گزارش كامل از پايان ۴۲ سال انتظاردخترنكايي براي خانواده/امین محمودی بریجانی
تاریخ انتشار خبر : ۹۴/۰۲/۱
بدلیل اینکه برخی از خبر گزاری ها داستان را طوری دیگر شرح دادند یعنی در واقع ناقص و حتی در برخی موارد نادرست موضوعات رو بیان کردند تصمیم به این گرفتم که داستان را به صورت کامل برای مخاطبانمان در سرتاسر مازندران و حتی ایران شرح دهم.
شب پنج شنبه ۹ بهمن ۱۳۹۳ بود که شخصی با نام “saeedi” وارد شبکه اجتماعی تانگو تلفن همراه برادر بنده می شود و با بیان اینکه “پیگیر یک نفرم که در نکا زندگی کند” می گردم آیا شما نکایی هستید؟ سر صحبت را با برادرم باز میکند ؛ من و برادرم هردو در یک مکان و در کنار پدر و مادرمان در روستای بریجان از شهرستان نکا زندگی میکنیم و از اوضاع احوال یکدیگر باخبریم .
جویا و پیگیری ماجرا می شویم و به ایشان که آقای حسن سعیدی نام داشت اطلاعاتی در مورد نکا می دهیم ایشان بعد از اطمینان که ما در نکا زندگی میکنیم تصویری از عکس زیر را می فرستد و از ما سوال می کند چنین پوستری تابحال دیده اید و یا این اطلاعیه برای شما آشنا هست.
ما داستان را از روی این پوستر فهمیدیم و برای اطمینان و امنیت خاطره از ایشان مشخصات کامل از زندگی ، کار ، محل زندگی خواستار شدیم که ایشان کارت پزشکی ( رئیس پرستار بیمارستان شهید مطهری گنبد است) را برای ما ارسال نمود و بعد از باور کردن داستان و اعتماد به او از ایشان دعوت کردیم در روزهای آینده به نکا بیایند.

آقای سعیدی که حالا به عنوان دوست خدمت ما شناخته شده است در تاریخ ۱۳ بهمن ۱۳۹۳ به نکا می آید و به منزلمان تشریف می آورند و با در دست داشتن مشخصات ، اسناد و مدارک مربوط به گمشده (مریم واحدالعین) که الان همسر ایشان است ، داستان را برایمان توضیح داد ، که توضیحات کامل و مفصل بشرح ذیل است:
در تاریخ ۸/۵/۱۳۵۱ شبانگاه یکی از خدمه (رفتگر) شهرداری نکا در کنار و حاشیه خیابان ( رضاشاه سابق ) راه آهن نکا در کنار سطل زباله ای دختر بچه ای حدودأ ۵/۱ ساله با شرایط جسمی بیمار و وخیم پیدا می کند.
رفتگر شهرداری طفل را به خانه برده و آن شب از آن نگهداری کرده و فردای آن روز طفل را به شهردار می برد و شهردار هم ( جناب آقای مهندس ذکریا اعطار اشرفی ) برای اعلام نظر با یک نامه اداری طفل را به ژاندارمری منتقل می کند چون طفل دچار بیماری سخت پوستی بود ژاندمری دستور صادر می کند طفل منتقل شود به بیمارستان شیرخورشید بهشهر و در آنجا بستری و تحت درمان قرار گیرد.(تصویرنامه ها در زیر آمده است)
بعد از گذشت حدود ۳ هفته یعنی در تاریخ۲۶ /۵/۱۳۵۱ یعنی بعد از درمان و بهبودی طفل در بیمارستان شیر و خورشید بهشهر ، ریاست بیمارستان به دادستان بهشهر نامه می زند مبنی براینکه نگه داری این جور اطفال(سرراهی) برای بیمارستان مقدور نمی باشد لذا دستور دهید تا طفل در پرورشگاهی در ساری منتقل شود ، دادستان با نظر ریاست بیمارستان موافقت کرده و طفل به پرورشگاه ساری منتقل می کنند.
