گفت‌وگویی متفاوت با ابوالشهیدین آیت‌الله معلمی+تصاویر

ما انقلاب نکرده‌ایم که صحنه را خالی کنیم/شهادت فرزند مقابل دیدگان آیت‌الله!
اول این که ما انقلاب نکرده‌ایم که صحنه را خالی کنیم، هر روز که از انقلاب می‌گذرد وظیفه ما دوصدچندان می‌شود، ما این را از رهبر و مراد خود خمینی کبیر(ره) آموخته‌ایم که تا آخر بایستیم، مگر امروز در چهره فرزند خلف ایشان مقام معظم رهبری خستگی می‌بینید که در من ببینید.

خبرگزاری فارس مازندران ـ حماسه و مقاومت/جایگاه و نقش قوی روحانیت در نهضت‌های معاصر آنقدر چشم‌گیر و غیر قابل انکار است که دشمنان این قشر انقلابی نیز به آن اذعان دارند، انقلاب اسلامی یکی از آن نهضت‌های معاصر است که تلاش مردم در آن به خوبی به ثمر نشست، رهبری قوی و مدبرانه روحانیت که در رأس هرم این نهضت قرار داشتند، از دید کسی پنهان نیست.

بعد از پیروزی انقلاب اولین قشری که مورد اصابت تیر کین دشمن قرار گرفت، روحانیت بود، شهید مطهری که در هشتاد و یکمین روز پیروزی انقلاب به دست دشمن این نهضت به شهادت رسید، نمونه بارز کینه‌توزی دشمنان انقلاب، به رهبری این نهضت است.

سال ۱۳۵۹، جنگی که از سوی استکبار جهانی به انقلاب نوظهور اسلامی‌مان تحمیل شد، همه مردم فهیم کشورمان را در مقابل دشمن به صف‌آرایی واداشت که قشر روحانیت نیز جدا از قوام‌بخشی معنوی به این صفحه‌آرایی، خود نیز در صف قرار گرفته و افتخاراتی را نیز در این عرصه در کارنامه خود ثبت و درج کرده‌اند.

ابوالشهیدین آیت‌الله علی معلمی‌ نماینده مردم مازندران در مجلس خبرگان رهبری و امام جمعه قائم‌شهر از جمله روحانیونی است که در پیروزی و تثبیت انقلاب نقش به‌سزایی داشته است، حضور قوی در فعالیت‌های قبل و بعد از انقلاب و تقدیم دو فرزند در جنگ تحمیلی هشت‌ساله، نشان از دلدادگی او به نهضت خمینی کبیر(ره) دارد، گفت‌وگویی که در پیش روی‌تان است، ماحصل دیداری صمیمانه است که تقدیم‌تان می‌شود.

دهه ۶۰ – از راست: آیت‌الله موسوی‌اردبیلی – حجت‎الاسلام نوریان و آیت‎الله معلمی

فارس: حاج آقا! قبل از هر چیز کمی‌ از خودتان بگویید، از پدر و مادرتان، چگونگی ورودتان به حوزه و …

اگر قرار باشد خودم را معرفی کنم ابتدا باید بگویم چرا نامم را علی گذاشتند! من در بیست و پنجم ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۲ هجری قمری به‌دنیا آمدم، برای همین خانواده‌ام که یک خانواده مذهبی بودند، نامم را رمضانعلی گذاشتند، البته در شناسنامه علی نوشته شده است.

پدرم معلم قرآن بود، یعنی مکتبخانه‌ای را در کلاگرمحله جویبار اداره می‌کرد، البته جدم هم معلم بود، برای همین فامیلی‌مان «معلمی» شد، قرآن و خواندن و نوشتن را پیش پدرم آموختم، آن وقت‌ها دوره ابتدایی ۶ ساله بود، من در سال ۱۳۳۴ شمسی با امتحان ورودی که از من گرفتند در مقطع چهارم ابتدایی در دبستان سعدی جویبار شروع به تحصیل کردم، وقتی کلاس ششم ابتدایی را گرفتم، بنا به توصیه پدرم وارد حوزه علمیه ساری شدم.

ساری – دهه ۴۰ – ردیف اول: حاج‌آقا سعادت و حاج‎آقا عظیمی؛ نفر دوم از چپ: آیت‎الله معلمی

۳ سال بعد یعنی سال ۱۳۳۷، پدرم در گذشت و من تا سال ۱۳۴۴ در مدرسه مرحوم حاج رضاخان ساری ماندم، جا دارد از اساتیدم مرحوم علامه حاج شیخ مصطفی صدوقی و حاج سیدرضا سعادت یادی بکنم، طی این مدت برایم زحمات زیادی کشیدند، یادم می‌آید وقتی خواستم از حوزه ساری به مشهد بروم، مرحوم سعادت مخالفت کردند.

فارس: چرا مخالفت؟

ایشان نظرشان این بود من به حوزه علمیه نجف اشرف بروم، من تازه ازدواج کرده بودم، کمی پیشنهادش برایم قابل هضم نبود ولی سرانجام به توصیه‌اش عمل کردم و به نجف اشرف رفتم.

فارس: حدوداً چه سالی بود؟

نیمه اول سال ۱۳۴۵ بود که با خانواده‌ام وارد نجف اشرف شدم، دو سال نزد اساتید بزرگی همچون مرحوم حاج شیخ مجتبی لنکرانی و مرحوم حاج میرزاجوادآقا تبریزی و آقای راستی کاشانی تتمه دروس سطح را به پایان رساندم.

تهران – دهه ۶۰ – در محضر آیت‌الله العظمی خامنه‎ای

سال ۱۳۴۷ به حوزه درس خارج وارد شدم و از محضر امام راحل و مرحوم آیت‌الله شیرازی و آیت‌الله حاج سیدمحمد شاهرودی استفاده شایانی بردم.

بهمن‌ماه ۱۳۵۰ بود که بین شاه و حکومت عراق اختلافاتی رخ داد که رژیم بعث تصمیم به اخراج ایرانیان مقیم عراق گرفت که من هم جزو آن دسته بودم.

فارس: آیا قبل از حوزه نجف با امام و آرا و نظراتش آشنا بودید یا در نجف با او آشنا شدید؟

اولین‌بار سال ۱۳۴۱ بود که با نام مبارک امام آشنا شدم، آن وقت ما در ساری می‌شنیدیم که حوزه علمیه قم با شاه به‌خاطر بعضی از مسائل پیچیده است، اعلامیه‌هایی از قم برای‌مان می‌آمد ولی مسؤولان وقت حوزه ساری اهمیتی به اعلامیه‌ها نمی‌دادند تا این که یک روز اعلامیه‌ای از امام به حوزه آمد که یادم می‌آید مرحوم سعادت رو کرد به حاج آقا صدوقی و گفت: «انگار اوضاع خیلی بهم ریخته و مهم است که حاج آقا روح‌الله به میدان آمده و بیانیه صادر کرد».

مسجد شاه‌غازی ساری – سال ۶۱ – هنگام تدریس

آن روز اولین باری بود که اسم امام را می‌شنیدم، وقتی دیدم این شخصیت برای اساتیدم مهم است، به تحقیق در رابطه با شخصیت ایشان پرداختم و هر چه جلوتر می‌رفتم می‌دیدم او همان کسی است که می‌توان به او تکیه کرد و همین باعث شد به فعالیت‌های سیاسی روی بیاورم و با تکثیر اطلاعیه‌های امام و دیدگاه‌های فکری او به جمع انقلابیون پیوستم.

یادم می‌آید یک روحانی در محل ما طرفدار رفراندم شاه بود و مردم را تشویق می‌کرد در رأی‌گیری شرکت کنند، من اعلامیه امام را بردم پیش او تا او را از کارش منصرف کنم اما به‌صورت وقیحانه‌ای با من برخورد کرد، به امام توهینی کرد که من از گفتن آن معذورم، می‌گفت: «به او چه ربطی دارد در سیاست مملکت دخالت کند».

فارس: شما نگفتید چرا خودتان دارید دخالت می‌کنید؟

راستش را بخواهید خیلی عصبانی شدم، به او گفتم تو مرتد شده‌ای، ردّ فقیه عادل، ردّ امامان معصوم است، «الراد علیهم کالراد علینا» وقتی دید من این حرف را زدم، به من تشر زد و توهین کرد، من هم پاسخش را دادم و رو به مردم کردم و گفتم او مرتد است.

فارس: از این که داشتید علیه شاه موضع می‌گرفتید، نمی‌ترسیدید؟

شور انقلابی که در ما وجود داشت ترس را از ما دور کرده بود، همان روحانی‌نما رفت از دستم شکایت کرد و مأموران برای دستگیری‌ام آمدند که من پنهان شدم و بنا به پیشنهاد مرحوم صدوقی یک ماه به روستای «سله‌بن» سوادکوه رفتم که از شرح آن به خاطر ضیق وقت، صرف نظر می‌کنم.

هفت‌تپه ـ مقر رزمندگان لشکر ویژه ۲۵ کربلا

فارس: در نجف امام را می‌دیدید، چه حسی و حالی داشتید؟

سوال خوبی کردید! باور کنید گمشده‌ام را پیدا کرده بودم، تو دلم برای آقای سعادت دعا می‌کردم، از این که چنین سعادتی را با توصیه‌اش نصیب من کرد، همیشه نماز جماعت را‎ ‎‏ پشت سر امام می‌خواندم، وقتی درس خارج را در محضر ایشان می‌خواندم دیگر از شعف در پوستم نمی‌گنجیدم، از حسن تصادف، بحث مهم ولایت فقیه و حکومت اسلامی‌ که در واقع تئوری نظام آینده ایران اسلامی‌ شد را امام در همان دوران به میان آورده بود و من به‌عنوان یک طلبه جوان از این که می‌دیدم یک روحانی عالی‌رتبه‌ای چون امام دارد با یک دژخیم تا به دندان مسلح، مبارزه می‌کند، کیف می‌کردم.

دهه ۷۰ – از چپ: صالح روحانی‎زاده – حجت‎الاسلام عسکری فقیه – آقازاده وزیر نفت – آیت‎الله معلمی – مرحوم مجدآرا – مرحوم سلیم‎بهرامی – نفر اول راست: جانباز شهید حاج‌محمد صبوری «مدیرکل وقت بهزیستی مازندران»

فارس: چه خاطره‌ای از امام به یاد دارید؟

شبی خدمت امام بودیم که استاندار کربلا که مسؤولان نجف او را همراهی می‌کردند به دیدن امام آمد، آن وقت‌ها اختلافات مرزی ایران و عراق بر سر اروند شدت گرفته بود، وقتی استاندار وارد شد، امام از جای خود تکان نخورد، استاندار لحظاتی بغل دست امام ایستاد و انتظار داشت امام به‌خاطر او از جا بلند شود ولی امام این کار را نکرد، فقط خودش را کمی‌ جابه‌جا کرد و گفت: «یا الله» که منظورش این بود استاندار بنشیند.

امام اجازه نداد که عکاسان و فیلمبرداران از او و استاندار عکس بگیرند، آنها آمده بودند با امام گفت‌وگو کنند تا امام مطلبی علیه شاه بگوید و آنها آن را منتشر کنند، خیال می‌کردند امام به‌خاطر تبعید شدنش حاضر است برای انتقام‌گیری هم شده، علیه شاه حرفی بزند اما امام با فراست تمام موضوع را فهمیده بود و تا استاندار خواست موضوع اختلافات مرزی را به میان آورد، امام گفت: «من در این کارها مداخله نمی‌کنم و اگر مطلبی در این خصوص در روزنامه‌ها بیاید، من تکذیب می‌کنم».

بعد از این جمله امام، استاندار با ناراحتی جلسه را ترک کرد و رفت، آن شب من از صلابت و شجاعت امام احساس غرور کردم.

ایتالیا – اجلاس فائو – دوران نمایندگی مجلس

فارس: بعد از این ماجرا بود که شما را از عراق اخراج کردند؟

البته نه همان وقت، مدتی طول کشید چند مرحله ایرانیان را اخراج کرده بودند که ما هم در بهمن‌ماه ۱۳۵۰ اخراج شدیم.

فارس: کمی‌ از شهید غلامعلی و غلام‌رضا بگویید، کجا متولد شدند؟ چه شد سر از جبهه در آوردند و …

هر دو فرزند شهیدم در نجف اشرف به‌دنیا آمدند، کام‌شان با تربت اباعبدالله(ع) و آب فرات گرفته شد، دوران کودکی‌شان را در جوار حرم مطهر امیرالمؤمنین گذراندند، غلام‌رضا دانش‌آموز درس‌خوانی بود، دبیرستانی بود که برای اولین‌بار به جبهه رفت، چند ماه در مریوان بود و برگشت، برای بار دوم به جبهه جنوب رفت.

عمویش می‌گوید، یک‌بار آیت‌الله جوادی آملی آمدند و در رابطه با جنگ و اهمیت دفاع و فضیلت‌هایش صبحت کردند که شهید غلام‌رضا بعد از صحبت‌های آقای جوادی آملی رو می‌کند به عمویش و می‌گوید: «هدف من امروز مشخص شد، من تسویه حساب نمی‌گیرم و در جبهه می‌مانم».

عمویش گفت: «مأموریت شما تمام شد!» که شهید غلام‌رضا گفت: «امروز صحنه حق و باطل برایم ترسیم شده، جبهه حق نیاز به امثال من دارد، من همین‌جا می‌مانم تا ببینم خدا چه می‌خواهد».

سه مرتبه در عملیات حضور داشت، هر سه بار هم مجروح شد، بار آخر پزشکان او را ازکارافتاده معرفی کردند و گفتند تو قادر به حضور در میادین جنگ نیستی، به بهانه تسویه حساب رفت ولی سر از خط مقدم درآورد که در همان جا بر اثر ترکش خمپاره به شهادت رسید.

هفت‌تپه – یک روز قبل از شهادت شهید غلامعلی – شهید غلامرضا معلمی و شهید مفقودالجسد غلامعلی معلمی

ازقضا همان روزی که خبر شهادت او را آوردند آیت‌الله جوادی آملی مهمان ما بود، ماجرا را برایش گفتم، خیلی متأثر شدند، آن روز به ایشان گفتم: «اگر این بچه به بهشت رفت به حرف شما بود». حضرت آیت‌الله جوادی دو مرتبه در مراسم ایشان شرکت کردند.

فارس: از خصوصیات رفتاری‌شان بگویید.

غلام‌رضا جثه کوچک ولی روح بزرگی داشت، با اراده و مصمم بود، بهتر است در این مورد از دوستانش بپرسید.

فارس: نحوه شهادت شیخ غلامعلی چگونه بود؟ آن‌طور که شنیده‌ایم در کنار شما به شهادت رسید.

بله، شهید غلامعلی طلبه‌ای جدی و پرتلاش بود، متین و متواضع ولی در عین حال باصلابت، یک‌بار در یک سفر تبلیغی که به جبهه رفته بودیم، در اروندرود قایق‌مان نمی‌دانم به چه دلیلی پر از آب می‌شود و ما در میان امواج خروشان اروند، گرفتار می‌شویم.

نمی‌دانم تقدیر این گونه بود که فقط مرا توانستند از میان آب نجات دهند، ۵ تن از همراهان از جمله فرمانده وقت کمیته سابق شهید رضایی همان‌جا غرق می‌شوند و به شهادت می‌رسند، بعدها علت غرق شدن قایق را دوبرابر ظرفیت سوار کردن نیرو و سوراخ بودن آن تشخیص دادند که امیدوارم خداوند همه شهدا را قرین رحمت خود گرداند و ما را نیز مشمول شفاعت آنان.

فارس: حاج آقا! سؤال پایانی‌مان این که خیلی‌ها می‌گویند آیت‌الله معلمی تا به امروز هیچ وقت نشاط و روحیه انقلابی خود را از دست نداده، یک دوره حضور در مجلس شورای اسلامی، امامت جمعه شهرستان‌های جویبار و قائم‌شهر و در حال حاضر نیز دو دوره حضور در مجلس خبرگان رهبری؛ سؤال ما این است چه چیز باعث قوت قلب‌تان می‌شود که هنوز این گونه در صحنه حضور قوی و فعال دارید؟

اول این که ما انقلاب نکرده‌ایم که صحنه را خالی کنیم، هر روز که از انقلاب می‌گذرد وظیفه ما دوصدچندان می‌شود، ما این را از رهبر و مراد خود خمینی کبیر(ره) آموخته‌ایم که تا آخر بایستیم، مگر امروز در چهره فرزند خلف ایشان مقام معظم رهبری خستگی می‌بینید که در من ببینید، همان‌طور که گفتم ما تا آخر ـ به قول امام ـ ایستاده‌ایم، دو فرزند که کم است، اگر همه فرزندانم، کل زندگی و مال و جانم را فدای راه امام بکنم، هیچ کاری نکرده‌ام، راه امام(ره) راه امامان معصوم(ع) است و رهپویان را در آن خستگی راه نمی‌دهد.

دیدگاه های این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *