باحضورنویسنده کتاب “پای که جا ماند” ازآزادگان نیروگاه شهیدسلیمی نکاتجلیل شد

روز گذشته درمراسمی که نمازخانه نیروگاه شهید سلیمی نکا برگزار شده بوداز مقام رفیع آزادگان دوران دفاع مقدس تجلیل شده است .
سیدناصرحسینی پورازآزادگان و جانبازان دوران دفاع مقدس ونویسنده کتاب” پای که جاماند”سخنران این مراسم بود .
سیدناصرسخنانش رااینگونه آغازکرد باسلام بر پیر سبز پوش رحیل عشق . ساقی میکده معرفت . انسان کامل و عارف واصل . احیاگر اسلام در عصر حاکمیت استکبار. فریاد جدید اسلام. معمار قلب های شکسته مظلومان و ستمدیدگان عالم، حضرت امام رضوان الله تعالی علیه. و با سلام بر آیینه تمام نمای بلوغ تفکر آن حضرت ، مقام معظم رهبری .درود و سلام ما بر شهدای این استان به خصوص سلام و درود بر شهدای این نیروگاه که منتظر مردن نماندند. …
وی در بخشی از خاطرات خود گفت:به دلیل زجرهائی که در کودکی کشیدم، توانستم دربرابر قطع شدن پایم و اسارت صبوری کنم. مثلا پایم به موئی بند بود و عفونت می‌کرد و اگر کسی پایش به پای من می‌خورد، از شدت درد بیهوش می‌شدم و به هوش که می‌آمدم، آن آدم‌ها کنارم بودند و مرا می‌بوسیدند و عذرخواهی می‌کردند. از بچه‌ها می‌خواستم روی توالتی که مدفوع از آن سرریز شده بود کارتن بگذارند که من از کمر به پائین، بدنم را در توالت بگذارم و دیگر کسی بی هوا پایش به پای من نخورد و من از درد بیهوش نشوم و جالب آنکه در همان حالت خدا را شکر می‌کردم که چنین امکانی برایم فراهم شده تا پایم را جایی بگذارم که کسی به آن نخورد!

نویسنده کتاب پای که جاماند در ادامه ازنحوه اسیر شدنش در دستان عراقیهاگفت: آن روز،یعنی چهارم تیرماه ۱۳۶۷،من بلد‌چی و راهنمای گردان ویژه شهدا بودم. دشمن در جزیره مجنون تک زد. آن روز صد و نوزده نفر از بهترین رزمندگان تیپ ۴۸ فتح، که هشتاد و هشت نفر‌شان از بچه‌های استان کهگیلویه و بویر‌احمد بودند، در جاده خندق در محاصره قرار گرفتند. آن‌ها مردانه ماندند و حسین‌وار شهید شدند. حماسه خندق شباهت زیادی با حماسه عاشورا داشت. من تنها رزمنده‌ای بودم که در جاده خندق جزیره مجنون زنده ماندم.
او در جمع تلاش گران عرصه تولید انرژی برق یادآورشدند:ظهر آن روز پای راستم از پایین زانو تیر خورد. استخوان‌هایش خُرد شد و فقط به یک تکه گوشت و چند رگ وصل بود. بیست روز بعد، عراقی‌ها پای راستم را در بیمارستان الرشید بغداد قطع کردند. البته زمانی که کرم زده و بدجور بو گرفته بود. افتخار می‌کنم پایم در بغداد ماند تا یک وجب از خاک این کشور در دست دشمن نماند.
نیوزنکا :سخنرانی کامل این آزاده دلاور بزودی بعد از پیاده شدن در باکس دیگر خبری این پایگاه به رویت مخاطبین گرامی درخواهد آمد
شایان ذکر است : کتاب هشتصد صفحه‌ای خاطرات روزانه یک اسیر قطع عضو ایرانی ، مقاومتِ صد و نوزده شهید را در یک محاصره و جنگ تمام‌عیار در جزیره مجنون نشان می‌دهد. این کتاب در حقیقت تصویری است از سرگذشت نامه یک نیروی اطلاعات و عملیات که لو رفته است. این کتاب گوشه‌ای از سرگذشت نامه اسرای مجروح ایرانی است در زندان‌های مخفی عراق و در بیمارستان الرشید بغداد. در فصل‌های پایانی کتاب زندگی اسرای مفقودالاثر ایرانی را در اردوگاه‌های تکریت به تصویر می‌کشد. ناگفته‌هایی از جنگ که از زبان بعضی از نظامیان عراقی شنیده شده است . شمه‌ای از مظلومیت اسرای مفقودالاثر را نشان می‌دهد، در اردوگاهی که وقتی بچه‌ها از ستوان قحطان، معاون اردوگاه شانزده تکریت، می‌پرسیدند: «سیدی! ما کی آزاد می‌شویم؟» و ستوان قحطان می‌گفت: «هر وقت دیدید مردی حامله شد، شما هم آزاد می‌شوید.» یعنی شما هیچ وقت آزاد نمی‌شوید چون مردان باردار نمی‌شوند.
امایکی از دوستان سید ناصر از ملاقات او با مقام معظم رهبری گفت :
بعد از نماز رفتیم در اتاق كناری نشستیم. رهبر انقلاب كه وارد شدند، یك راست رفتند به طرف سید ناصر. او را قبلا ندیده بودند ولی شاید همان یكی دو قدمی كه سید ناصر به سمت آقا برداشت آن هم لنگان با آن پای مصنوعی میزبان را هوشیار كرده بود كه اصلی‌ترین مهمان كیست. سید ناصر یك راست رفت در بغل رهبر. او دست رهبر را می‌جست برای بوسیدن و رهبر صورت او را. سیدناصر را نزدیك یك دقیقه در آغوش نگه داشتند و در این موقع اشك ریختن همسر سید ناصر دیدنی بود.
بعد هم آقا با برادرها و بقیه خانواده سلام و علیك كردند و همه نشستند.
»این كارهایی كه از روی ایمان انجام می شود مثل خشت‌های اولیه محكمی است كه بنا را نگه می‌دارد. ممكن است این سنگ‌های زیرین دیده هم نشود ولی اثر استحكامش هست. ذره ذره كارها و مقاومت‌های شما در آن لحظات سخت مثل قطره خونی در كالبد جمهوری اسلامی بوده و آن را زنده نگه داشته است. حالا دیگران ببینند یا نبینند، بدانند یا ندانند«.
آقا این حرف‌ها را برای اتفاقات دوران اسارت گفتند و بعد احساس كردند این حرفها برای جمع كمی بی‌مقدمه بوده. شروع كردند و ماجرای كتاب و ماجرای سیدناصر را تعریف كردن. و جمع كه شاید بعضی‌شان كتاب را نخوانده بودند گوش می‌دادند.
بعد هم از خانواده پرسیدند و پدر و مادر و خواهر و برادرهای سید ناصر.
آقا در آن دست‌نوشته دو نكته بعد از مطلب نوشته بودند به عنوان كارهای لازم كه پیگیری شود یكی اینكه: «درود و سلام به خانواده مجاهد و مقاوم حسینی» كه با برگزاری این جلسه انجام شد و دیگری: «ترجمه سلیس به زبان‌های عربی و انگلیسی» كه در این جلسه هم تاكید دوباره كردند كه: «بسیار كتاب خوبی است این كتاب و باید ترجمه شود تا بخوانند عرب‌ها و غیرعرب‌ها». و شنیدم كه محسن مومنی گفت ترجمه كتاب در حال انجام است.
رهبر انقلاب یك مجلد قرآن نفیس به سیدناصر هدیه دادند در آخر جلسه و هدایایی هم به همسر و بچه های سیدناصر. جلسه تمام شد دوباره با اشك و لبخند مثل شروع آن و آقا یكی از كتاب‌ها را برای همسر سیدناصر امضا كردند. هرچند حرف‌های مهمی در جلسه زده شد ولی من هنوز معتقدم شاید برگزاری خود این جلسه مهمتر از حرف‌هایش بود.
آنچه از كتاب «پایی كه جا ماند» بر می‌آید روایت صادقانه‌ی سیدناصر حسینی‌پور است كه هیچ ادعایی در نویسندگی ندارد. از رفقا شنیدم كه به شوخی از سیدناصر پرسیده‌اند چرا شهید نشده است و او رندانه جواب داده بود: چون به دو چیز دل بسته بودم؛ یكی دوربین دیده‌بانی‌ام و دیگری یادداشت‌های روزانه‌ام. او اكنون در دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی كارمند میز ادبیات مقاومت بخش جنگ نرم شده است و جالب اینكه در سفری كه همراه سعید جلیلی به عراق رفته بود از مسئولین عراقی خواسته بود اگر در اسناد استخبارات دفترچه خاطرات او در دوران جنگ (كه هنگام اسارت به دست بعثی‌ها افتاد) را پیدا كردند، به او برگردانند.
به رفقا گفتم این مرد یك نویسنده است و خودش خبر ندارد. كسی كه به نوشته‌هایش دل می‌بندد و بعد از سال‌ها امید دارد بخش گم‌شده‌ی آن را در اسناد استخبارات بیابد، یك نویسنده‌ی تمام عیار است، هرچند خودش خبر نداشته باشد.
دور نخواهد بود كه از او آثار دیگری هم ببینیم. شاید از یادداشت‌هایی كه امید پیدا شدنش را دارد.
IMG_0808

IMG_0810

IMG_0811

IMG_0812

IMG_0813

IMG_0814

IMG_0817

IMG_0818

IMG_082122
معرفی :سید ناصر حسینی‏ پور متولد مهر ماه ۱۳۵۰. اهل شهرستان گچساران، شهر باشت از توابع استان کهگیلویه و بویراحمد ، اصالتاً از سادات بحرینی . در بحرین به آل غریف معروف هستند. حاکم بحرین جد آنها آیت‏ الله سید عبدالله بلادی بحرینی را از بحرین اخراج کرد. او به بهبهان آمد. یکی از فرزندانش در راه بهبهان به خراسان در روستای فعلی (ده بزرگ) ماند و آنهااز فرزندان او هستند. آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی، رهبر و شهید مشروطیت از سادات است. سال ۱۳۷۹ ازدواج کرد دو پسر دارد به نام‌های سیدرضا و سید امیرحسین و یک دختر به نام سیده زهرا که حاضراست همه هستی‌اش را فدای دخترش کند.
نیوز نکا : یادآور میشوم در پایان این مراسم از چند نفر از آزادگان نیروگاه شهید سلیمی نکا با اهدای هدایایی تجلییل شده است .

دیدگاه های این مطلب

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *