شهیدمنتظرقائم خطاب به همسرش :اگرشما خواهرشهیدهستیدمن خودشهیدهستم
تاریخ انتشار خبر : ۹۲/۰۶/۱۵
به بهانه سالگردشهادت شهیدمحمدغلام نژادمنتظر قائم گفتگوی اختصاصی با همسر شهید برگرفته از سایت شهید منتظر قائم دراین بخش برای علاقمندان میباشد امیدواریم مورد توجه قرار گیرد
*از روز های اول بعد از عقد برایمان بگویید؟
بعد از عقد یك خوابی دیدم،خواب دیدم،قطاری با سرعت بسیار زیاد از مقابل من
در حال عبور است،توی قطار پربود از عكس شهدا،محمدآقا كنار شهدا ایستاده
بود،كم كم داشت با لبخند از كنارم دور می شد كه همان لحظه از خواب بیدار
شدم،وقتی كه خواب را برایش تعریف كردم،گفت:خوب معلومه تعبیرش چیه؟
من بالاخره یك روزی شهید می شم…!چهار سالی كه بنده با ایشان ازدواج كردم
فقط دو سال با هم زندگی كردیم چون محمد آقا وقتی دو سال بعد از عقد جذب
سپاه شد هم در دوره های آموزشی شركت می كرد و هم در ماموریت های
مختلف حضور داشت.به همین جهت كمتر همدیگر را میدیدیم.در این مدتی
كه با هم زندگی كردیم سعی مان بر این بود به همه آن جیزهایی كه در جلسه
اول به آن اشاره شد پایبند باشیم و به آن عمل كنیم.
*نشانه هایی از شهادت در ایشان دیده بودید؟
بعد از ازدواج دیگر راحت تر در رابطه با شهادت و سختی های كارش صحبت می كرد.
می گفت : باید توكل به خدا داشته باشیم. اگر خدا بخواهد به آرزویمان كه شهادت است
می رسیم.با صحبت هایی كه میكرد و با انگیزه ای كه داشت باور كنید میدانستم یك
روزی به آرزوی خود كه همان شهادت است خواهد رسید.اكثر مواقع دوست داشت
كه بنده را برای شهادت خودش آماده كند.یادم می آید یك روز به ایشان گفتم از اینكه
خواهر شهیدم افتخار میكنم(شهید شهرام شعبانی سال ۶۵ درعملیات غرور آفرین
كربلای۵ به شهادت رسیدند)گفت : اگر شما خواهر شهید هستید من خود شهید هستم!!
بعدش گفت : باعث افتخار بنده است كه با خواهر شهید وصلت كردم. گاهی از اوقات
وقتی با هم حرف می زدیم می گفتم: من از فشار قبر و تنهایی و تاریكی قبر می ترسم.
با خنده می گفت:نترس وقتی شهید شدم جایگاه من پیش خدا باارزش می شود. آن
وقت خودم می آیم و كمكت می كنم. خیلی به آینده امیدوار بود.
همیشه سعی میكرد این روحیه را به بنده منتقل كند. بعد از شهادت ایشان یك روز
خیلی دلم گرفته بود و با عكسش درد و دل كردم. باز هم از آن حرفای قدیمی
زدم، از تنهایی قبر و قیامت گفتم. همان شب خواب دیدم در یك جای تاریكی قراردارم ،
به سمت جلو شروع به حركت كردم، یكدفعه به داخل یك چاه بزرگ افتادم و تنه یك
درخت هم به سمت من پرتاب شد. همان لحظه دیدم محمدآقا با لبخندی كه به لب داشت
دستم را گرفت و من را از چاه بیرون كشید.
*كمی از خصوصیات اخلاقی ایشان صحبت كنید؟
به لحاظ اخلاقی فردی صبور،مهربان و با اخلاق بود.همیشه بنده را شرمنده اخلاق
و رفتارش می كرد.در طول مدتی كه با هم زندگی كردیم حتی یك بار هم خشم و
عصبانیتش را ندیدم،جز یك بار،وقتی یكی از اقوام مطلب نادرستی را در خصوص
مقام معظم رهبری عنوان كردند دیدم خیلی عصبانی شد و همان لحظه یك جواب
محكم،درست و دندان شكن به ایشان داد و خیلی خوب و به جا از رهبری دفاع كرد.
اهل نماز شب و گریه های نیمه شب بود طوری كه گاهی از اوقات با گریه های نماز
شب ایشان بنده برای نماز بیدار می شدم،میدیدم دارد با خدا راز و نیاز می كند و اشك
میریزد. یك قرآن توجیبی داشت كه همیشه همراهش بود و آنرا قرائت میكرد.معمولاً
هر زمانی كه در زندگی با مشكلی مواجه میشد،با ذكر صلوات حلش می كرد.با این ذكر
زیاد مانوس و محشور بود.یک روز برادر ایشان تصادف خیلی سختی داشتند.طوری كه
همه فامیل از این موضوع ناراحت بودند. اما محمدآقا خیلی صبور و خونسرد بود.
می گفت تا خدا نخواد هیچ اتفاقی نمی افتد.
* اوقات فراغت اش را چگونه می گذراند؟
زمانی كه در منزل بود خودش را در باغ با كاشتن درخت توت و تمشك سرگرم میكرد.
در كارهای منزل هم فعالیت زیادی داشت و كمك حال خانواده بود.یك روز توی اتاق
دراز كشید و چفیه ای را روی صورتش قرار داد.گفت: فرض كن من شهید شدم،
توام اومدی بالای سرم،میخواهم ببینم عكس العملت چیه؟ گفتم:محمدآقا!
بازم از این حرفا زدی؟خیلی اصرار كرد.پیش خودم گفتم:دلش را نشكنم.اومدم
بالای سرش،چفیه را كنار زدم.دست روی محاسنش كشیدم و گفتم:محمد عزیزم!
شهادتت مبارك بالاخره به آرزویت رسیدی!وقتی این جمله رو به زبان آوردم خیلی
خوشحال شد.این خاطره دوباره تکرار شد. آنروزی كه جنازه شهید را آوردند ،وقتی
وارد سردخانه شدم ، چندلحظه بعد خودم رو با شهید توی سردخانه تنها دیدم ، رفتم
بالای سرش و به صورتش نگاه كردم و به یاد آنروزی افتادم كه محمدآقا خواست عکس
العمل من را بعد از شهادت اش ببیند ، همان جمله ای كه آن روز گفتم را تكرار كردم:
محمد عزیزم!شهادتت مبارك،بالاخره به آرزویت رسیدی!
*راجع به برخورد شهید با فرزندش بگویید؟
از شهید یک فرزند سه ساله به نام محمدطاها به یادگار مانده است، محمدطاها را زیاد
نمی دید.وقتی هم كه به مرخصی می آمد زیاد در آغوشش نمیگرفت.می ترسید
وابستگی و تعلق ایجاد شود.شهید محمد منتظر قائم زندگی و بچه اش را دوست داشت
اما هدفش را بیشتر دوست داشت و به خاطر هدفش كه رضای خدا و حفظ دین و
وطن و ناموسش بود به شهادت رسید.
*از روزهای نزدیك شهادتشان بگویید؟
آخرین باری كه به مرخصی آمد قرار بود یك هفته پیش ما بماند اما یك روز بیشتر از
مرخصی اش نگذشته بود كه دیدم روی مبل نشسته و دارد لباس می پوشد گفتم:
كجا میخوای بری؟ گفت:باید برم. گفتم : تو كه تازه اومدی ؟ گفت: دشمن یك درگیری
سختی در منطقه ایجاد كرده دعا كن به خیر بگذره. یكی از همرزم های محمدآقا بعد از
شهادت ایشان می گفت : زمانی كه به منطقه آمد به ایشان گفتیم : برای چی اینقدر زود
آمدی؟ مگر مرخصی نداشتی؟ گفت: من باید توی این عملیات حضور داشته باشم.
-وقتی داشت می رفت لحظه آخر برگشت بهم گفت:شاید توی این عملیات شهید
بشم اگر برگشتم با هم میریم تهران زندگیمان را شروع میكنیم. اگر برنگشتم توكل
به خدا را فراموش نكن،مواظب حجابت باش،محمدطاها را خوب تربیت كن. مرگ حقه،
همه ما یك روزی از این دنیا میرویم.ما توی این دنیا مسافریم،دستهایش را رو به آسمان
دراز كرد و گفت:خدایا توی این عملیات قسمت من را شهادت قرار بده! چند روزی
گوشیش خاموش بود یك روز دیدم گوشیم داره زنگ میخوره بهش گفتم قطع كن من
زنگ میزنم.گفت:نه،این جایی كه من هستم به سختی آنتن میده.صدای تیراندازی
به خوبی از پشت تلفن مشخص بود.گفتم:محمدآقا چیه؟چه خبره؟ خندید و گفت:
بچه ها اینجا درگیری سختی داشتند.بعضی از اونها هم شهید شدند.گفت:اگه شهید
شدم و برنگشتم توكلت به خدا باشه.مواظب خودت و محمد طاها باش.منم گفتم:
شما را به خدا میسپارم هرچه خدا بخواهد همان می شود.
*بعد از شهادت حضور ایشان را چطور احساس می كنید؟
گاهی از اوقات وقتی تو زندگی با مشكلی مواجه می شوم صداش می كنم،
خدا را شكر زود ازش حاجت می گیرم،باور كنید از وقتی خبر شهادتش رو شنیدم،
تا به امروز چون اعتقادم این بود،محمدآقا برای رضای خدا به شهادت رسید پیش
خودم می گفتم:اجری كه با صبر وتحمل به دست آوردم نباید با گریه از دست بدم.
زمانی كه به ماموریت اعزام می شد،مدت ها منزل نمی آمد،گاهی از اوقات دلم
می گرفت،احساس تنهایی می كردم،گریه ام میگرفت،اما زمانی كه خبر شهادتش
را برای من آوردند و این مدت یك سالی كه از شهادتش گذشت الحمدلله خدا یك صبر
و روحیه ای به من داده كه بتوانم همه مشكلات را تحمل كنم.خواهرزاده ام می گفت:
وقتی خواستیم خبر شهادت محمدآقا را به شما بدیم خیلی ترسیدیم،گفتیم:شاید شما
طاقت نیارید،وقتی دیدیم سکوت كردید،خیلی تعجب كردیم!
*در آخر اگر پیامی برای مردم دارید بفرمایید؟
مرگ در بستر با شهادت خیلی تفاوت دارد،خدا رو شكر می كنم از اینكه كسی
را دارم كه فردای قیامت به فریادم برسد،خدا را شكر كه محمدآقا در راه خدا و
برای رضای او به شهادت رسیده است و جمله آخر،همانطور كه شهید فرمودند :
همه ما در این دنیا مسافریم و باید یك روزی از این دنیا برویم. اگر توكل به خدا داشته
باشیم به آرزویمان كه همان شهادت است می رسیم…!
منبع : شهید محمد منتظر قائم ج