از خواب برادر تا افتخار شهادت

روايت يك جهادگر از طلبه شهيد مرتضي ذاكري از خواب برادر تا افتخار شهادت
هم‌اكنون كه اسلحه اسيري را در دست گرفته‌ام و به جبهه مي‌روم و به فيض شهادت مي‌رسم، از شما مي‌خواهم در نبود من سلاحم را در دست بگيريد.
8060-26475 (1)

تولد يك شهيد
مرتضي ذاكري در سال ۱۳۴۵در روستاي خرم چماز واقع در ۳۰ كيلومتري شهرستان نكا در يك خانواده مذهبي به دنيا آمد. شور و نشاط را در محيط خانه پخش كرد. دوران كودكي مرتضي همچون ديگر دوستان و همنوعان خود سپري شد. تا سن هفت سالگي در جوار خانواده و در آغوش مادري مهربان كه مهد آرامش بود زندگي كرد و در مدرسه ابتدايي روستا شروع به تحصيل كرد. مرتضي تا كلاس چهارم ابتدايي در اين مدرسه درس خواند اما به علت نبود امكانات به شهرستان نكا آمد و كلاس پنجم ابتدايي و دوران راهنمايي خود را در شهرستان نكا گذراند.

خيري گمنام
مرتضي از لحاظ اخلاقي بسيار فهميده و مهربان بود. خوش‌خلقي، خوش‌اخلاقي و سيرت نيكو از بارز‌ترين مشخصات فردي ايشان بود. او به خانواده خود احترام مي‌گذاشت و با پدر و مادرش به نيكي رفتار مي‌كرد. در كار خانه كمك حال مادر بود و در كار بيرون از خانه دوشادوش پدر به كشاورزي مي‌پرداخت. در روزهاي تعطيلي و فراغت از درس هم به كار براي ديگران و انجام كارهاي عام‌المنفعه پرداخت. دانش‌آموز درسخواني بود كه همه نمراتش در حد بالايي بود. مرتضي بسيار بااستعداد و نمونه بود، هميشه در بين همكلاسي‌هايش ممتاز بود. مدتي بعد با آغاز جنگ تحميلي روانه جبهه‌هاي حق عليه باطل شد و در اولين عمليات به نام عمليات والفجر ۳ در محور كله‌قندي شركت كرد و بعد از اتمام مأموريت خود در خط مقدم به آغوش گرم خانواده‌اش بازگشت.

رؤياي برادر
پدربزرگ مرتضي روحاني بود. براي همين دوست داشت مرتضي هم براي كسب معارف ديني تلاش كرده و همت نمايد. براي همين مرتضي را روانه حوزه علميه قم نمود. مرتضي هم براي مدت يك‌سال مشغول تحصيل علوم ديني شد اما شهيد تاب دوري از جبهه و مبارزه با دشمنان قسم خورده را نداشت و باز راهي جبهه‌هاي حق عليه باطل شد. اين بار هم پس از مدتي به سلامت به خانه بازگشت و در سنگر علم و دانش‌اندوزي جهاد كرد و مشغول كسب معارف الهي شد. مرتضي در همين ايام خواب برادر اسيرش را ديد كه در ابتداي جنگ به اسارت بعثيان كافر درآمده بود. او در خواب ديد كه برادرش به ايشان سفارش مي‌كند كه «برادرم اسلحه مرا بردار و با دشمنان قرآن بجنگ تا اينكه با ياري حضرت حق كشور عزيزمان از دست مزدوران عراقي رهايي يابد و پرچم اسلام برافراشته شود.» اين خواب و صحبت‌هاي برادر مرتضي را در رسيدن به اهداف خود مصمم‌تر ساخت و همراه كاروان راهيان كربلاي مازندران راهي مناطق جنگي كشور شد.

وصيتنامه مرتضي
شهيد مرتضي ذاكري در سن ۱۸ سالگي در عمليات والفجر ۸ در لشكر ۲۵ كربلا، گردان مالك، گروهان ۳ در شهر فاو قهرمانانه و دليرانه جنگيد و در پيكار با دشمن پس از حماسه‌آفريني‌هاي بسيار بر اثر انفجار گلوله خمپاره دشمن و اصابت تركش آن به درجه رفيع شهادت نائل آمد و آسماني شد.
اين طلبه شهيد در بخش‌هايي از وصيتنامه خود آورده است: «با درود و سلام به مجاهدان راه حق، اول سفارش من به خواهران عزيز و دلسوز اين است كه حجاب خود را حفظ نمايند زيرا حجاب مايه افتخار است و شما بايد تلاش كنيد كه حجابتان را كاملاً حفظ نماييد و ما را با اين رفتار خود خشنود سازيد. من از خانواده خود مي‌خواهم وقتي كه به شهادت رسيدم برايم گريه نكنند. بعد از نبود من قرآن و رساله را خوب ياد بگيريد و به آن عمل كنيد تا در جامعه خود سرافراز باشيد. هم‌اكنون كه اسلحه اسيري را در دست گرفته‌ام و به جبهه مي‌روم و به فيض شهادت مي‌رسم، از شما مي‌خواهم در نبود من سلاحم را در دست بگيريد.»

فرهنگ به نقل از روزنامه جوان

شايان ذكر است پدر بزرگوار شهيد ذتاكري در شامگاه  ۲۳ مهر  سال ۹۴ دعوبت حق را لبيك گفت و به  فرزند شهيد ش ملحق شد

شادي روح شهيدبزرگوارو پدرگراميش صلوات.

دیدگاه های این مطلب

2 نفر دیدگاه خود را در مورد این خبر بیان کردند. شما نفر بعدی باشید

  1. سلام
    شهید مرتضی ذاکری در قم تحصیل نکردند بلکه در حوزه علمیه نکا محضر حضرت آیت الله صادقی گلوردی کسب فیض نمودند.
    خدا پدر بزرگوار ایشان را غریق رحمت کند و در این شبهای سوزناک محرم ایشان را با شهدای کربلا محشور بگرداند
    خداحافظ پدر شهید…

  2. خدا پدرش را با او مشهور کند
    یادش بخیر از نکا تاپادگان جعفرزاده اندیمشک با هم بودیم در این زمان یک کلمه حرف نزد فقط در حال تفکر بود انگار که منتظر منتظر کسی هست هر چند دقیقه لبخند میزد و این لبخند هم بما انرژی میداد و هم به زیاییهایش میافزود بعد تقسیم شدیم ما بگردان امام حسین ع افتادیم و مرتضی بگردان مالک اشتر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *