رفتار نوجوان و یک جامعه نوجوان به قلم نوابه بخشی
تاریخ انتشار خبر : ۹۲/۰۲/۹
یک نوجوان به تازگی از کودکی رها شده است. او تازه مرد شده و راه افتاده و صدایش دورگه شده است. علی رغم شباهت ظاهری او به بالغین، او هنوز خود را باور ندارد. او باید به” ایمان دیگران به خودش” ایمان بیاورد.برای همین یک نوجوان نیاز به تأیید دیگران است.او تنها تا زمانی دیکران را باور ندارد که دیگران او را باور نداشته باشند و در این صورت او بر دیگران می تازد.خودستایی و غرورش نمی گذارد به اعتماد به نفس پایینش اعتراف کند. دلیل منازعاتش با دیگران در اصل همین چیزهاست. پس او با وام گرفتن اعتبار یک حقیقت عام، چنین وانمود میکند که علت نزاع او با دیگران بر حق بودن و دفاع معصومانه او از آن حقیقت بزرگ است. او مرتباً اصرار دارد که به شما بقبولاند که علت ندعوا باور نداشتن او توسط دیگران نیست.مشکل از آنجا شدوع می شود که این بچه پررو ادعا می کند که اوست که دارد به آن حقیقت اعتبار می دهد و اگر او از حقانیت آن دفاع نکند حقیقت در خطر است.این فکری و خود بزرگ بینی یک نوجوان است. انگار اگر او از حقیقت به روش خود برای رفع نیاز خود استفاده نکند، عنقریب است که آن حقیقت باطل شود و یا از بین برود. آن هم توسط کسانی که جرات کردند او را باور نکنند. این خودستایی که ناشی از تردید نسبت به خود است از این مداحل هم پیشتر می رود و در صبحدمی این نوجوان خواب نما شده و کار را برای خود و تردید کنندگانش یکسره می کند و خود را مساوی حقیقت می داند. این نوجوان تقصیری ندارد چرا که تفکر او فقط صفر و یک،سیاه یا سفید و همه یا هیچ را درک می کند. او توسط مساوی گرفتن برداشت خود از حقیقت با حقیقت مطلق در واقع خواسته است از کودکی و وابستگی به یکباره به بزرگسالی و سروری سو بخورد و سک شبه بالغ شود.
یک نوجوان همواره دست و پا چلفتی است و به قول معروف انگار دوتا دست چپ دارد. ولی این عدم مهارت و ضعف طبیعی خود را هیچ گاه نمی پذیرد و مشکلات را همواره به کج بودن زمین، لج بودن زمین و زمان با او و دشمنانش نسبت می دهد. دشمن برای یک نوجوان بار تنفر، تحقیر و بردگی دارد. بر خلاف اصل برائت از دیدن یک نوجوان رقیب،هماورد ویا دشمن همیشه کناهکار است حتی اگر این امر ثابت نشود. چرا که پذیرش ضعف خود به مفهوم انصراف از بزرگسالی،دانایی و بصیرت است پس او همداره خود را معصوم و بی گناه می نمایاند. این نیز از خودستایی اوست. او بعلت این بی گناهی و خودستایی، نه تنها برجسته و معتبر نمی شود بلکه علت عدم اعتماد اطرافیان به نوجوان همین لاف زدن اوست.
رفتار بالغین و یک جامه بالغ اکثر والدین وقتی بچه هایشان متعصبانه در عصر یک روز تابستانی از یک عقیده جدید دفاع میکنند دستپاچه می شوند و فکر می کنند عنقریب فرزندانشان جانش را در راه آن عقیده فدا خواهد کرد. پس یا به شدت سرکوبش میکنند و یا به بحث های طولانی می پردازند که هر دو حالت اشتباه است. چرا که هر دو دفتار نشانه باور نکردن اوست پس آن نوجوان هم به دنبال آن خودش را باور نمی کند و بیشتر به آن عقیده می چسبد چرا که ان افکار استقلالش را نشان می دهد. حالت دوم آن است که آن نوجوان دنباله رو تسلیم شما شود و برای همیشه وسوسه استقلال و بزرگ شدن را فراموش کند. و شما در آن صورت برای همیشه ولی او می خواهید ماند. انگار که او هیچگاه قرار نیست بزرگ شود. کاری که شما انجام داده اید در واقع خراب کردن اولین پروژه عمرانی اوست به این بهانه که یا خیلی لوس و یا خیلی عقب افتاده ان را ساخته است. اما شما از این غافل هستید که او هیچگاه سراغ تولید فکری نخواهد رفت م ترجیح می دهد دنباله رو باقی بماند. او مصرف کننده هر آنچه شما تولید کنید و یا تاًیید کنید خواهد بود او از این پس طوطی وار شعارهای شما را تکرار خواهد کرد.
شاید شما به دنبال بهینه کردن تولیدات فکری او بودید ولی نادانسته دنباله روی و وابستگی را به او آموختید. در مقابل، یک بزرگسال نیاز به نمایاندن خود توسط اندیشه اش ندارد.
ممکن است گاهی خود نمایی کند ولی این نمایش یک نیاز غیر قابل مقاومت روحی برای او نیست. نیاز یک بزرگسال به فردیت قبلاً توسط یک نقش اجتماعی توسط او برآورده شده است. مثلا او خود را یک والد یا یک معلم یا یک فرد دلسوز می شناسد و نیازی نیست که همواره بیلبورد عقاید خود باشد.
اتفاقاً یک بزرگسال چون خودنمایی نمی کند تابان است. وقتی او در جمع سایر افراد بالغ قرار می گیرد چون خود را نمی شناساند جداگانه و خاص می شود. اون چون از حقیقت براستی بهره مند و کامیاب شده است به دنبال اثبات خود و تفکرش در هر مجال و مقال نیست. اثبات نمودن خود نوعی نشان دادن موفقیت است و در صورتی ضروری است که شما از خود حقیقت کامیاب نشده باشید. فرد بالغ چون همواره خود را اثبات نمی کند پس کامیاب شده است این فرد می تواند بشنود چرا که فقط بلندگوی عقاید خود نیست. این بزرگسال درباره میزان درکش از حقیقت لاف نمیزند. چون به اصیل بودن ان حقیقت ایمان دارد. وقتی ما با تمام کوچک بودنمان نگران اصالت یک حقیقت اصیل هستیم ،هنوز به آت ایمان کافی نداریم.
ابوطالب به نزد ابرهه با طعنه از او پرسید که ” آیا آمده ای نزد ما اصحاب فیل وساطت کنی که خانه خدا را خراب نکنیم؟”
او پاسخ داد ” که من آمده ام تا شترهایم را پس بگیرم که سربازانت در راه مصادره کرده اند. کیش ابراهیم (ع) خانه خدا خود صاحب دارد”




























واقعا زیبا بود
ljljlj
wow!!
متشکرم
خواهشمندم مقاله بعدی راجب تربیت فرزند باشد مابا شماهستیم امید دارم موفق باشی
«با ارزوی موفقیت برای شما»
متشکرم ازدیگاه بازتون وتمامی کسانی که کامت حمایتی گزاشته اند
کامیاب باشید
نه غربی نه شرقی فقط نوابه بخشی