بعد از گذشت چند ماه از زندگی این طفل در پرورشگاه ساری ، پرورشگاه اینجور اطفال را به کسانیکه صاحب فرزند نمی شدند واگذار می کرد.
که یک آقا و خانم بهشهری که صاحب فرزند نمی شدند این طفل را به فرزند خواندگی قبول میکنند.این آقا و خانم بهشهری که از نام بردن مشخصات شان معذوریم این طفل به بهشهر برده و تصمیم به بزرگ کردن این طفل میکنند و برای این دختر بچه نام (مریم واحدالعین ) می گیرند .
مدتی میگذرد و زمانیکه این کودک به سن یازده سالگی یعنی پنجم ابتدایی می رسد از طریق دوستانش متوجه می شود که پدر و مادر واقعی اش اینهایی نیستند که در کنارشان زندگی می کند.
در یکی روزها همان دوران که جرأت بیان این موضوع را پیدا میکند پیش آن ها (پدر و مادر ناتنی) می رود موضوع را بیان می کند که شما و پدر و مادر اصلی من نیستید ، این آقا و خانم بهشهری که می خواستند مریم دچار افسردگی و ناراحتی های ناشی از روحی و روانی نشود اوایل تکذیب کردند ولی با گذشت زمان و با گریه ها ، بی تابی ها و اصرار های زیاد مریم واقعیت را برایش توضیح دادند ؛ از آن به بعد شد که مریم دچار افسردگی ، منزوی و دلسردی زیادی در زندگی اش شد .
تا جایی که هر گاه در خیابان های بهشهر راه می رفت پدر و مادرهایی که در خیابان راه می رفتند را خیره می شد و در دلش می گفت یعنی کدامیک از این ها پدر و مادر واقعی من هستند؟!!!
زمان با تمام سختی ها و دلهر ها و اضطراب برای مریم گذشت و وقت ازدواج این دختر خانم یعنی مریم شد ، که خواهر زاده ی “مادرخوانده ” مریم ( یعنی در واقع پسرخاله ناتنی مریم ) برای خواسگاری با مریم اقدام می کند.
این پسر خاله ناتنی کسی نیست جز آقای حسن سعیدی .
آقای حسن سعیدی خودش و خانواده اش در شهر گنبد زندگی می کنند از اوضاع ، احوال و داستان زندگی مریم یعنی دخترخاله اش باخبر بود و با ایشان ازدواج می کند.بعد تشکیل زندگی با این خانمی که هویت نامعلومی داشت ، با اصرار و خواهش های مریم یعنی همسر خود تصمیم به پیدا کردن پدر و مادر واقعی مریم یعنی همسرش میکند.
از اینجا عملیات پیگیری پیدا شدند پدر و مادر مریم توسط همسرش فداکارش که در این دوروزمونه کمتر پیدا می شوند ، شروع میشود.
در اولین اقدام به پرورشگاهی که خاله اش ، مریم را خریده بود رجوع میکند و نامه دادستان بهشهر را از بایگانی این پرورشگاه دریافت می کند که متوجه می شود مریم از جمعیت شیر و خورشید بهشهر به پرورشگاه ساری منتقل می شود و بد نیست بدانید پس از پیروزی انقلاب اسلامی و با تایید رسمی شورای انقلاب، تمام مراكز پزشكی این جمعیت زیر نظر وزارت بهداشت قرار گرفت و شیر و خورشید سرخ به جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران تغییر نام داد و بعد دریافت این اطلاعات به هلال احمر بهشهر مراجعه کرده و نامه ارسالی ژاندارمری و شهرداری را پیدا می کند که متوجه می شود ژاندمری و دادستان بهشهر و شهردار نکا از این واقع با خبر اند.
در این مدت بهترین چیزهایی که عایدش می شود اسناد و مدارکی بود که شهرداری و دادستانی وقت برای طفل ونامه نگاری کردند که هرجا و نهادی برای جستجوی این موضوع میرفت برای صحت حرفهایش بسیار لازم و ضروری بود.
در سال ۱۳۷۵ در روزنامه ایران اقدام چاپ اطلاعیه می کند که با مخالفت شدید خاله اش یعنی پدرخانم و مادرخانم خود (پدرو مادر مریم) روبه رو میشود در حالی که تا مدتها پس از چاپ آن اطلاعیه ارتباط خانوادگی ایشان با خاله اش یعنی پدر و مادر مریم قطع شد.
بعداز آن اطلاعیه خبری از کسی نشد که هویت اصلی مریم را بشناسد.
در اقدام بعدی آقای سعیدی در سال ۱۳۸۶ با ارائه مدارک و اسناد خود به فرمانداری شهرستان نکا مراجعه می کند و چون کسی نبود در نکا پیگیر جدی این مسئله باشد ، دنباله این موضوع را نمیگیرد. لازم بذکر است که در این مدت “والدین خوانده”(پدر مادری که بزرگش کردند) مریم ناراضی بودند که بخواهند پدر و مادر اصلی شان را پیدا کنند و این مسئله باعث شد تا آقای سعیدی و همسرش در اقدامات خود محافظه کار و احترام آنها را نگه دارند که مجددأ چیزی عایدش نمی شود و این مسئله باعث شد تا در پیداشدن هویت اصلی مریم تاخیر بیافتد.
اما نقطه عطف و طلایی داستان اینجا بود که در بهمن ۱۳۹۳ اتفاق افتاد و آشنایی با من و برادر بنده در شبکه های اجتماعی که شرح وقایع داستان بشرح ذیل است:
من و برادر بنده جناب آقای مهندس ایمان محمودی کارمند سازمان عمران شهرداری ساری تصمیم به یاری و کمک آقای سعیدی نمودیم.
ما و در اولین قدم چون یک کار امنیتی، اجتماعی، فرهنگی بود در همان روز ( روزی که آقای سعیدی به نکا آمد و داستان را صفر تا صد برایمان تعریف و اعتمادمان را جلب کرد) با آقای محمد علی صفرپور قرار گذاشتیم و داستان را برای ایشان توضییح دادیم. ایشان و جنا آقای فرماندار قاسمی طوسی تنها مدیرانی بودند که وقتی ما یک قدم گذاشیم آنها هم چند قدم جلوتر از ما گذاشتند.
تصمیم گرفتیم از طریق فرماندار ، تمام ادارات و مخصوصأ اتاق اصناف را برای همکاری دعوت کنیم که شخصا از طرف آقای سعیدی درخواستی مکتوب کردیم و خدمت فرماندار عزیز آقای قاسمی طوسی رسیدیم و داستان را برایشان توضیح دادیم که ایشان موافقت کردند و نامه ای با محوریت همکاری با نهاد زیر به امضا ایشان رسید. اداراتی چون فرهنگ و ارشاد_ دادگستری _اتاق اصناف_ ثبت احوال_ بخشداری و حتی چاپ اسدی.

تصمیم به چاپ اطلاعیه و بنر گرفتیم . حدود ۱۰۰۰ عدد پوستر را من و برادر بنده در سطح شهر و به مغازه ها و کسبه شهر دادیم و بر روی شیشه ها و سر در مغازه ها زدند.
البته جا دارد از جناب آقای دکتر محمد علی باقری بابت هماهنگی لازم با روابط عمومی شهرداری برای سهل در موضوع نصب بنر در استندهای شهری و مسائل حقوقی و همچنین حمایت این موضوع تقدیر و تشکر کنم.
بعد از اطلاع رسانی کامل و پخش تراکت های حاوی اطلاعیه و نصب بنر در چهار راه نکا تقریبا خیالمان از اطلاع رسانی در سطح شهر راحت بود.
بعد از کار اطلاع رسانی بدنبال این بودیم که به ثبت احوال و روستاهای مناطق نکا مراجعه کنیم که بعد یک هفته این طرف و آن طرف و تقریبا بعد از گذشت یک هفته از پخش اعلامیه در شب پنجشنبه مورخه ۲۳/۱۱/۱۳۹۳ ساعت ۲۲ بود که شخصی به گوشی آقای سعیدی تماس گرفتند و بصورت جدی و قاطع احراز داشتند که این خانمی که شما عکسش را زده اید و دنبال پدر و مادرش هستید خواهر بنده است!!!!!!
در حالی که آقای سعیدی تعجب و حیرت انگیز شده بود خواستار این شد که شما از کجا با این قاطعیت و اطمینان حرف می زنید؟ این شخص که خود را عباس رودسرابی اهل روستای صاحبی ( از توابع شهرستان ساری) معرفی کرده بود از شباهت بسیار فراوان عکس با مادرش دلیل این اطمینان خاطر بیان نمود و گفت :عکس را که بصورت اعلامیه بود بروی شیشه سکوریت یکی از مغازه های دوستانش در خیابان علمیه شهرستان نکا بنام آقای محمد صادق یعقوبی دیده ام.
عباس رودسرابی مدعی اصلی داستان با آقای سعیدی فردای آن شب یعنی در روز جمعه مور خه ۲۴/۱۱/۱۳۹۳ قرار می گذارد در نکا منزل آقای یعقوبی ( منزل دوستش در روستای ولیجی محله شهرستان نکا ) یکدیگر را ببینند.
لازم بذکر است زمانیکه اعلامیه بروی مغازه آقای محمدصادق یعقوبی نصب میگردد متصدی مغازه آقای یعقوبی از یه چنین واقعه که برای یکی از دوستانش در روستای صاحبی شهرستان ساری در همان سالهای ۵۱ اتفاق افتاده بود ،خبر داشت و طی تماسی با آقای عباس رودسرابی پسر دوست خود ، خواستار آمدن به نکا برای دیدن و پیگیری این اعلامیه می شود . آقای عباس رودسرابی هم به نکا می آید و وقتی اعلامیه را می بیند ، یکه میخورد و بلافاصله با آن شماره تماسی که بروی اعلامیه بود تماس میگرد.
آقای سعیدی هم بعد از اتمام تماس با عباس رودسرابی بلافاصله با ما تماس می گیرد و موضوع را با ما در جریان می گذارد.
صبح روز جمعه فرا می رسد آقای سعیدی بهمراه همسرش خانم(مریم واحدالعین) به منزلمان تشریف می آورند و پس میل صبحانه و گپ و گفت ؛ ساعت ۱۰ صبح بود که عباس رودسرابی تماس میگیرد و میگوید ما در منزل آقای یعقوبی هستیم ، ما هم به همراه آقای سعیدی و همسرش به منزل آقای یعقوبی رفته و آنها ملحق میشویم.
عکسهایی ماندگار در روز های ماندگار در کنار خانوادهای سعیدی و محمودی در روستای بریجان
عباس به همراه پدرش ، مریم واحدالعین همسر آقای سعیدی یا در واقع دختر حدسی خود را می بینند. البته لازم بذکر است شرایط خاص و احساسی ای فضای منزل آقای یعقوبی حاکم بود که نمی شود احساسات ناشی از ۴۲ سال دوری فرزند و پدر را در نوشتار باز گو کنم.
فردای آن روز شنبه مراتب از طریق دستور قاضی برای آزمایشات DNA به پزشکی قانونی منتقل می شوند. مادر و پدر و همچنین خانم مریم واحدالعین که البته خانواده مدعی برایش شناسنامه زهرا رودسرابی هم گرفته بودند در پزشکی قانونی مورد نمونه گیری قرار می گیرند و عوامل پزشکی قانونی خاطرنشان کردند که جواب آزمایش ۲۳ اسفند آماده میشود.
۲۳ اسفند فرا میرسد حساس ترین روز تاریخ برای خانوادهای سعیدی از گنبد کاووس و خانواده رودسرابی از روستای صاحبی شهرستان ساری!!!!
خانم مریم واحد العین با نام و اصالت اصلی “زهرا رودسرابی” بعد از ۴۲ سال دوری از پدر و مادرش با ارائه آزمایش مثبت DNA به تنها آروزی زندگیش و نیتی که قبل از تحویل سال ۱۳۹۳ مبنی بر اینکه در تحویل سال ۱۳۹۴ بروی سفره پدر و مادرش باشد ، رسید.
عکس زیر مربوط به مادر و مادر بزرگ زهراست که برخی از خبرگزاری آن خانمی که زهرا او را در آغوش گرفته به عنوان مادر او معرفی نمودند که باید عرض بکنم آن خانمی که در سمت چپ تصویر تنها نشسته است و روسری سفید و عینک برچشمانش دارد مادر زهراست و اونیکه زهرا درآغوشش گرفته مادر بزرگ اوست.
سمت چپ تصویر مادر زهرا رودسرابی است.
آن خانمی هم که در آغوش زهراست مادر بزرگ زهراست.
و اما داستان گم شدن یا بهتر است بگویم رها شدن زهرا به نقل برادر زهرا آقای عباس رودسرابی :
پدر عباس یا بهتر است یگوئیم زهرا یعنی آقای حسین رودسرابی اهل روستای رودسراب سبزوار هستند که بعد از مهاجرت پدربزرگانشان ، به روستای صاحبی می روند و در آنجا زندگی میکنند.
آقای حسین رودسرابی پدر عباس و زهرا رودسرابی یا همان مریم واحدالعین
حسین رودسرابی در خانواده پر جمعیت با وضیعت مالی نامناسب خودش با از دست دادن مادر خود پیش نامادریش زندگی کرد و بزرگ شد .
بعد از ازدواج ، دو فرزند بنام های عباس و زهرا نصیبش میگردد در سالهای حدود ۱۳۵۰ بود که با همسر خود دچار مشکل میشود و او را طلاق میدهد همسرش که اهل روستای رودسراب بود او (حسین همسر سابق) و فرزندانش رها میکند و به رودسراب میرود.
در آن زمان نامادری حسین در قید حیات بود و بعد از آن اتفاق در حالی که عباس حدودا ۳ سال و زهرا کمتر یکسال سن داشتند آنها را برای مدتی پیش خودش نگه میدارد.
نامادری حسین ( پدر زهرا) که خودش حسین را به سختی بزرگ کرده بود و نمی توانست بیشتر از این دنبال دردسر بگردد و همچنین اوضاع نابسامان اجتماعی و مالی و همچنین بیماری سخت پوستی که زهرا گرفته و فرار از هزینه های دوا و درمان ، بعد مدتی نگه داری از فرزندان حسین یعنی از عباس و زهرا ، تصمیم میگیرد زهرا رها کند و عباس را برای رسیدگی به امورات زندگی خود نگه دارد. این در حالی بود که در سال ۱۳۵۱ عباس حدود ۴ سال و زهرا حدودا یکسال سن داشت.
ایشان (نا مادری حسین پدر زهرا) زهرا را با یک چادر درهم می پچید و می آورد نکا و در کنار خیابان راه آهن او رها کرده و برمیگردد منزل و میگوید زهرا فوت شده .
چون نامادری حسین بروی حسین مدیریت سلطه ای و حرفش ، حرف اقتداری و یا بهتر است بگویم زوری بود حسین را قانع میکند و به او پیشنهاد میکند قضیه را پیگیر نکند.
بعد از اینکه عباس پسر حسین بزرگ میشود دوستانش در محل ( صاحبی ) به اول میگویند که تو یک خواهر بنام زهرا داشتی و معلوم نیست نامادربزرگ تو چه بلایی بر سر او آورده است. از آن به بعد شد که عباس دلش به دل خواهرش زهرا بود. چون مدرکی برای اثبات قضایا نداشت ( خود آقای سعیدی اگر آن اسناد ومدارک پیدا شدن زهرا را از بایگانی های دادسرا و بیمارستان دریافت نمیکرد گمان نمیکنم الان پدر و مادری پیدا می شدند چون این موضوع نیاز به اثبات داشت) و همچنین فردی با وضیعت نابسامان مالی و اجتماعی بود قضیه را بطور جدی پیگیری نکرد وبقول خودش و فقط منتظره یک معجزه بود.لازم بذکر است شغل عباس سفیدکاری است.
کل روستا و دوستانمان از این قضیه باخبر بودند . زمان گذشت و ضایع مفقودی خواهرم هیچگاه ازیادم خارج نمیشد. که چند هفته قبل (بهمن ماه ۱۳۹۳) دوستم آقای یعقوبی به من زنگ زد و گفت یک اعلامیه ای بروی شیشه ی مغازه ام زده است بد نیست ببینی و پیگیری کنی ( آقای یعقوبی از دوستان خانواد رودسرابی هستند که از این اتفاقی که در سال ۵۱ اتفاق افتاد با خبر بودند.)
من هم اعلامیه را دیدم زنگ زدم و خدا را شکر درست بود.

پایان داستان
و اما صحبتها و پیام خانم زهرا رودسرابی
(مریم واحدالعین ) برای مردم مازندران و شهرستان نکا :
با سلام و عرض ادب و احترام
بدین وسیله جا دارد :
اول از پدر و مادر عزیزم در بهشهر ویژه و خالصانه تشکر بکنم که مرا همچون جیگر گوشه ی خود بزرگ نمودند ؛ به من جا دادند مکان دادند شخصیت دادند و با مهربانی خود مهری مادری و مهری پدری در دل من نگاشته اند هیچگاه فراموش نخواهند شد و من مریم هستم مریمی که در بهشهر بزرگ شد.
دوم ازصمیم قلب و باتمام وجود از همسر عزیز ، بی نظیر و فداکارم تشکر و قدردانی می کنم ایشان یک انسانیست در لباس فرشته ؛ تمام دارایی من قلب مهربانیست که در دل او نهفته است.
سوم از جناب آقای مهندس ایمان محمودی بریجانی که سبب خیر شدند تلاش های بسیار فراوانی در راستای پیدا شدن پدر ومادرم کردند. شبانه روز هم خودش هم خانوادش وهمچنین برادر خوبش اقای امین محمودی زحمت کشیدند، جایی که همه کنار میکشیدند اینها وایسادن و ما رو شرمنده خودشان کردند.
چهارم از فرماندار محبوب شهرستان نکا ، ریاست محترم اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی جناب آقای صفرپور که از جمله کسانی بودند نقش کلیدی رو در این داستان ایفا نمودند تشکر و قدر دانی میکنم.
و در آخر از مردم شریف شهرستان نکا که در این مدت فضای شهر را در مورد اتفاق تلخ زندگی ام دچار شبه و نگرانی کردم عذر خواهی میکنم ، مرا ببخشند و ازاینکه در راستای پیدا کردن پدر ومادرم یاری نمودند تشکر میکنم. بهترینها را برایشان آرزومندم.
مریم واحدالعین = زهرا رودسرابی



























داستان جالبی بود!امادراین میان نکته تامل برانگیزاین بودکه چرااطاق اصناف؟نمیدونم جه
حکمتیه هرکاری تواین شهررقم میخوره بایدپای این پدروپسردرمیان باشه؟
تشکر از دکتر باقری و سایت نیوز واقای محمودی
بقیه کجابودند
دست جناب اقای یداللهی درد نکنه اولا بخاطر درج این خبر دوما خدایی خیلی داستان عجیبی بود قدیم انقدر بچه می اوردن سر کوچه خیابان رها می کردند ولی الان کسی به فکر بچه دار شدن نیست.مرسی جناب یداللهی
بسیار عالی، خیلی خوشحال شدم خیلی، اشک تو چشای آدم جمع میشه
درود بر شورای مردمی باقری دلاور
فرماندار عزیز
برادران محمودی
ودیگر دوستان نیوز نکا
مردم خوب شهرما
خداراشکرکه به آرزوی به حقت رسیدی دست مسئولین شهرستان نکاهم دردنکنه.
دورود بر برادان محمودی
کار بسیار خداپسدانه وبی نظیری بود
باسلام خدمت خانم مریم واحدالعین یا همان زهرا رودسرابی ؛ بسیار خوشحالم از اینکه ایشان بعد از سالها به آرزوی قلبیشان رسیدند و خانواده واقعیشان را یافتند ؛ لازم به ذکر است که من بعنوان یک خبرنگار و رسالتی که بر دوش ماست بعد از اطلاع از این واقعه ، طی تماسی با آقای سعیدی همسر مریم واحدالعین دقیقا در صبح روز ۲۳ اسفند خواستار مصاحبه با ایشان شدم ولی به علت اینکه این زوج در حال گرفتن آزمایش DNA و بعد از آن نیز مشغله های بسیاری داشتند متأسفانه موفق به مصاحبه با ایشان نشدم ولی در نهایت بسیار از شنیدن این خبر خوشحالم و به خانم مریم واحدالعین = زهرا رودسرابی و همسر فداکارشان آقای حسن سعیدی از صمیم قلب تبریک عرض میکنم .
خانوم یخکشی با عرض سلام وخسته نباشید ، همانطور که مستحضر هستید خیلی دوست داشتم اون لحظه خدمتتون جهت مصاحبه بیاییم ولی با توجه به شرایط روحی و شوک عصبی همسرم امکان پذیر نبود در هر صورت ممنونم از رسالتی که بر دوش دارید یقینا شما توانمند وبزرگوارید
باسلام و تبریک به خانم محترم بابت پیداکردن اقوامشان،واقعیت اینه که همیشه عکسهای سایت نکا نیوز رو نگاه می کردم ولی مطلب ان وممی خوندم اولین بار مطلبی ازاین سایت وخوندم واقعا گریه ام گرفت تشکر ازمدیریت سایت نکا نیوز.نکایی مقیم تهران
احسنت بر برادران محمودی بریجانی که این کار پسندیده را انجام داده اند
خیلی جالب بود
چه سرنوشتی که با وصل زیبا کامل گشت
با تشکر از همه عزیزانیکه در راه این کار نیک قدمهای مفید و موثر برداشتند
از نماینده عزیز شورا استاد باقری وسایت نیوز نکا و اقایان محمودی سپاسگزارم
مرسی خیلی زیبا بود واقعا کاربزرگی بود مرسی برادران محمودی بریجانی
دورود بر اقابان محمودی که نشان دادن وارد هرکاری میشن منشا کارایی و سربلندی اند.
درگیر شبکه های اجتماعی شدم
سلام عرض میکنم خدمت همه ی شما زحتکشنان…جا دارد تشکر کنم از زحمات برادر بسیجی و گرانقدر و رزمنده ۸ سال دفاع مقدس مهندس ایمان محمودی.
سلام…کارتون فوق العاده بود..باور کنید اشک تو چشام جمع شده…تشکر میکنم از همه ی زحمتکشان این امور الالخصوص برادر عزیز آقای امین محمودی…عجرکم عندالله
تونیکی می کن ودردجله انداز ک ایزد در بیابانت دهد باز
very good and nice
exelent mr mahmoodi
درود بیکران بر تمام کسانی که دل انسانی رو شاد کردند مخصوصا برادران موفق و زحمتکش مذهبی محمودی
باقری کی دمتر بهیه که اداره نکا خبر نداره ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چقدر زیبا بود داستان
از داستان های پلیس امنیت هم زیبا تر بود
mbmvm nn
بسیار عالی تبریک به همه نقش آفرینان این حماسه واقعی
باسلام.واقعا جالب بود.اشک من جاری شد.انشالله از هر دو خانواده خیر ببینه
ممنونم و تبریک به همه ی دست اندر کاران این امر خیر
با سلام و خسته نباشید خدمت همه عزیزان که در این ماجرا دخیل و به نوعی زحمت کشیدند،واز دوست و همکار خوبم آقای یداللهی که زحمت جمع آوری و نگارش این واقعیت عالی و در عین حال تکان دهنده رو بر عهده گرفتند،برای من این واقعیت تکان دهنده و جای تعجب داره،احسنت به آقای سعیدی که مسرانه پیگیر موضوع شدند و بودند تا به نتیجه رسیدند،خیییلی جالب بود
دل بوسکه ایران
محمودی ازبریجان
امین جان ته خسته تن بلاره
منم خیلی خوشحال شدم که خانم زهرا رودسرابی پدر و مادرش را پیدا کرده انشاالله موفق باشند