابونضال» نمايندة سابق «فتح» در عراق، هشت سال پيش از «ساف» جدا شده بود و طي اين سال‌ها چندين مقام ارشد فتح به دست عوامل او کشته شده بودند. همه بر اين مسأله اتفاق‌نظر داشتند که ابونضال کاملاً تحت فرمان رژيم عراق است و بدون اجازه و دستور مقامات عراقي دست به هيچ عمليات سياسي و نظامي نمي‌زند. اما بهانه حاصل شده بود. حتي زماني که معلوم شد يکي از سوءقصد کنندگان به شلومو آرگوف سرهنگي از «استخبارات عراق» است، رژيم صهيونيستي تغييري در مواضع خود ايجاد نکرد و سخنگوي دولت بگين، اعلام کرد: «تلاش براي اين سوءقصد، نقطة پاياني بر يک دورة طولاني صبر و احتياط اسراييل است[!] ».

سرانجام روز يکشنبه ششم ژوئن سال ۱۹۸۲، «جنگ پنجم اعراب و اسراييل» آغاز شد. طبق اولين اعلاميه نظامي ارتش صهيونيست، اين تهاجم همه جانبه، «عمليات صلح براي الجليل» نام داشت و با هدف «خارج کردن ساکنان الجليل از تيررس آتشبار تروريست‌هايي که پايگاه‌ها و دفاتر مرکز خود را در بيروت مستقر کرده‌اند» انجام مي‌گرفت. مناخيم بگين اعلام کرد که به ارتش دستور داده شده، فلسطيني‌ها را تا مسافتي برابر با ۴۰ کيلومتر دورتر از مرزهاي بين‌المللي عقب براند و سپس عمليات نظامي را متوقف کند تا عمليات سياسي آغاز شود. بگين تأکيد کرد که اين دستور خود را پيشاپيش به اطلاع «ريگان» رئيس‌جمهور آمريکا رسانده است. در يازدهم ژوئن، ارتش صهيونيستي به حومة پايتخت لبنان رسيد. مقاومت فلسطين تنها توانست اندکي از سرعت پيشروي چکمه پوشان يهودي بکاهد. در همين روز سازمان ملل متحد علي‌رغم مخالفت‌هاي آمريکا موفق به اعلام آتش‌بس شد. همزمان در «بقاع» و ارتفاعات مجاورش نبرد شديد ميان نظاميان صهيونيست و يگان‌هايي از ارتش سوريه ادامه داشت و تانک با تانک و هلي‌کوپتر با تانک در نبرد بودند. در اين تاريخ، حادثه‌اي که براي بسياري غيرمترقبه نبود، جنگ را در خطوط مواجهة سوريه و رژيم صهيونيستي دچار تغييراتي جدي کرد. در صبح اين روز، افراد يکي از يگان‌هاي زبده سپاه پاسداران انقلاب ايران، با نام «تيپ محمد رسول‌الله(ص)» با هواپيمايي مسافربري در فرودگاه دمشق بر زمين نشستند و در خيابان‌هاي پايتخت سوريه (منتهي به حرم حضرت زينب سلام‌الله عليها) در ميان استقبال بي‌نظير مردمي رژه رفتند. فرماندة اين نيروهاي ايراني پاسداري عالي رتبه بود به نام «احمد متوسليان» که در جريان آزادسازي شهر خرمشهر از اشغال ارتش بعثي عراق، بسيار خوش درخشيده بود. چند روز پس از ورود تيپ محمد رسول‌الله(ص) به سوريه، ستاد ارتش رژيم صهيونيستي به صورت يکجانبه با سوريه اعلام آتش‌بس کرد و سوريه نيز بلافاصله اين آتش‌بس را پذيرفت. اطلاعات دقيقي دربارة دليل اين حادثه، آن هم در حالي که بنا به دعاوي صهيونيست‌ها، سوريه از موقعيت ضعيفي در جبهه برخوردار بود منتشر نشده است، اما برخي منابع تأييد شده، حکايت از آن مي‌کردند که گروهي از پاسداران ايراني، شبانه خود را به مواضع ارتش صهيونيستي در «درة بقاع» رسانده و نشانه‌هايي از حضور خود را بر روي تانک‌ها و پناهگاه‌هاي صهيونيست‌ها نصب کرده بودند، اين نشانه‌ها شامل تصاوير امام خميني و آرم رسمي «سپاه پاسداران انقلاب اسلامي ايران» بود. هيچ‌کس نمي‌داند که اين عمل با اطلاع و تأييد ارتش سوريه انجام گرفت يا عملي خودسرانه از سوي ايراني‌ها بود، اما در هر حال فضاي بدي را در ميان نظاميان خط اول ارتش صهيونيستي در بقاع ايجاد کرد.

در آن روزها حتي احتمال يک درگيري کوچک با ايران براي رژيم صهيونيستي حکم فاجعه را داشت، زيرا علاوه بر اين که ارتش رژيم صهيونيستي هيچ شناخت و برآوردي از توانايي‌هاي نيروهاي نظامي تازه تأسيس ايران -که به تازگي نيرومندترين ارتش عربي را شکست داده بودند- نداشت، بيم آن مي‌رفت که دخالت اين کشور اسلامي غيرعرب در چنين جنگي، باعث تحريک مردم کشورهاي عربي و فشار آنان بر رژيم‌هاي خود براي دخالت مستقيم در جنگ شود. کشورهاي عربي در جريان جنگ لبنان حتي از دستاويز هميشگي خود که همان تشکيل اجلاس فوق‌العادة اتحادية عرب بود عاجز ماندند و پرادعاترين آن‌ها يعني «معمر قذاقي» (رهبر سابق ليبي) طي يک رهنمود انقلابي به فدائيان فلسطيني گفت: «بهتر است به جاي ترک بيروت، دست به خودکشي بزنند.»

يکي ديگر از خطرات عمدة باز شدن جبهة جديد ايراني در برابر ارتش صهيونيستي، برانگيخته شدن شيعيان لبنان به نفع ايرانيان بود. سازمان «امل» که تنها گروه شبه‎نظامي مسلمانان لبنان بود، ايدئولوژي ضدصهيونيستي سرسختانه‌اي داشت. اما به دنبال ناپديد شدن پيشواي شيعيان «امام موسي صدر» (در ۲۵ آگوست سال ۱۹۷۸) و مهاجرت فرماندة نظامي و بنيانگذار«امل» دکتر «مصطفي چمران» به ايران (۱۹۷۹)، اين سازمان نتوانست اختلافات خود را با ساف حل و فصل کند و ميان اين دو سازمان درگيري‌هايي پيش آمد که به سرعت به جنگ‌هاي شيعه و سني تبديل شد و فاصلة امل را از فلسطيني‌ها به قدري زياد کرد که «بشير جميل» وسوسه شد تا از امل دعوت کند به «جبهة لبناني» (جبهه راست لبنان) بپيوندد. به همين دلايل، امل در ابتداي عمليات صلح براي الجليل نقش مسلحانة خود را به عنوان نيروي مقاومت لبناني تعطيل کرد.

گمان رهبران جديد اين سازمان شيعي اين بود که ارتش صهيونيستي مطابق دعاوي خود، تنها به اخراج فدائيان فلسطيني از جنوب لبنان (کانون اصلي شيعيان لبنان) اکتفا خواهد کرد. اولين تأثيرات ورود نيروهاي ايراني به سوريه زماني خود را آشکار کرد که در منطقة «خلده» (مدخل ورودي بيروت در جنوب) مقاومتي سخت در برابر پيش‌قراولان ارتش صهيونيستي آغاز شد. در ابتدا تصور مي‌شد که اين حرکت بايد از جانب فلسطيني‌هايي باشد که با توافق شيعيان در جنوب بيروت کمين کرده‌اند. گروهي جوان با اسلحة سبک و با شعار «اللّه اکبر» موفق شده بودند راه را بر ستون‌هاي نظاميان صهيونيست ببندند و تلفاتي را به آنان وارد کنند. هويت آنان زماني آشکار شد که خبرنگاران خارجي به سراغشان رفتند. اين جوانان خود را «پيروان امام خميني» معرفي کردند.

موفقيت اين گروه کوچک در متوقف کردن ارتش صهيونيستي در پشت دروازة جنوبي بيروت باعث شد که فدائيان فلسطيني مستقر در شهر و گروه‌هاي وابسته به «جبهة چپ لبنان» هم به مقاومت عليه اشغالگران دست بزنند. مقاومت «پيروان امام خميني» در منطقة “خلده ” دو هفته تداوم يافت. آنان حتي موفق شدند چندين تانک و نفربر صهيونيستي را به تصرف درآورده و آنها را در بيروت به تماشاي عموم بگذارند. با اين حال سازمان “امل ” وضعيت متفاوتي داشت، رهبري اين سازمان، با رسيدن صهيونيست‌ها به بيروت، تنها به صدور بيانيه‌اي در محکوميت اشغالگران بسنده کرد و به قول «جوزف اولمرت» تحليل‌گر اسراييلي «نشانه‌هايي به چشم مي‌خورد که آمادة پيوستن به گروه‌هايي باشد که بر ساف جهت ترک لبنان فشار مي‌آورند».

در چنين شرايط خطرناکي که ممکن بود درگير شدن با نيروهاي ايراني موقعيت برتر رژيم صهيونيستي را در لبنان با تهديدات جدي مواجه کند، سران “تل آويو ” مجبور شدند طي يک حرکت تاکتيکي، در جبهة سوريه آتش‌بس اعلام کنند. اين اولين بار در طول تاريخ جنگ‌هاي اعراب و اسراييل بود که رژيم صهيونيستي از يک کشور عربي درخواست آتش‌بس مي‌کرد. سوريه به سرعت آتش‌بس را پذيرفت. صهيونيست‌ها بلافاصله طي يک عمليات «جداسازي نيروها»، نظاميان خود را از درة بقاع بيرون کشيدند و انرژي خود را بر بيروت متمرکز کردند. طي هفته‌هاي بعد، ارتش رژيم صهيونيستي مرحله به مرحله، بيروت را به محاصرة کامل درآورد. نيروهاي زميني همة راه‌ها و گذرگاه‌هاي کوهستاني منتهي به شهر را مسدود کردند، نيروي هوايي با پروازهاي بي‌وقفه، آسمان را تحت کنترل کامل گرفتند و قايق‌ها و ناوچه‌هاي نيروي دريايي نيز ساحل بيروت را به طور کامل مسدود کردند. روز ۴ جولاي حلقة محاصره کامل شد. از سوي ديگر اقدامات فرستادة آمريکا به نتيجه رسيد و «کميتة نجات ملي» به «طرح فيليپ حبيب» رأي مثبت داد. به موجب اين طرح مقرّر شد تا آتش‌بس برقرار شده و فدائيان فلسطيني (شامل تمامي اعضاي “ساف “) در سيزده مرحله از ۲۱ آگوست تا ۳ سپتامبر تحت نظارت يک نيروي بين‌المللي، بيروت را ترک کنند. توافقات «هيأت نجات ملي» با فيليپ حبيب اعتراضات گسترده‌اي را در ميان مسلمانان لبنان در پي داشت. خروج فلسطينيان از لبنان، آن هم در حالي که متعصب‌ترين گروه از مسيحيان، حکومت را در دست داشتند، به معناي خلع سلاح اکثريت مسلمان در برابر زياده‌طلبي‌هاي «حزب کتائب» بود. عرفات هم حاضر به پذيرش طرح فيليپ نبود. هزاران آوارة فلسطيني در اردوگاه‌هاي اطراف بيروت مستقر بودند که تنها توسط فدائيان فلسطيني محافظت مي‌شدند و عرفات مي‌ترسيد که پس از خروج فدائيان، غيرنظاميان فلسطيني مورد انتقام‌جويي صهيونيست‌ها و ماروني‌ها قرار گيرند. سرانجام فيليپ حبيب با دادن قول شرف، به عرفات اطمينان داد که آمريکا سلامت آوارگان را تضمين خواهد کرد. رئيس ساف به قول آمريکا اعتماد کرد و تسليم شد. اما فشار افکار عمومي بر “کميتة نجات ملي ” همچنان ادامه داشت.

از ميان اعضاي اين کميته، وضعيت «نبيه بري» رييس جنبش شيعي امل از همه بدتر بود. پذيرش طرح حبيب شکاف عميقي را در سازمان امل ايجاد کرد، به گونه‌اي که بعضي از کادرهاي رهبري امل آشکارا عليه نبيه بري موضع گرفتند و علي‌رغم ميل او مجموعه‌اي از اعضاي اين سازمان به صورت خودجوش مبارزة مسلحانه با ارتش صهيونيستي را شروع کردند. با اين حال نبيه بري به دلايلي که اين مجال جاي طرح آن نيست، بر حمايت از تصميمات کميتة نجات ملي پافشاري کرد و در نتيجه امل به سرعت دچار انشعاب شد. اين انشعاب اگر چه امل را به شدت تضعيف کرد، اما سرچشمة جريان ديگري شد که آيندة لبنان و تمامي خاورميانه را با تحولات بنيادين مواجه کرد.

روز چهارم آگوست، سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به درخواست جمع کثيري از مبارزان شيعة لبناني در شهر بعلبک، اولين دفتر خود را در لبنان بازگشايي کرد. با توجه به تمرکز نيروهاي فعال شيعه خصوصاً انشعابيون سازمان امل در بعلبک اين شهر بهترين مکان براي آموزش شيعياني بود که قصد مقابله با اشغالگران صهيونيست را داشتند. به اين ترتيب تعداد بسيار محدودي از نيروهاي زبدة سپاه پاسداران، در بعلبک مستقر شدند. در ۲۱ آگوست سال ۱۹۸۲، نيروهاي چندمليتي غربي وارد لبنان شدند تا براي اجراي طرح حبيب نظارت کنند. دو روز پس از ورود نظاميان غربي به بيروت، در ۲۳ آگوست، «بشير جميل» در ساية حضور تانک‌ها و سرنيزه‌هاي صهيونيست‌ها، تعدادي از نمايندگان مسيحي مجلس لبنان را در «پادگان فياضيه» گردآورد و از آنان براي رياست جمهوري رأي اعتماد گرفت. همزمان خروج دشمنان او از بيروت جريان داشت. فدائيان فلسطيني سوار بر خودروهاي ساف، همراه با تمامي ادوات سبک و سنگين خود دسته دسته به سوي بندر بيروت حرکت کردند و بر کشتي‌هاي يوناني که ساف اجاره کرده بود سوار شده به سوي کشورهاي مختلف عربي (الجزاير، ليبي، عراق، يمن جنوبي و …) حرکت کردند. تا اين مرحله، همه‌چيز به نفع رژيم صهيونيستي به نظر مي‌آمد. هم ساف از لبنان اخراج شده بود، هم دولت مسيحي متحد با رژيم صهيونيستي قدرت را در دست داشت و تل‌آويو به صورت جدي اميدوار بود که دومين قرارداد صلح خود را با يک کشور عربي، در لبنان منعقد نمايد.

بعداز ظهر روز سه‌شنبه، ۱۴ سپتامبر سال ۱۹۸۲، انفجار بزرگي در مرکز حزب «کتائب» واقع در محله اشرفية بيروت رخ داد. در زمان انفجار بشير جميل مشغول سخنراني براي وفاداران خود بود. از جنازة او تنها يک پاي کامل و چند تکه کوچک ديگر پيدا شد. بلافاصله پس از اين واقعه يگان‌هاي ارتش صهيونيستي، پس از ۹۴ روز استقرار در حومة بيروت، وارد اين شهر شدند و کنترل آن را به دست گرفتند. ساعت ۱۷ روز شانزدهم سپتامبر، «الياس حبيقه»، فرماندة «فالانژها» نيروهايش را در فرودگاه بين‌المللي بيروت جمع کرد و به سوي بزرگ‌ترين اردوگاه‌هاي فلسطيني در حومة بيروت، يعني «صبرا و شتيلا» حرکت کرد. اين دو اردوگاه در محاصرة کامل ارتش صهيونيستي بود. نمايندة فالانژها در همان روز به ديدار «ژنرال شارون» رفت و اجازة ورود به اردوگاه‌هاي مذکور را به نام تصفية عناصر تروريست باقي‎مانده گرفت. صبح روز شانزدهم سپتامبر حلقة محاصره به دستور آريل شارون باز شد و دو گردان از نيروهاي الياس حبيقه وارد اردوگاه‌هاي صبرا و شتيلا شدند. قصابي از ساعت ۷ صبح آغاز شد. به دليل خروج کامل فدائيان از بيروت، هيچ مقاومت مسلّحانه‌اي در اردوگاه وجود نداشت. ژنرال‌هاي صهيونيست از روي پست ديده‌باني مستقر بر بام ساختماني هفت طبقه در محدودة سفارت کويت، شاهد وقايع هولناک جاري در صبرا و شتيلا بودند. ۳۶ ساعت بعد که خبرنگاران رسانه‌ها خود را به اردوگاه‌ها رساندند با تلي از اجساد سوراخ سوراخ و يا مثله شده در معابر اردوگاه مواجه شدند. فالانژها هنوز مشغول دفن اجساد با بلدوزرهايي بودند که ارتش صهيونيستي در اختيارشان گذاشته بود. در عرض ۲۴ ساعت ۲۵۰۰ غيرنظامي فلسطيني، توسط متحدان ژنرال شارون و با اجازة او سلّاخي شده بودند. فاجعه به قدري بزرگ بود که حتي صهيونيست‌ها نيز نتوانستند در برابر آن ساکت بنشينند و بزرگ‌ترين تظاهرات اتباع رژيم صهيونيستي در تاريخ اين رژيم، براي اعتراض به همين جنايت برگزار شد. سه روز پس از اتمام کشتار صبرا و شتيلا، نمايندگان مسيحي پارلمان لبنان، يک بار ديگر زير چکمة اشغالگران گرد آمدند و «امين جميل» برادر کوچک‌تر بشير جميل را به رياست جمهوري انتخاب کردند.

روز بعد، در روز ۲۲ سپتامبر سال ۱۹۸۲ ارتش صهيونيستي از بيروت خارج شد، تا در صورت انجام عملياتي انتقامجويانه عليه اشغالگران، در کوچه و خيابان‌هاي پيچ در پيچ بيروت به دام نيفتد. ده روز بعد، در دوم اکتبر نيروهاي چندمليتي، براي حفظ نظم و حمايت از دولت مرکزي بار ديگر وارد لبنان شدند. اين بار برخلاف مرتبة پيشين، پايان مأموريت نيروهاي چندمليتي به خروج آخرين فرد خارجي از لبنان موکول شده بود. اين دقيقاً معنايي جز حضور نامحدود نيروهاي غربي در لبنان نداشت. همزمان با اين وقايع، در بعلبک مهمترين شهر دره بقاع، فعاليت‌هاي دفتر سپاه، مستقر در مسجد امام علي(ع)، رونق فراواني گرفته بود.

مقر «عاشقان شهادت» ثبت‎نام از داوطلبان لبناني را براي شرکت در دوره‌هاي آموزش نظامي و عقيدتي شروع کرد. اولين دورة آموزشي شامل ۱۸۰ نفر بود که بسياري از کادرهاي بعد حزب‌الله و در رأس آنان «سيدعباس موسوي» را دربر مي‌گرفت. آموزش اولين دوره از داوطلبان توسط سپاه، اعزام آنان به مناطق جنگي، ايجاد ارتباط ميان آنان با هسته‌هاي خودجوش مقاومت در جنوب لبنان و بيروت، همگي در پنهان‎کاري محض و بدون هيچ‌گونه اعلام و تبليغي انجام شد. علي‌رغم اين‌که نيروهاي سپاه پاسداران در نزديکي خط برخورد با ارتش اسراييل قرار داشتند، در هيچ يک از درگيري‌هاي نظامي با ارتش صهيونيستي شرکت نداشتند. پاسداران ايراني، به مبارزان شيعه پيشنهاد کردند، تاکتيک جنگ چريکي را به منظور تحليل بردن قدرت نيروهاي اشغالگر و ندادن فرصت به آنان براي تثبيت خود در مناطق اشغال شده در پيش بگيرند. اين پيشنهاد مستلزم «حمايت مردمي، وجود رزمندگان محلي و سازماندهي آنان» بود. در آن زمان بعلبک محل حضور گروه‌هاي متفرق اسلام‌گرا خصوصاً جداشد‌گان از امل بود که به اميد يافتن راهي براي مقابله با اشغال لبنان، از مناطق اشغالي خارج شده و به اين شهر آمده بودند. دولت ايران از طريق سفير خود در دمشق و پاسداران مستقر در بعلبک به مذاکره با اين مجموعه‌هاي شيعه پرداخت تا بتواند زمينة مذاکرات آنان را با هم فراهم کند. اين گروه‌هاي متفرق، همگي در علاقه به انقلاب اسلامي و آراي رهبري آن اتفاق‌نظر داشتند و همين زمينة مشترک، سرانجام آنان را گردهم آورد و مذاکرات آغاز شد. نتيجة مذاکرات اوليه، تشکيل يک کميتة ۹ نفره متشکل از روحانيون شيعة لبناني، شخصيت‌هاي انشعابي از امل، کميته‌هاي ياري انقلاب اسلامي و بعضي شخصيت‌هاي مستقل بود. کميتة ۹ نفره مأموريت داشت تا يک تشکيلات سياسي جديد را براساس دو اصل «پايبندي به ولايت فقيه» و «نبرد با رژيم صهيونيستي» پي‌ريزي کند. اين کميته پس از پنج ماه، چهارچوب سياسي موردنظر را پي‌ريزي کرد، به گونه‌اي که اين تشکيلات جديد، فراگير بوده و همة جناح‌هاي شيعي معتقد به دو اصل مذکور را در بر گيرد. سپس هيأتي از طرف کميته به رياست سيدعباس موسوي به ايران سفر کرد و ضمن ديدار با امام خميني، ايشان را از توافق گروه‌هاي اسلام‌گرا مطلع کرد.

امام خميني به درخواست کميته، نماينده‌اي از طرف خود به لبنان اعزام کرد. در مرحلة بعد، يک شوراي پنج نفره از ميان کميته ۹ نفره انتخاب شد تا رياست تشکيلات جديد را به‎عهده بگيرد. اين تشکيلات جديد «شوراي لبنان» نامگذاري شد و در زمستان سال ۱۹۸۲، اولين جلسة خود را تشکيل داد. علي‌رغم اين‌که خبر تشکيل شوراي لبنان درز کرده بود اما اسامي اعضاي آن محرمانه باقي ماند. اين شورا در نهايت پنهان‌کاري فعاليت مي‌کرد و هيچ تابلوي رسمي و علني نداشت. تشکيلات جديد که به اختصار «شورا» خوانده مي‌شد، موفق شدند عمليات‌هاي متفرق و ناهماهنگي را که عليه اشغالگران صهيونيست انجام مي‌گرفت، منسجم و منظم کنند. يکي از اقدامات مهم شورا جذب جوانان شيعه‌اي بود که در سازمان‌هاي فلسطيني عضويت داشتند و با خروج ساف از لبنان، بي‌سرپرست و حيران رها شده بودند. سازمان امل نه تنها نسبت به اين افراد علاقه‌اي نشان نداد بلکه آنان را سرزنش و توبيخ هم کرد اما شورا براي اين دسته از جوانان اعتبار زيادي قائل شد و آنان هم با انگيزة فراوان به تشکيلات جديد پيوستند و در فاصلة زماني کوتاه منشأ خدمات فراواني شدند. (يکي از اين افراد « شهيد عماد مغنيه» نام دارد که با فتح همکاري نزديک داشت و امروز يکي از معروف‌ترين مبارزان شيعة لبنان در سطح جهان به شمار مي‌رود).

نقطة اوج اقدامات شورا «۱۱ نوامبر سال ۱۹۸۲» است. در اين تاريخ يک پژوي سفيد رنگ، خود را به طبقة زيرين ساختمان سرفرمانداري نظامي رژيم صهيونيستي در شهر «صور» نزديک کرد و انفجار مهيبي که پس از آن روي داد، اين ساختمان بزرگ و مستحکم را کاملاً ويران کرد. نتايج اين واقعه براي ارتش رژيم صهيونيستي يک فاجعه به معناي واقعي کلمه بود؛ «۱۴۱ کشته و صدها زخمي». ژنرال شارون ساعتي پس از انفجار، خود را به صور رساند. فيلم‌هايي که او را با چهره‌اي درهم کشيده و در حال نظارة تلي از آهن و بتون نشان مي‌دادند براي هميشه در تاريخ جنگ‌هاي اعراب و اسراييل جاودانه شدند.

اينک «ژنرال بولدوزر» بايد تلّ اجساد سربازان خود را جمع مي‌کرد. چنين تلفاتي در يک روز به استثناي جنگ رمضان در تمام طول حيات ارتش صهيونيستي سابقه نداشت. هيچ گروهي مسؤوليت اين انفجار را به‎عهده نگرفت. آنچه صهيونيست‌ها تا مدت مديدي از قبولش سرباز مي‌زدند، شکل اجراي انفجار بود. تمامي شهود گواهي مي‌دادند که پژوي سفيدرنگ خود را به مقر صهيونيست‌ها کوبيده و اين حکايت از آن داشت که رانندة خودرو نيز در اين انفجار کشته شده است. اما مفسّران و محققان صهيونيست اصرار داشتند که اين بمب در جوار ساختمان يا درون آن تعبيه شد. اين شکل از حمله که براي ارتش صهيونيستي کاملاً ناآشنا بود، در زماني کوتاه با عنوان «عمليات استشهادي» شناخته شد و اين واژه به بخشي جدايي‌ناپذير از «ادبيات مقاومت ضدصهيونيستي» تبديل شد.

تل‌آويو از کنار اين عمليات با حيرت و بهت گذشت. در سپتامبر سال۱۹۸۳، ارتش رژيم صهيونيستي تحت فشار مجامع بين‌المللي و عمليات‌هاي خردکنندة مقاومت لبنان مجبور شد از بيروت عقب‌نشيني کند و «مناخيم بگين» نيز در همين سال از مقام خود استعفا کرد.

در۱۶ فوريه سال ۱۹۸۵ دومين مرحله عقب نشيني ارتش صهيونيستي از خاک لبنان آغاز شد و تا ۳۰ آوريل همان سال پايان يافت، اما کماکان ۱۱ درصد از کل خاک لبنان در اشغال صهيونيست‌ها باقي ماند. بخش عمده‌اي از اين اراضي، از سال ۱۹۷۸ تحت اشغال صهيونيست‌ها بود و در کنترل نيروهاي «سعد حداد» قرار داشت. اين بار صهيونيست‌ها رسماً اين مناطق را «کمربند امنيتي» نام نهادند.

بلافاصله پس از خروج ارتش صهيونيستي از شهر صيدا به تاريخ ۱۶ فورية سال ۱۹۸۵، در يک گردهمايي در منطقة شيعه‌‌نشين بيروت سازمان «حزب‌الله» به صورت رسمي هويت، استراتژي و برنامة ايدئولوژيک خود را اعلام کرد. همزمان اعلام شد که حزب‌الله مسئوليت عمليات استشهادي در شهر صور را مي پذيرد و براي نخستين بار هويت مجري اين عمليات افشا گرديد.

«احمد جعفر قصير» جواني ۱۹ ساله از اهالي روستاي «دير قانون النهر» کسي بود که هدايت پژوي سفيد رنگ را در روز ۱۱ نوامبر ۱۹۸۲ به‎عهده داشت و بي‎سابقه‎ترين کابوس تاريخ رژيم صهيونيستي را خلق کرد.حزب الله او را «امير الاستشهاديون» لقب داد و روز شهادت او را «روز شهيد» نام نهاد.

