به یاد مداح شهیدی که در حسینیه به دنیا آمد
تاریخ انتشار خبر : ۹۲/۰۸/۲۵
یکی از بچههای هیئت به سید گفت: توی مراسمها و روضه اهل بیت، اصلاً گریهام نمیگیرد. سید در جواب او گفت: اینجا هم که من خواندم، گریهات نگرفت؟!، گفت: «نه!». سید گفت: مشکل از من است!، من دهنم آلوده است که تو گریهات نمیگیرد.
شهید سید مجتبی علمدار «فرمانده گروهان سلمان از گردان مسلم ابن عقیل(ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا» بعد از اتمام جنگ در لشکر ۲۵ کربلا مشغول به خدمت شد. او که از جانبازان شیمیایی جنگ تحمیلی بود، در سال ۱۳۷۵ بر اثر جراحتهای وارده به یاران شهیدش پیوست. خاطراتی از این شهید تقدیم مخاطبان میشود.
*سبکهای بعضی مداحان نامناسب است
یکی از دوستان شهید سید مجتبی علمدار نقل میکند: سید، مداحی را از جایی یاد نگرفت، در جبهه بین مداحیهای مداحان، میانداری میکرد تا این که آهسته آهسته تمرین کرد و یاد گرفت.
سید، صدای عالی هم نداشت ولی سوز خاصی در نفسهایش نهفته بود که هر شنوندهای را شیفته خود میکرد، از سبکهای خوبی هم استفاده میکرد. سید میگفت: «دنبال سبکی میگردم که جوانها را جذب کند و با محتوا هم باشد، باید با این جوانها کار کرد و نگذاشت تا آنها گرفتار تهاجم فرهنگی شوند اما بعضی از مداحان سبکهایی میخوانند که آدم شرمش میآید، وقتی آن را میشنود.»
* عشق به دردانه اباعبدالله(ع)
سید مجتبی، آدم عجیبی بود؛ وقتی مصیبت ائمه(ع) را میخواند، انگار صحنههای روضه را مشاهده میکرد، سید قبل از همه، اول خودش گریه میکرد و مردم هم از گریههای جانسوز او، گریه میکردند. وقتی زیارت عاشورا را شروع میکرد، همینطور مثل باران؛ اشک از گونههایش جاری میشد.
عاشق مصیبت دردانه اباعبدالله(ع)، حضرت رقیه خاتون سلامالله علیها بود؛ وقتی هم مابین روضه میگفت: «تو گوشش زدند!» از حالت گریه و ضجه زدنش، احساس میکردیم، او این صحنه را میبیند.
* طریقه جذب جوانان هیئتی
شیوه خاصی در جذب جوانان داشت؛ گاهی به او میگفتم: «اینها کی هستند که میآوری هیئت؟ به یکی میگی بیا امشب تو ساقی باش؛ به دیگری میگی این پرچم را به دیوار بزن و …؛ ول کن بابا!»
سید میگفت: «نه! کسی که در راه اهل بیت(ع) گام بر میدارد که مشکلی ندارد اما کسی که در این راه نیست، اگر بیاید توی مجلس اهل بیت(ع) و گوشه بنشیند و شما به او بها ندهید، میرود و دیگر هم بر نمیگردد، اما وقتی او را تحویل بگیرید، او را جذب این راه کردید.»
برنامه هیئت، در ابتدا با سه ـ چهار نفر شروع شد اما بعدها رسیده بود به ۳۰۰ تا ۴۰۰ جوان عاشق اهل بیت(ع) که همه اینها نتیجه تواضع، فروتنی و اخلاص سید مجتبی علمدار بود.
* درس بزرگی برای بعضی از دوستان مداح!
یکبار، یکی از بچههای هیئت آمد و به سید گفت: «تو مراسمها و روضه اهل بیت علیهما السلام، اصلاً گریهام نمیگیرد» سید در جواب او گفت: «اینجا هم که من خواندم، گریهات نگرفت؟!» گفت: «نه!» سید گفت: «مشکل از من است! من چشمم آلوده است، من دهنم آلوده است که تو گریهات نمیگیرد.» آن شخص با تعجب گفت: «عجب حرفی! من به هر مداحی گفتم، گفت: تو مشکلی داری، برو مشکلت را حل کن، گریهات میگیرد! اما شما میگی، مشکل از من است!»
* ائمه را با پول مقایسه نمیکنم
سید، وقتی مداحی میکرد، سنگینی و وقار خاصی داشت و در ازای مداحی، به هیچ وجه پول نمیگرفت؛ میگفت: «اگر در ازای مداحی کردنم پول بگیرم، چطوری فردای قیامت میتوانم بگویم برای شما خواندم؟! میگویند: خواندی، پاداشش را گرفتی! من اصلاً ائمه را با پول مقایسه نمیکنم!»
یکی از بچهها تعریف میکرد، میگفت: مشهد که بودیم، سید داخل حرم شروع به مداحی کرد. پیرمردی گفت: «از نظر شرعی تکلیف میکنم! باید بگیرید!» سید، پول را گرفت، بعد آورد و انداخت توی ضریح امام رضا(ع). همه کارهای سید، صلواتی بود… .»
* خانوادهای که با روضههای سید، نمازخوان شدند
دو تا برادر بودند که به ظاهر هیئتی نبودند، این دو برادر شیفته سید شده بودند و به دلیل دوستی با سید وارد هیئت شدند. یک روز مادر اینها شک میکند که چرا شبها دیر به خانه میآیند؟! شب دنبال آنها راه میافتد، میبیند پسرانش رفتند داخل یک زیرزمین، این خانم هم پشت در مینشیند و گوش میدهد؛ متوجه میشود از زیر زمین، صدای مداحی میآید.
بعد از اتمام مراسم، مادر متوجه می شود فرزندانش، نمازخوان شدند، با دیدن این صحنه، مادر هم تحت تأثیر قرار میگیرد و او هم به این راه کشیده میشود.
خود سید بعدها تعریف کرد که این دو برادر یک شب آمدند، گفتند: «سید! مادر ما میخواهد شما را ببیند، رفتم دیدم خانمی است چادری؛ گفت: آقا سید! شما من را که نماز نمیخواندم، نمازخوان کردی! چادر به سر نمیکردم، چادری کردید! ما هر چه داریم، از روضه خوانیها و وجود شما داریم.» این خانم بعدها تعریف کرد که سید به من گفت: «من هر چه دارم از این فرزندان شما دارم! اینها معلم اخلاق من هستند.»
* باطننگری و بلند اندیشی شهید علمدار
بعد از شهادت سید، بنده خدایی به من میگفت: یک روز غروب، داشتم با موتور از خیابان رد میشدم، سید را در پیاده رو دیدم، باران هم میبارید. گفتم بروم سید را هم سوار کنم، بعد با خودم گفتم من با این شلوار لی و این وضعیت ریش و سبیل؟! دوباره گفتم: هر چه باداباد! ایستادم و گفتم: «سید! یا علی! میتوانم برسانمت؟» سید گفت: «خوشحال میشوم!»
در بین مسیر با خودم گفتم: «خدایا! وضعیت ظاهری من با سید شباهتی به هم ندارند.» به همین خاطر گفتم: «سید! ببخشید ما اینطوری هستیم!» سید نگاهی کرد و گفت: «تو از من هم بهتری!»
* نامش را آسمانیها انتخاب کرده بودند
مادر بزرگوار شهید علمدار نقل میکرد: زمانی که ما در این منطقه ساکن شدیم، ساختمانی وجود نداشت، پدربزرگ ما اینجا ساختمانی بنا کرد و یک اتاق هم به اسم حسینیه درست کرد که سید هم در همین حسینیه به دنیا آمد و بزرگ شد.
سید مجتبی، فرزند اولم بود، او در ۲۱ رمضان سال ۱۳۴۵ شمسی به دنیا آمد، وقت اذان صبح. من دوست داشتم اسمش را سید علی بگذارم، گفتم این بچه اسمش را با خودش آورده اما همسرم گفت: «ما نام علی در فامیل داریم» قرار شد اسمش را امیر بگذاریم. وقتی که همسرم برای ثبت اسم سید به اداره ثبت احوال میرود، نام بچه را میپرسند، فراموش میکند و ناخودآگاه میگوید: «سید مجتبی!» در صورتی که اسم برادرم هم مجتبی بود.
از دوره طفولیت او را بغل میکردم و با خودم به مجالس عزای امام حسین(ع) میبردم. گریه میکردم و به بچه شیر میدادم. لطف الهی شامل حال ما شد و این بچه ذاتش با عشق اهل بیت(ع) عجین شد.
* ارادت خاص سید مجتبی به حضرت رقیه(س) و عمه سادات
مادر شهید علمدار نقل میکرد: از بچگی، اهل بیت(ع) را دوست داشت و همراه پدربزرگش زنجیر میزد و سینهزنی میکرد و هر جا که پدربزرگش میرفت، او هم میرفت،به امام حسین(ع) خیلی علاقه داشت و همینطور به حضرت رقیه(س)؛ به ایشان میگفت: «عمه کوچولو، کی میشود بیایم به زیارتت، قبر کوچولویت را ببوسم.» به حضرت زینب(س) میگفت: «عمه سادات! ما با هم فامیل هستیم.» به طور کل، عشق و ارادت خاصی به ائمه و اهل بیت(ع) داشت.
* شروع مداحی از جبهه
مادر مومنه شهید علمدار نقل میکرد: پدربزرگ ایشان خیلی مذهبی و مومن بودند و سید دوست داشت هر کاری که پدربزرگش میکند، انجام بدهد، از بچگی مداحی را دوست داشت اما به آن صورت نمیتوانست بخواند. از جبهه شروع کرد. همان جا بین دعای توسل و دعای کمیل و … مصیبت میخواند و یادی از اهل بیت(ع) میکرد، واقعاً از عمق وجود میخواند و دلش میشکست. زبانی و ظاهری نبود. بعد از جنگ به صورت جدی مداحی میکرد.
* از ضجه زیاد بیهوش شده بود
مادر شهید علمدار نقل میکرد: اسم ائمه به ویژه امام حسین(ع) که میآمد، منقلب میشد. یک سال غروب عاشورا، شام غریبان گرفته بودند، بین مراسم یک دفعه این بچه چنان ضجهای میزند که از هوش میرود، دیدم دیگر صدای سید مجتبی نمیآید، گفتم بچهام از دست رفت.
سریع آمدم، دیدم او را وسط سالن خواباندهاند و آب به سر و صورتش میزنند.
* هان مجتبی! بابا شدی؟!
مادر صبور شهید علمدار نقل میکرد: وقتی سید مجتبی پدر شد احساس عجیبی داشت، از بیمارستان آمد خانه، از در که آمد، شروع کرد به شعار دادن: «صل علی محمد دِتِر (دختر) من خوش آمد.» خواهرش گفت: «هان مجتبی! بابا شدی؟!» گفت: «بله خدا به من رحمت داد.» خواهرش پرسید: «اسمش را میخواهی چه بگذاری؟» گفت: «چی باید بگذاریم؟ بعد با آهنگ زیبایی خواند: «یا زینب و یا زهرا یا زینب و یا زهرا.»
* ذکر یا زهرا(س) در دم شهادت
به ما اجازه نمیدادند داخل بخش سی.سی.یو برویم؛ دکترها میگفتند: با وجودی که سید مجتی در حالت کُما بود، موقع اذان مغرب، چشمهایش را باز کرد و سه بار نام مادرش حضرت زهرا(س) را برد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.
* وقتی سید مجتبی شدم!
یکی از دوستان شهید علمدار نقل میکرد: من کنار سید نشسته بودم و سید هم طبق معمول شال سبزش را روی سرش انداخته بود و با سوز و گداز خاصی مشغول خواندن زیارت عاشورا و مداحی بود. بعد از اتمام مراسم ناگهان شال سبز خود را بر گردن من گذاشت. با تعجب پرسیدم: «این چه کاری است؟» گفت: «بگذار گردن تو باشد.» بعد از لحظهای دیدم جمعیت حاضر به سوی من آمدند و شروع کردند به بوسیدن و التماس دعا گفتن. با صدای بلند گفتم: «اشتباه گرفتهاید، مداح ایشان است.» اما سید کمی آن طرفتر ایستاده بود و با لبخند به من نگاه میکرد.
* روش دوری از غرور به سبک شهید علمدار
شهید علمدار به یکی از ذاکران اهل بیت(ع) گفته بود: هر وقت وارد هیئت شدی و جمعیت زیاد آن، تو را به وجد آورد و احساس کردی که مردم به خاطر تو آمدهاند، همان لحظه برو بیرون و مداحی نکن. عُجب و غرور انسان را نابود میکند.
* خاکیتر از خاک
بارها دیده بودم که بعد از اتمام کار هیئت، ظرفها را میشست. میگفت: «افتخارم این است که خادم عزاداران امام حسین(ع) باشم.» معمولاً در هیأتها برای مداح صندلی یا چیزی قرار میدهند تا در بالاترین جای مجلس بنشیند. بعد هم مجلس را آماده میکنند. موقع شروع مجلس یک نفر با ذکر صلوات، ورود مداح را خبر میدهد و مابقی مراسم؛ اما سید اصلاً در قید و بند این برنامهها نبود. همان پایین مجلس مینشست و میگفت: چراغها را خاموش کنند. بعد شروع میکرد به مداحی.