پیکان و فوتبال دو تصویر از حیات اجتماعی نسل ما “به قلم اسحق عبادی ” /تصویر/
تاریخ انتشار خبر : ۹۲/۰۲/۲۷
پیکان و فوتبال دو تصویرازحیات اجتماعی نسل ما تصویر زیر روایت نسلی است که خیلی از فراز و نشیب های دهه ۶۰ و تا حدودی ۷۰ را به خاطر می آورد.این روایت در صدد بازگویی فضای فرهنگی واجتماعی آن سالهاست. اگر بپذیریم که هر پدیده ای دارای دو جنبه مادی و معنوی(فرهنگی) است درآن صورت می توان پیکان و فوتبال را به عنوان دو نماد کلیدی حیات اجتماعی نسل ما ازجنبه فرهنگی مورد بررسی قرار داد .

پیکان مهم ترین سمبل زندگی اجتماعی آن روزهاست و به نوعی ماشین خاطرات ایرانیان است و با آن به خیلی از زوایای فرهنگی ،اجتماعی آن دوران می شود پی برد. پیکان هم یک ماشین بود و هم از کلیت فرهنگ (از آداب و رسوم و قواعد خاص زندگی) زمانه خودش حکایت می کند .برای نسل ما پیکان نماد زندگی در آن دوران است .بویژه از نوع جوانانش با تجهیزات لوکس ،چرم کاری و چوب کاری و یا رنگ های جوان مال طبقه متوسط وگل سر سبد جاده ها بود.

نسل های قبل از ما با پیکان ژست دارایی و ثروت می گرفتند اما با پیکان انقلاب شد وجنگ تحمیلی را با وطن دوستی وایثاروشهادت تجربه کردیم، با پیکان دفاع از سرزمین و دین را تجربه کردیم ،با پیکان طعم فقربا قناعت را چشیدیم ، با پیکان حس زیبای نوع دوستی و غم خواری و دستگیری را تجربه کردیم ، با پیکان فرق دوست با دشمن را فهمیدیم ،با پیکان ساده زیستی و صمیمیت را تجربه کردیم با پیکان گریستیم و گاهی هم خندیدیم. با پیکان چقدر مردیم و چقدر معنای زندگی را فهمیدیم .پیکان هم شریک شادی و غم های ما بود و به زندگی ما ،زندگی می داد.
اما سرنوشت پیکان در سرزمین نامادری غم انگیز است . برای طبقه ثروتمند اسباب تحقیروبرای طبقه متوسط مایع فخر بود اما طبقه ضعیف چه رویاهایی در سر پرورد و چه آرزوهایی در دل جای داد و چه حاجت هایی به درگاه خدا برای داشتن اش روانه می کرد .
درمیانسالی هم در مقابل رقبا کم آورد و تبدیل به مسافرکش شد و سرانجام هم عذرش را خواستند ومحترمانه به موزه عبرت سپردند تا درس خوبی برای رقبا (رنو۵،پراید کره ای،ژیان)باشد.

اما فوتبال مهم ترین سرگرمی درنبود کانالهای متعدد تلویزیونی ،ماهواره، کامپیوتر، اینترنت ، موبایل، فضاهای تفریحی مثل پارک ،شهر بازی ودر نبود خیلی از دغدغه های زندگی امروزی و…بود. آن روز ها فوتبال ،بی پول اما پر رونق و دوست داشتنی بود. با یک توپ پلاستکی که آن هم با زحمت فراوان وبا هزار دردسر خریده می شد و بچه ها سعی می کردند تا تو باغچه همسایه نیفتد که مبادا با چاقو پاره شود و همه آرزو ها و دلخوشی های یک روز شاد بر باد رود .

چقدر با پای برهنه ،گاهی با دمپایی ، یا کفش قرضی ، یا پاره ، یا وصله داردر زمین خاکی تا شب بازی می کردیم وچقدر دلواپس باران در روزهای پاییزی و زمستانی بودیم و چقدر برای نباریدن باران نذرها می کردیم و چقدر از باریدن آن عصبانی و گریان شدیم.البته اگر در آن هوای سرد مریض می شدی تورا با سرعت با پیکان (که از قضا بخاری نداشت ) به درمانگاه می بردند وبا نسخه پزشک هندی یا بنگلادشی درمان می شدی.

البته گاهی نباید فوتبال می رفتی . بجای آن باید به صف نانوایی یا صف کوپن می رفتی و چقدر زجرآور بود.اگر آن شب مجری خبر ،از شماره کوپن و کالای مصرفی(قند،شکر،روغن و…)خبر می داد تمام وجودمان پر ازغصه می شد
و بدتر از آن اگر برای گرفتن سهمیه نفت و گازوئیل باید به شرکت تعاونی محل می رفتی تا زمستان سرد را با بخاری نفتی در خانه گلی یا آجری ،گرم سپری کنی. آن روزها دیدن یک فیلم هندی و سریال سالهای دور از خانه و اوشینی که نماد صبر و شکیبایی در مقابل سختی ها بود بعد از یک عصر فوتبالی حسابی می چسبید آن هم با تلویزیون سیاه و سفید که گاهی با برفک و خش خش حال همه رو می گرفت.
![]()

شب با بدن خسته و کوفته می خوابیدی تا فردا از مدرسه جا نمانی.مدرسه با آن گچ و تخته به یادماندنی وبا آن میز و نیمکت چوبی و آن جمله معروف انشاء که علم بهتر است یا ثروت.مدرسه ، درس و زندگی صمیمی و شیطنت آمیز با همسالان .ما در آن مدرسه بچه هایی دیدیم با کفش پاره ،با لباس های پینه خورده ،با پیرهن و شلوار های گشاد که به حکم زندگی باید سالها می پوشیدند. حالا از آن سالها ،سالها گذشت وفقط خاطراتی از آن بجا ماند و ما ،زندگی و شهر چیز دیگری شدیم .

امروز در عصر انفجار اطلاعات، دهکده جهانی هستیم و شرایط زندگی عوض شدو ماییم و صدهادغدغه ریز و درشت و معضلات فرهنگی و اجتماعی که از تولیدات کارخانه عصر جدید است. و ما باید غمناکانه به فکر چاره باشیم تا دراین باطلاق بیش از این فرو نرویم.
اسحق عبادی خورشیدی


