اينک دشمن جديدي در برابر رژيم صهيونيستي قد علم کرده و آن را به مبارزه دعوت مي‌کرد که روش‌ها و ديدگاه‌هايش براي تل‌آويو کاملاً تازگي داشت. مقامات رژيم صهيونيستي معتقد بودند که «عمليات صلح براي الجليل» اگرچه باعث اخراج فدائيان فلسطيني از لبنان شد، ولي نيرويي به مراتب خطرناک‌تر و ستيزه‌جوتر را جايگزين آن کرد.

اسحاق رابين، وزير دفاع وقت دولت يهودي در اين خصوص اظهار داشت: حملة نظامي اسراييل باعث شد تا غول شيعه از بطري خارج شود. من معتقدم که از بين تمام فاجعه‌ها، اين فاجعه خطرناک‌ترين است، زيرا جنگ با شيعيان، نيروهاي آنان را آزاد کرده و وضع بدتر شده است. هيچ کس اين را پيش‌بيني نمي‌کرد و من در گزارش‌هاي محرمانة مأموران مخفي چنين چيزي نديده‌ام…

اگر ما به عنوان يکي از نتايج جنگ، راديکاليسم شيعه را جايگزين راديکاليسم فلسطيني کنيم، بدترين اقدام را انجام داده‌ايم. در بيست سال گذشته، هيچ‌گاه يک مبارز فلسطيني خود را تبديل به يک بمب جاندار نمي‌کرد. من معتقدم که شيعيان براي نوعي راديکاليسم، توانايي‌هايي دارند که ما هنوز آن را نشناخته‌ايم.» صهيونيست‌ها بوي خطر را به خوبي احساس کرده بودند و يکي از دلايل عقب‌نشيني آنان از مواضع اشغال سال ۱۹۸۲تا کمربند امنيتي همين حضور پراکنده در منطقه اي وسيع و متراکم از جمعيت جنوب لبنان، امکان طراحي و اجراي عمليات هايي از قبيل «عمليات صور» را به مقاومت اسلامي لبنان مي داد. در حقيقت ماشين جنگي اسراييل در جنوب لبنان به سيبل متحرکي براي شهادت طلبان لبناني تبديل شده بود. مسيري که احمد قصير گشوده بود با سلسله اي از عمليات هاي شهادت طلبانه دنبال شد و عرصه را به شدت بر اشغالگران يهودي تنگ نمود. تنها کمتر از يک سال پس از عمليات شهيد«احمد قصير»، در ۴ نوامبر سال ۱۹۸۳ يک کاميون پر از مواد منفجره ساختمان جديد سرفرمانداري نظامي رژيم صهيونيستي در “مدرسة الشجره ” در شهر “صور ” را با خاک يکسان کرد. ۲۹ افسر و سرباز صهيونيست در اين “عمليات استشهادي ” کشته شدند و باز هم رژيم صهيونيستي هيچ سرنخي از عوامل انفجار به دست نياورد.

چند ماه بعد در ۱۱ آوريل سال ۱۹۸۴ يک رنوي سبز رنگ خود را در کنار يک ستون از گشتي‌هاي ارتش صهيونيستي در حوالي روستاي «دير قانون» منفجر کرد و ۶ اشغالگر را به هلاکت رساند.

در ۱۶ ژوئن سال ۱۹۸۴، جواني سوار بر اتومبيل بنز سفيد رنگ در جاده‌اي منتهي به شهر اشغال شدة صيدا، در کنار يک کاروان نظاميان صهيونيست خود را منفجر کرد. ستاد ارتش صهيونيستي تنها به مجروح شدن ۱۰ سرباز خود در اين انفجار بزرگ اعتراف کرد. ديگر تحمل اين اوضاع براي تل آويو ممکن نبود. بنابر اين اشغالگران صهيونيست، با همان سرعتي که ۳۲ ماه قبل تا دروازه‌هاي بيروت آمده بودند، عقب نشيني کردند و به مدت ۱۵ سال به نبردي فرسايشي در محدوده “کمربند امنيتي ” تن دادند.

نويسنده: محمد علي صمدي

دیدگاه های این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *