سردار سرافراز اسلام / به قلم خیرخواه+ تصاویر آرشیو

در اردیبهشت سال ۱۳۶۱  برای حضور در جبهه جنوب، ازمدرسه فیضیه حرکت کردیم، کاروان ما متشکل از صد نفر طلاب جوان بود، بیست روز در پادگان حمزه در تهران آموزش نظامی دیدیم، در آن موقع هزاران تن از نیروی مردمی در کنار نظامیان برای گسیل به مناطق جنگی ، شب و روز در حال آموزش بودند ، ما علاوه بر آموزش رزمی برای نیروهای حاضر در پادگان، کلاس های عقیدتی و احکام برپا ساختیم. روحانیت و جبهه (1000) IMAGE634831580023281250 IMAGE634525563665156250

آن روزها و آن جوانان با اخلاص و آن شوق و اشتیاق و آن امید و ایمان که درسیما ها موج می زد از خاطره ام محو نمیشود.
آموزش نظامی بسیار سخت و فشرده همراه با تمرین گرسنگی وتشنگی بود، چاره ای هم نبود چون آن جمعیت راهیان میادین جنگ بودند ، نه مسافران تفریح و تفرج، جنگی که حساب همه احتمالات در آن مهم است هرچند به ظاهر در شمار نیاید!

بهترین دوستم در آن ایام شهید حسین رضایی بود، با حسین قریب به پنج سال دوست بودم ، درنوجوانی و بعدا جوانی بسیار اخلاقی و متعبد و دین محور بود ، آغاز دوستی من با ایشان به روزهایی برمی گشت که در محضرعالم ربانی و عارف الهی شیخ ابوالحسن ایازی قدس الله نفسه تلمذ می نمودیم.
درآن روزها پیوسته با هم بودیم حسین کمتر سخن می گفت و بیشتر می اندیشید، چهره اش شاداب و متبسم بود و اگر در حضورش بودی شمیم حیاء و طهارت باطنی را در او احساس می کردی ، اواهل پاوند بود با ایمانی راسخ مانند دماوند.

روز رفتن فرا رسید، کاروان رزمندگان را با شتاب حرکت دادند، در فرودگاه مهرآباد سوارهواپیمای نظامی شدیم و ساعاتی بعد به منطقه نظامی امیدیه رسیدیم ، درآنجا با جمعی تقریبا ده تن از روحانیون که از شهرما نکا به جبهه جنوب آمده بودند مواجه شدم که بعدا دو تن از آنها به اسارت دشمن در آمدند، و درکمپ اسرا، آموزگار و اسوه استقامت و صبوری و شدند، پس از مدت کوتاهی به طرف منطقه ای در حوالی اهواز به نام «انرژی» حرکت کردیم ، چند روزی در آنجا بودیم و سلاح ها را بین رزمندگان توزیع نمودند، سلاحی که من گرفتم یک تیربار و اسلحه حسین یک قبضه کلاشینکف بود.7220e1a1-b4d1-4515-8c3b-fe73d79e6ff0 139207061831 26902_orig 402997_506
زمان مقارن شده بود با روزهای آخراردیبهشت ،عملیات بزرگ بیت المقدس با رمز یا زهرا شروع شد، این عملیات چند مرحله داشت، مهمترین هدف آن آزاد سازی خرمشهر از چنگال متجاوزان بعثی بود، در مرحله نخست این عملیات ( که بزرگترین و مهمترین و حساسترین عملیات ها در طول هشت سال دفاع مقدس بود) باتفاق حسین و و گردانی که به نام مسلم بن عقیل نام داشت، شبی حرکت کردیم به طرف منطقه عملیات و هدف آزاد سازی جاده اهواز خرمشهر بود ، اوائل شب بچه ها دعای توسل خواندند و شب جمعه بود دعای کمیل هم خواندیم، زمان حرکت نزدیک شد و چیزی نگذشت که هوای گرم وخسته کننده جنوب به سرعت تغییر کرد و به طور معجزه آسایی ابری شد و باران رحمت الهی صورت های گرد و غبار گرفته رزمندگان را به آرامی شست و خستگی ها برطرف شد و شوق و ذوق وشادی و نشاط در چهره ها آشکار شد!
حرکت ها ادامه یافت تا جایی که فاصله ما با دشمن به اندازه تهاجم ما و دفاع آنان بود، یعنی بیست متر یا کمتر !
فرماندهان به ما گفته بودند تا دشمن تیراندازی نکرد شما شروع نکنید، اما نقطه رویارویی با دشمن بیشتر شبیه جنگ تن به تن بود .
نیروهای ما بدون هیچ وقفه ای بردشمنان تاختند و در آن شب بارانی همه جا آتش بود ، آسمان آتش بود زمین هم آتش ، و صدای خاموش نشدنی تفنگ و فشنگ، اما فریاد بلند و پرطنین الله اکبر رزمندگان خداجوی فراسوی همه افق ها بود، البته شاید باور برای شما دشوار باشد، نیروهای دشمن دربرابر سپاهیان اسلام هیچ مقاوت نکردند، آنها در شرائطی بودند که گویا تصور مقاومت هم برایشان آسان نبود، از این رو آنان راه فرار را در پیش گرفتند و رزمندگان اسلام به تعقیب آنان پرداختند، بعد از شروع عملیات حسین از من فاصله گرفت ،فاصله او ازمن زیاد شد، در آن بیابان غوغا و در آن شب تاریک و در آن حرکت پرسرعت ، نا امیدانه صدایش زدم ، اما حسین راه و مقصدی که خدایش مقدر و مهیا نمود را در پیش گرفت و او پس از طی کردن راههای هموار و ناهموار بالاخره صبح جمعه به سرمنزل مقصود رسید و شربت شهادت نوشید.
هرچند جسم او در راه دیدار حضرت پروردگار سوخت اما روح بلند او میهمان محفل شاهدان خونین جگرشد.

من دوست همراه خودم را از دست داده بودم اما هنوز نمی دانستم سرنوشت او شهادت بود البته من از او گم بودم ولی دنبال او می گشتم !!!
از هر کسی در باره گردان مسلم می پرسیدم ، گویا گردان ما که بنام مسلم بود اسم با مسمایی داشت، و سرنوشت آن این بود که عده ای کشته شدند و عده ای به اسارت رفتند و عده ای هم دربدر و حیران و نالان !
من واقعا هیچ اثری از این گردان را نمی یافتم ، از هرکه می پرسیدم اطلاعی نداشت ، پرس و جو را ادامه دادم تا آنکه در ضمن یکی از همین سوالات، از شخصی که جلوتر از من در حال حرکت بود و رویش به طرف من نبود پرسیدم: برادر از گردان مسلم بن عقیل خبر نداری ؟ او در حین جواب، رویش را به سمت من نمود و نگاهی به من کرد، وبعد …
… برخلاف انتظار، متوجه شدم شخصی که از او درباره سرنوشت گردان خودم را می پرسیدم ، کسی نبود جز سردار سرافراز جبهه ها شهید محمد حسن طوسی ، وقتی او روی نازنینش را به سوی من نمود وآن روی نورانیش برمن طالع و ساطع شد دریافتم اینجا جای چنین پرسش هایی نیست، با خودم گفتم: اگر اینجا گم شده ای باشد کسی جز تو نیست ، اگر هنری داری بسم الله خودت را پیدا کن ، خودت را از تاریکی شک و باریکی تردید بیرون بکش، و اکنون ثابت کن که اهل ایمانی،اگر نیستی و نداری بدست آور و اگر داری ولی به آن آرامش نداری تقویت وتثبیتش کن، شرط بندگی ایمانست،و این هردو به استعانت از پروردگار ممکن ومیسر می شود.
آن روز آن قهرمان دلاور جبهه های حق را دیدم، او با من سخن گفت، با هیبت و متواضع و زیبا بود ، اما هیبت او در کمند تواضع و فروتنی اش بود.
من از سردار جبهه ها خدا حافظی کردم، سرداری که پیشتاز پیشتازان بود و فرماندهی که به خاطر اخلاص و صداقت و شجاعتش بی آنکه فرمانی صادر کند مجاهدان از اوتبعیت می کردند!136516913635957223 139301191421134562488074 Shahid.Toosi (7)
یادش بخیر هرکس که اورا می شناخت ، مجذوب اخلاق و رفتارش می شد و او را صاحب مجموعه ای نفیس از فضایل اخلاقی می یافت، خصلت های خوب او نشانه روح بزرگ او بودند، او فرزند گلزارتوحید بود.
اولین شناخت او در جهان، معرفت پروردگار بود که با ترنم تکبیرِاذان آغاز شد، او در خانواده ای تولد یافت که مردم با بانگ اذان آنان وقت نماز را پی می بردند و به طرف مسجد و محراب می شتافتند.
او نه تنها آموزگارشایسته برادران شهیدش است، بلکه آموزگار مردان و زنان شجاع و با ایمانی است که باید از مرزهای هستی و شرف خود دفاع کنند.
او برعهد و پیمان خود با خدا صادق و استوار ماند تا وقتی که از جام شهادت نوشید، ودر نیک نامی و خوش عهدی جاودانه شد و اکنون ما از فیض الهی مدد می خواهیم تا پاسدا ر خون پاسداران قبله و قرآن باشیم و در راه دشواری، که به فرجام رستگاری می انجامد ثابت قدم و استوار باشیم ،

آمین رب العالمین . بدرود.

 

تصاویر : آرشیو

دیدگاه های این مطلب

10 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. علی خیرخواه در گفت:

    افتادگی آموز اگر طالب فیضی. هرگز نخورد. آب زمینی که بلند است.
    اخلاص.و عمل سردار طوسی وصف نشدنی است.روحش شاد وراهش پر رهرو باد

  2. بنام خدا:

    چه زیباست بیان و بازگو کردن آن دوران، دورانی که با شجاعت ، عشق و ایثار گره خورده یاد و خاطره شهدا گرامی باد و از نگارنده نهایت تشکر را دارم.

  3. ابوالقاسم عزیزی در گفت:

    روحش شادویادش راباهمه شهیدان تاابدگرامی خواهیم داشت!اماهمه ماخصوصامسئولان بدانندشهدازنده اندوما رانظاره میکنند!شهداماشرمنده ایم!!!!!!!!!!

  4. سیدقدرت الله شریفی در گفت:

    روحش شاد.آنها چه کردند ماها چه می کنیم یک نگاه عمیق به عمل ووصیای شهداء عزیز بی اندازیم تا خودمان را ازنظر اخلاقی ورفتاری وکرداری وبرخور د های اسلامی عمل به گفتارمان مقایسه نمایم .وفاصله بین خودمان وآنهای که رفتندرا بسنجیم.اگر می خواهیم پیرو شهداء ونظام وانقلاب باشیم بایددررفتارمان وعمل مان تجدید نظر کنیم ووصیت نامه شهداء را بخوانیم ودرک کنیم انشااالله شهداءازما راضی وخشنو د باشند

  5. سلام، به قلم کدام خیرخواه میشه اسم کوچکشو بگید.

  6. بندگان واقعی خدا، آنانی بودندن که چشم هایشان را بر زر و زور بستند پاک و صافی شدند برای خدا و در خدمت به خلق خدا
    بعد از آن ها ، ماه چه کردیم و چه می کنیم
    ننگ بر بعضی از ماهاکه عکس هایشان را می بینیم و عکسشان عمل می کنیم.

    ای دل چه اندیشیده‌ای در عذر آن تقصیرها
    زان سوی او چندان وفا زین سوی تو چندین جفا
    زان سوی او چندان کرم زین سو خلاف و بیش و کم
    زان سوی او چندان نعم زین سوی تو چندین خطا
    زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
    زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
    چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
    چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
    از بد پشیمان می‌شوی الله گویان می‌شوی
    آن دم تو را او می‌کشد تا وارهاند مر تو را
    از جرم ترسان می‌شوی وز چاره پرسان می‌شوی
    آن لحظه ترساننده را با خود نمی‌بینی چرا
    گر چشم تو بربست او چون مهره‌ای در دست او
    گاهی بغلطاند چنین گاهی ببازد در هوا
    گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
    گاهی نهد در جان تو نور خیال مصطفی
    این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
    یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گرداب‌ها
    چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
    کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
    بانک شعیب و ناله‌اش وان اشک همچون ژاله‌اش
    چون شد ز حد از آسمان آمد سحرگاهش ندا
    گر مجرمی بخشیدمت وز جرم آمرزیدمت
    فردوس خواهی دادمت خامش رها کن این دعا
    گفتا نه این خواهم نه آن دیدار حق خواهم عیان
    گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا
    گر رانده آن منظرم بستست از او چشم ترم
    من در جحیم اولیترم جنت نشاید مر مرا
    جنت مرا بی‌روی او هم دوزخست و هم عدو
    من سوختم زین رنگ و بو کو فر انوار بقا
    گفتند باری کم گری تا کم نگردد مبصری
    که چشم نابینا شود چون بگذرد از حد بکا
    گفت ار دو چشمم عاقبت خواهند دیدن آن صفت
    هر جزو من چشمی شود کی غم خورم من از عمی
    ور عاقبت این چشم من محروم خواهد ماندن
    تا کور گردد آن بصر کو نیست لایق دوست را
    اندر جهان هر آدمی باشد فدای یار خود
    یار یکی انبان خون یار یکی شمس ضیا
    چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
    ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
    روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
    پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
    گفتا که من خربنده‌ام پس بایزیدش گفت رو
    یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا !!!
    “مولانا”

  7. فاطمه حسینی در گفت:

    سلام روح شهدای دفاع مقدس و مدافع حرم شاد.واقعا مطلب درخور و قابل استفاده ای بود و زیبا به قلم کشیده شد.آنقدر شهدا به گردن همه ما حق دارند که باید همواره از جهانبینی و رفتارهای اونها یاد کنیم.

  8. سلام بر عزیز دلمون اقای خیرخواه
    یادشان گرامی و روحشان شاد و راهشون پر رهرو

  9. میم.مهدی یار در گفت:

    روحش شاد.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *